نی نی وبلاگنی نی وبلاگ، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

اخبار و مقالات نی نی وبلاگ

نی نی وبلاگ؛ دنیای خاطرات کودک و خانواده

قصه کودکانه جنگل غول سه چشم

1400/9/6 13:06
1,521 بازدید
اشتراک گذاری

قصه کودکانه جنگل غول سه چشم

یک روز مها و موشیما در پارک سرسبزی بازی می‌کردند. مها که عاشق سرسره تونلی بود از پله‌های آن بالا رفت و با موشیما از سرسره به پایین سر خوردند.

موشیما به مها گفت: این پارک خیلی قشنگه اما من جنگلی رو می‌شناسم که از اینجا هم سرسبزتر و هم زیباتره.

مها گفت: چه خوب! دلم می‌خواد اونجا رو ببینم.

موشیما گفت: متاسفانه ورود آدم‌ها به اونجا ممنوعه.

برای مطالعه تمامی داستان‌ها روی لینک زیر کلیک کنید :

بیش از ۱۰۰ داستان کودکانه جذاب و رایگان

سپس کمی فکر کرد و گفت: ولی یه راه وجود داره که بتونم تو رو به اونجا ببرم. راهی که فقط من بلدم.

موشیما به همراه مها از پله‌های سرسره بالا رفتند.

موشیما گفت: حالا تو باید چشماتو ببندی تا با هم سر بخوریم.

مها که می‌دانست موشیما دوست عاقلی است چشمانش را بست و از تونل  به پایین سر خوردند. وقتی چشمانش را باز کرد با کمال تعجب متوجه شد که از راه تونل وارد جنگل زیبایی شده‌اند.

موشیما گفت: اینجا جنگل آرومیه و حیوونا با هم مهربونن و چون هیچ انسانی به اینجا راه نداره خطری هم حیوونا رو تهدید نمی‌کنه.

مها که محو تماشای جنگل زیبا شده بود صدای حیوانی را شنید که می‌گفت: یه بچه انسان می‌بینم. تو با اجازه چه کسی وارد اینجا شدی؟

مها سرش را برگرداند و گوزن شاخدار زیبایی را دید که به او نگاه می‌کرد. موشیما که دید مها کمی ترسیده است رو به گوزن کرد و گفت: نگران نباشید. این دوست من مها است. اون خیلی حیواناتو دوست داره و با اونا مهربونه.

گوزن گفت: موشیما جواب غول سه چشم رو چی میدی؟ اگه اون بفهمه آدمیزاد وارد اینجا شده حسابی عصبانی میشه.

در همین موقع سر و کله یک راسو، یک خارپشت، و یک خرس هم پیدا شد. خرس گفت: از چهره این آدمیزاد پیداست که اون خیلی مهربونه و نمی‌خواد به ما صدمه‌ای بزنه.

موشیما گفت: کاملا درسته.

مها گفت: اگه کسی بخواد شما رو اذیت کنه شما چیکار می‌کنید؟

گوزن گفت: ما حیوانات هر کدوم موقع خطر یه راه برای دفاع از خودمون داریم. مثلا من با شاخ‌های تیزم می‌تونم به دشمن حمله کنم.

راسو گفت: من با بوی بدی که از خودم تولید می‌کنم دشمن رو فراری میدم.

خارپشت خودش را مثل توپی گرد کرد و تیغ‌های پشتش را نشان داد و گفت: منم با پرت کردن این تیرهای تیز دشمن رو می‌ترسونم.

جوجه تیغی با خارهاش
گرد شد و گفت ایناهاش
اگر که دشمن بیاد
دمار ازش درمیاد
با تیرهای فراوون
در میره اون چه آسون
موشیما شاد و سرحال
خندید و گفت چه باحال

خرس گفت: منم که با چنگال‌ها و دندان‌هام نمیذارم کسی اذیتم کنه.

مها که خیلی زود با حیوانات جنگل دوست شده بود دلش می‌خواست بیشتر پیش آنها بماند اما موشیما به او گفت که وقتمان تمام است و باید به سرعت برگردیم.

گوزن گفت: شما باید از جنگل خارج بشید و از راه تونلی که بیرون جنگله دوباره به شهر خودتون برگردید.

خرس گفت: فقط امیدوارم غول سه چشم که نگهبان جنگله جلوی شما رو نگیره.

مها و موشیما از حیوانات جنگل خداحافظی کردند و به راه افتادند تا به جایی رسیدند که راه با نرده‌های چوبی بسته شده بود. مها چشمش به غول عجیبی افتاد که سه تا چشم و یک دم داشت.

موشیما آرام به او گفت: نترس من باهاش صحبت می‌کنم.

غول با صدای بلند گفت: موشیما مگه قرار نبود آدمیزاد به اینجا نیاری؟

موشیما گفت: جناب غول مها دوست خیلی خوب منه و حیوونا رو دوست داره. لطفا اجازه بدید ما از جنگل خارج بشیم وگرنه پدر و مادرش نگران میشن.

غول فکری کرد و گفت: اگه بتونید به معمای من درست جواب بدید میذارم از اینجا خارج بشید.

موشیما گفت: معما چیه جناب غول؟

مشاهده تمامی کتاب داستان های اختصاصی موشیما

غوله که سه تا چشم داشت
جانوران رو دوست داشت
به اون دو تا نگاه کرد
سوالی رو پیدا کرد

غول گفت: اون چه حیوانیه که گرده مثل گردو، تیر داره مثل تیر و کمون؟

مها و موشیما به فکر فرو رفتند. موشیما آهسته به مها گفت: فکر می‌کنم منظور غول یکی از حیوانات جنگله.

مها که سخت در حال فکر کردن بود ناگهان گفت: فهمیدم. جناب غول جواب سوال شما خارپشته.

موشیما گفت: آفرین درسته. خارپشت موقع خطر خودشو گرد میکنه  و تیر پرتاب میکنه.

غول سه چشم که از زیرکی مها خوشش آمده بود گفت: درسته. تو بچه باهوشی هستی. حالا می‌تونم اجازه بدم  از اینجا خارج بشین.

مها و موشیما از غول خداحافظی کردند و وارد تونلی که کنار جنگل بود شدند. موشیما به مها گفت: حالا باید دوباره چشماتو ببندی تا راه بیفتیم.

مها چشمانش را بست و شروع به حرکت کرد که یکدفعه احساس کرد از جایی دارد سر می‌خورد. چشمانش را که باز کرد خود را داخل سرسره‌ای که در پارک بود دید.

مها خوشحال از اینکه به پارک برگشته بود موشیما را بغل کرد و با هم رفتند تا با بقیه اسباب بازی‌ها بازی کنند. اما آنها هیچ وقت اتفاقات جالب و عجیب جنگل سرسبز را فراموش نکردند.

منبع: https://www.mooshima.com/mag/children-story

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)