برای ایجاد پرسش جدید، باید وارد حساب کاربری خود شوید.
سلام دوستان. من و همسرم قبل داشتن بچه اصلا مشکلی نداشتیم و حتی یک روز هم با قهر نمیکردیم اما از وقتی بچه دار شدیم خیلی با هم بحث میکنیم و به دنبالش قهر. یک سری بخاطر مسایل مربوط به بچه اما تازگیها مسایل جزیی و پیش پا افتاده است. لازم به ذکر است که من خیلی زود رنجم قبلا چیزی میگفت تحمل میکردم اما حالا دیگه خسته شدم و نمیتونم خواستمو نگم. یک چیز دیگه کارمونه که من حتی کاهی روزای تعطیلم شیفتم اما اون تمام تابستونو بیکاره و تو فصلهای دیگه هفته دو روز سرکاره وهمش تو خونه است ؟ نمیدونم چکار کنم؟
باز مامان شایان بلا ارسال : 1392/6/11 آخرین پاسخ : 92/6/12 کودک > سایر موارد
کیانا19 ماهشه به نظر شما میشه بگذارمش مهد کودک یا زوده؟ خودم به دلایل زیر دوست دارم بره مهد 1 خجالتی بودنش رفع بشه 2 انرژیشو در کنار بچه های همسن خودش تخلیه کنه 3عصبی بودنش رفع بشه
نی نی من الان 8 ماهشه و شیرم دیگه جواب نمیده و نی نی خیلی داره لاغر میشه و وزنش کم شده میخوام شیرخشک هم بهش بدم اما الان دیگه قبول نمیکنه چکار کنم کسی میتونه کمکم کنه
بسته مامان سودی ارسال : 1392/6/9 آخرین پاسخ : 92/6/11 کودک > تغذيه، شير دهي و شير مادر
سلام به همه دوستای خوبم.... من 6 ساله ازدواج کردم.... از روز اول ازدواجم با خانواده شوهرم اختلاف داشتیم ، چون با ازدواج ما مخالف بودن، همسرم تهرانی هست و من بچه رشت و میگفتن که چون شهرستانی هستم به درد برادرشون نمیخورم و (با عرض پوزش و شرمندگی) رشتی ها خراب هستن.... شوهرم 5 تا خواهر داره که سه تاشون با سنهای 47 و 42 و 35 مجرد هستند .... خیلی تو زندگیم دخالت میکنن... کلا تو همه جای زندگیم هستن و تا حالا به خاطر اونا با همسرم زیاد مشاجره و دعوا داشتم.... حتی نزدیک بود کارمون به جاهای باریک بکشه.... واقعا زندگی رو برام سخت کردن.... بدون اجازه اونا نمیتونیم مسافرت بریم.... یعینی تو این 6 سال هیچ جا نتونستیم بریم.... امار همه زندگیم و دارن.... مثلا حتی یخچال خونم.... وقتی میرم خونه پدرم حتما کلید خونمون باید دستشون باشه.... اگه بخوایم چیزی بخریم یا جایی بریم یا حتی کسی بیاد خونمون باید در جریان باشن و بدیش اینه که تو گوش شوهرم حرف میخونن و اونو تحت تاثیر قرار میدن.... مثلا چند ماه قبل من قهر کردم و رفتم خونه پدرم بعد از حدود 1 ماه شوهرم اومد دنبالم و خلاصه من برگشتم.... از روزی که برگشتم اینا شاکی شدن که چرا همسرم اومده دنبالم و من و برگردونده.... همش میگن ما که اینقدر بهش میرسیم و تحویلش میگیریم چرا بازم میره سراغ زنش.... خلاصه با همه اینا من باز هم کوتاه اومدم و رفتم خونشون ولی تا خواهر شوهرم در خونه رو باز کرد و من و دید در و روم بست و رفت تو.... حال با این اوضاع همسرم باز هم میره خونشون و میگه مگه چی شده خوب شما با هم قهر بودید دیگه.... و اصلا از من حمایت نمیکنه.... خسته شدم به خدا.... همش تو این 6 سال کوتاه اومدم.... خانوادم به خاطر اینا جرات نمیکنن بیان خونمون.... همسرم همه چیزای خصوصی زندگیمون و بهشون میگه حتی تصماتی گرفتیم و هنوز اجرا نکردیم.... وقتی هم که اعتراض میکنم بهم میگن ما از تو به بهش نزدیکتریم تو غریبه ای ولی ما خواهراشیم.... همش بد من و به شوهرم میگن و اونم تحت تاثیر قرار میگیره.... مثلا میگن به بچش یاد میده مارو دوست نداشته باشه.... اخه پسر من 2 سالشه من چه طوری بهش یاد بدم؟؟؟ و خیلی چیزای دیگه.... خیلی داغونم .... احساس میکنم زندگیم داره از هم میپاشه ... تو رو خدا کمکم کنید چهطور وابستگی شوهرم و به خواهراش کم کنم؟؟؟؟ یه دنیا ممنونم :*
بسته مامان متین ارسال : 1392/6/3 آخرین پاسخ : 92/6/11 بحث های آزاد > گونـــاگون
کمکم کنید 10 پاسخ
پسرم دو روزه تب داره هیچ عفونتی هم نداره فقط دندونش متورم شده ولی تبش بالاست دکترم رفتیم دارو هاش جواب نمیده چه کنم؟؟؟؟
باز مامان سما ارسال : 1392/6/1 آخرین پاسخ : 92/6/11 کودک > بيماریهای كودک