سوال و 29 جواب
(آخرین جواب : 92/6/11)نمیدونم با خانواده شوهرم چیکار کنم :(((
سلام به همه دوستای خوبم.... من 6 ساله ازدواج کردم.... از روز اول ازدواجم با خانواده شوهرم اختلاف داشتیم ، چون با ازدواج ما مخالف بودن، همسرم تهرانی هست و من بچه رشت و میگفتن که چون شهرستانی هستم به درد برادرشون نمیخورم و (با عرض پوزش و شرمندگی) رشتی ها خراب هستن.... شوهرم 5 تا خواهر داره که سه تاشون با سنهای 47 و 42 و 35 مجرد هستند .... خیلی تو زندگیم دخالت میکنن... کلا تو همه جای زندگیم هستن و تا حالا به خاطر اونا با همسرم زیاد مشاجره و دعوا داشتم.... حتی نزدیک بود کارمون به جاهای باریک بکشه.... واقعا زندگی رو برام سخت کردن.... بدون اجازه اونا نمیتونیم مسافرت بریم.... یعینی تو این 6 سال هیچ جا نتونستیم بریم.... امار همه زندگیم و دارن.... مثلا حتی یخچال خونم.... وقتی میرم خونه پدرم حتما کلید خونمون باید دستشون باشه.... اگه بخوایم چیزی بخریم یا جایی بریم یا حتی کسی بیاد خونمون باید در جریان باشن و بدیش اینه که تو گوش شوهرم حرف میخونن و اونو تحت تاثیر قرار میدن.... مثلا چند ماه قبل من قهر کردم و رفتم خونه پدرم بعد از حدود 1 ماه شوهرم اومد دنبالم و خلاصه من برگشتم.... از روزی که برگشتم اینا شاکی شدن که چرا همسرم اومده دنبالم و من و برگردونده.... همش میگن ما که اینقدر بهش میرسیم و تحویلش میگیریم چرا بازم میره سراغ زنش.... خلاصه با همه اینا من باز هم کوتاه اومدم و رفتم خونشون ولی تا خواهر شوهرم در خونه رو باز کرد و من و دید در و روم بست و رفت تو.... حال با این اوضاع همسرم باز هم میره خونشون و میگه مگه چی شده خوب شما با هم قهر بودید دیگه.... و اصلا از من حمایت نمیکنه....
خسته شدم به خدا.... همش تو این 6 سال کوتاه اومدم.... خانوادم به خاطر اینا جرات نمیکنن بیان خونمون.... همسرم همه چیزای خصوصی زندگیمون و بهشون میگه حتی تصماتی گرفتیم و هنوز اجرا نکردیم.... وقتی هم که اعتراض میکنم بهم میگن ما از تو به بهش نزدیکتریم تو غریبه ای ولی ما خواهراشیم.... همش بد من و به شوهرم میگن و اونم تحت تاثیر قرار میگیره.... مثلا میگن به بچش یاد میده مارو دوست نداشته باشه.... اخه پسر من 2 سالشه من چه طوری بهش یاد بدم؟؟؟
و خیلی چیزای دیگه.... خیلی داغونم .... احساس میکنم زندگیم داره از هم میپاشه ... تو رو خدا کمکم کنید چهطور وابستگی شوهرم و به خواهراش کم کنم؟؟؟؟ یه دنیا ممنونم :*
خسته شدم به خدا.... همش تو این 6 سال کوتاه اومدم.... خانوادم به خاطر اینا جرات نمیکنن بیان خونمون.... همسرم همه چیزای خصوصی زندگیمون و بهشون میگه حتی تصماتی گرفتیم و هنوز اجرا نکردیم.... وقتی هم که اعتراض میکنم بهم میگن ما از تو به بهش نزدیکتریم تو غریبه ای ولی ما خواهراشیم.... همش بد من و به شوهرم میگن و اونم تحت تاثیر قرار میگیره.... مثلا میگن به بچش یاد میده مارو دوست نداشته باشه.... اخه پسر من 2 سالشه من چه طوری بهش یاد بدم؟؟؟
و خیلی چیزای دیگه.... خیلی داغونم .... احساس میکنم زندگیم داره از هم میپاشه ... تو رو خدا کمکم کنید چهطور وابستگی شوهرم و به خواهراش کم کنم؟؟؟؟ یه دنیا ممنونم :*
1392/6/3
#بحث های آزاد
#گونـــاگون
مامانی
09:57 1392/6/3
سلام دوست عزیز. نمی دونم چی بگم آخه تحمل این شرایط که توضیح دادید خیلی سخته .
من فکر می کنم باید خیلی به شوهرتون محبت کنید و اگه می خواید حرفی رو بهش بگید و یا انتقاد کنید با لحن تند نگید چون باعث میشه که اون هم جبهه بگیره و این طوری کار بدتر میشه و ممکنه خدای نکرده بینتون مشاجره هم پیش بیاد . خود من بارها امتحان کردم اگه خواستم چیزی به شوهرم بگم مثلا بهش بگم از دست فلان رفتار مامانت ناراحت شدم با لحن آرومی میگم و رد میشم از موضوع و این کارم باعث میشه که شوهرم به حرفی که بهش زدم فکر کنه و این رو زمانی می فهمم که عکس العملش رو چند روز بعد در برخورد با خانوادش می بینم ولی وقتی با لحن تند بهش بگم نه تنها از من طرفداری نمی کنه بلکه طرف اونها رو میگیره . این تجربه منه تو 6 سال زندگی مشترک امیدوارم به دردتون بخوره . موفق باشید
من فکر می کنم باید خیلی به شوهرتون محبت کنید و اگه می خواید حرفی رو بهش بگید و یا انتقاد کنید با لحن تند نگید چون باعث میشه که اون هم جبهه بگیره و این طوری کار بدتر میشه و ممکنه خدای نکرده بینتون مشاجره هم پیش بیاد . خود من بارها امتحان کردم اگه خواستم چیزی به شوهرم بگم مثلا بهش بگم از دست فلان رفتار مامانت ناراحت شدم با لحن آرومی میگم و رد میشم از موضوع و این کارم باعث میشه که شوهرم به حرفی که بهش زدم فکر کنه و این رو زمانی می فهمم که عکس العملش رو چند روز بعد در برخورد با خانوادش می بینم ولی وقتی با لحن تند بهش بگم نه تنها از من طرفداری نمی کنه بلکه طرف اونها رو میگیره . این تجربه منه تو 6 سال زندگی مشترک امیدوارم به دردتون بخوره . موفق باشید
مامان و باباي امير
10:15 1392/6/3
سلام خانومي به نظر من سخته دراين مورد نظر داد ولي بااطمينان به شما ميگم كه به خدا وقران پناه ببرين واز خدا بخواهين كه به دل شما ارامش بده كه همه جيز را به دل نگيرين وقتي به اين حالت رسيدين و يه جورايي بي خيال شدين ميبينين كه چقدر تحمل بعضي مسائل براي شما اسون ميشه باور كنين خيلي ها حتي خود من هم اين مشكلات راداشتم ولي با پناه بردن به خدا همه چيز حل ميشه اين مسائل توروحيه بچه ها خيلي تاثير ميزاره پس سعي كنين بيشتر مواظب بچه تون باشين
مام
10:35 1392/6/3
واقعا شرايط سختيه . سه تا خواهر شوهر اونم مجرد... عزيزم خدا به دلت صبر بده.
اگه همسرت از مشاور حرف شنوي داره پيشنهاد خوبيه.
اگر بتونيد از تهران به شهر ديگه اي بريد و از اونها دور بشيد كه ديگه بهتر.
اگه همسرت از مشاور حرف شنوي داره پيشنهاد خوبيه.
اگر بتونيد از تهران به شهر ديگه اي بريد و از اونها دور بشيد كه ديگه بهتر.
مامان آبتین
11:48 1392/6/3
زندگی به این شکل واقعا سخته ! متاسفانه اطرافیان از همون اول یه کاری میکنن که دوطرف حرمت بینشون شکسته بشه و یک عمر توی روی هم بایستن ! ای کاش از اول نقشه شون رو متوجه میشدی و هرگز خودت رو با مشاجره جلوی همسرت قرار نمیدادی ! من فکر میکنم چون اون خانما مجردن اوضاع بدتره چون از نظر روحی دچار آسیب هستن شاید ! دوری از همه ی گزینه ها بهتره اما ارتباطها فقط دیداری نیستن
حتی یه مکالمه تلفنی هم میتونه یه زندگی رو بهم بریزه پس متوجه میشی که کار از جای دیگه باید اصلاح بشه و اون هم رابطه آسیب دیده شما و همسرت هستش
حتی اگر فکر میکنی این علاقه ورزیدن بی تاثیره و اون هرگز تغییر نمیکنه بازهم شدیدتر مهر ورزی کن ! اگه رابطه شما خوب بشه هیچکس نمیتونه مشکلی براتون ایجاد کنه ! باورکن مشکل شما خواهراش نیستن ! تفکرشه...باید روی فکرش تاثیر بذاری و بهش اطمینان بدی که تو عاشقانه و خالصتر از هرکسی دوستش داری و شرایطش رو درک میکنی ...خیلی سخت و زمانبره اما با کمک یک مشاور حتما زودتر به نتیجه میرسی ! شما در هیچ شرایطی با همسرت مشاجره نکن و جلوی خانوادش عشقت رو هزار برابر بهش نشون بده و احترامش رو داشته باش حتی اگه بدی میبینی بهش زمان بده و با زبون خوش و کمی سیاست و کیاست زنانه
پایه های زندگیت رو محکم کن ! برات دعا میکنم...برای شما و همه ی زنان مظلوم و مادران عاشق آرامش...
حتی یه مکالمه تلفنی هم میتونه یه زندگی رو بهم بریزه پس متوجه میشی که کار از جای دیگه باید اصلاح بشه و اون هم رابطه آسیب دیده شما و همسرت هستش
حتی اگر فکر میکنی این علاقه ورزیدن بی تاثیره و اون هرگز تغییر نمیکنه بازهم شدیدتر مهر ورزی کن ! اگه رابطه شما خوب بشه هیچکس نمیتونه مشکلی براتون ایجاد کنه ! باورکن مشکل شما خواهراش نیستن ! تفکرشه...باید روی فکرش تاثیر بذاری و بهش اطمینان بدی که تو عاشقانه و خالصتر از هرکسی دوستش داری و شرایطش رو درک میکنی ...خیلی سخت و زمانبره اما با کمک یک مشاور حتما زودتر به نتیجه میرسی ! شما در هیچ شرایطی با همسرت مشاجره نکن و جلوی خانوادش عشقت رو هزار برابر بهش نشون بده و احترامش رو داشته باش حتی اگه بدی میبینی بهش زمان بده و با زبون خوش و کمی سیاست و کیاست زنانه
پایه های زندگیت رو محکم کن ! برات دعا میکنم...برای شما و همه ی زنان مظلوم و مادران عاشق آرامش...
فاطمه
11:48 1392/6/3
عزیزم معلومه خونواده شوهرت خیلی بی منطقن وخواهر شوهرای خیلی بیمنطق تر..... به هرحال الان شما عروس اون خونواده ای و این یعنی همسر پسر (برادرشون) و همینطور مادر نوه شون و این یعنی همه زندگی پسرشون!!!پس دارن به خودشون ظلم میکنن!! خیلی سخته درکت میکنم .تو نوشته هات نگفتین باهم زندگی میکنین یانه اگه اینطوره حتما از اونها دور بشین باید رو شوهرت کار کنین و اینکه خودتونم صبور باشین مشاوره هم این جور مواقع خیلی کارسازه ...خلاصه اینکه شما یک پسر مثل دسته گل دارین نزارین با این چیزهای پیش پا افتاده زندگی بچه تون خراب بشه موفق باشین
مامان نجمه
12:50 1392/6/3
به نظر من يه مدت ازشون پيش همسرتون انتقاد نكنيد و بزارين همسرتون نظاره گر رفتار اونها با شما باشه و صبر شما رو ببينه و خودش قضاوت كنه(شما تو اين 6 سال گفتني ها رو گفتين ديگه بسه) دوم اينكه به شوهرتون محبت كنيد اما نه جلوي اونها تا حس حسادتشون تقويت نشه ، با شوهرتون سر كارهاي اونها مشاجره نكنيد. اگر خواهراش حرفي مي زنن كه دخالته سكوت كنيد و جوابشونو ندين از طرفي اصلا به طور مستقيم به همسرتون نگين من از فلان رفتار خواهرات ناراحت شدم چون اون خواهراشو دوست داره و براي اون رفتارها يه دليل مياره و اگر هم دليل پيدا نكنه ميگه منظوري نداشتن پس مشاجره و بحث بي فايده است. به نظر من صبر و سكوت و محبت بهترين راهكاره. و در مورد رفت و آمد با خونوادتون به نظر من با اونها رفت و آمد كنيد و به حرفاي خواهرشوهرا توجهي نكنيد هر چي ميخوان بگن بگن شما جوابشون رو ندين و بي محلشون كنيد و بدونين فقط شما نيستين كه از اين مشكلات رو دارين دست رو دل هر كي بزاري از خونواده شوهرش گله داره هر كس به طريقي(نيشخند)
مامان نسرین
13:25 1392/6/3
سلام عزیزم.این مشکلات تو همه خانواده ها هست.هر کسی یه جوری.خود من پرم از این مشکلات ولی چیکار میشه کرد باید یه جوری کنار بیایم.خواهر شوهرات یه جورایی عقده ای شدند معلومه که بهت حسادت می کنند تو باید زرنگ باشی و نذاری با این کارا و رفتارشون تو رابطت با شوهرت تاثیر بزاره.اینا هدفشون اینه که زندگی شما را خراب کنند. همینطور که مامان گفت باید سر این حرفا با شوهرت بحث نکنی و اگه کارشون خیلی ناراحتت کرد با شوهرت در میون بزار وسریع ازش بگذری به شوهرتم بیشتر برس ببین اونا چیکار میکنند که رو شوهرت تسلط پیدا کردند البته محبتت جوری نباشه که شوهرت شک کنه.نباید زندگیتا بزاری اونا دست بگیرند و به میل و خواسته اونا اداره بشه.
مامان جونی*زی زی*
15:04 1392/6/3
من فکر می کردم فقط خودم اسیر این شرایط هستم!!!
منم بخاطر خواهر شوهرم کارم به در دادگاه رسید اما شوهرم پششمون شد و اومدیم خونه.حالا من پیش شوهرم هرگز نه حرفی از خانواده ی خودم میزنم نه حرفی از خانواده ی شوهرم.تازگیها یه کم اوضاع زندگیمون آرومتره.پیشنهاد میکنم پیش شوهرت حرفی ازشون نزن حتی از خانواده خودت هم چیزی نگو.به تمتسهاشون یکی درمیون جواب بده.آرامش رو در فرزندت جستجو کن و خودتو به بی عاری بزن.کاش آدم عقل الانشو داشت و ازدواج نمی کرد!!!
منم بخاطر خواهر شوهرم کارم به در دادگاه رسید اما شوهرم پششمون شد و اومدیم خونه.حالا من پیش شوهرم هرگز نه حرفی از خانواده ی خودم میزنم نه حرفی از خانواده ی شوهرم.تازگیها یه کم اوضاع زندگیمون آرومتره.پیشنهاد میکنم پیش شوهرت حرفی ازشون نزن حتی از خانواده خودت هم چیزی نگو.به تمتسهاشون یکی درمیون جواب بده.آرامش رو در فرزندت جستجو کن و خودتو به بی عاری بزن.کاش آدم عقل الانشو داشت و ازدواج نمی کرد!!!
مامان
15:10 1392/6/3
سلام عزیزم ،انسان تو هر شرایطی باید امیدش به خدا باشه
توکل کن به خدا و بیشتر به شوهرت برس و خیلی باهاش مهربون باش و هر چی خونواده ی شوهرت بدی کردن تو با خوبی جواب بده. سعی کن در برابر رفتاراشون صبور باشی و شوهرت رفتار خوب تو رو با اونا ببینه .ولی سعی کن این تغییراتت یهو نباشه که شوهرت و اونا شک کنن به هر حال خودت باید واسه زندگیت تلاش کنی. اگه بخوای خیلی راحته ما هم دعا میکنیم.انشالله خدا هممون و عاقبت به خیر کنه.
توکل کن به خدا و بیشتر به شوهرت برس و خیلی باهاش مهربون باش و هر چی خونواده ی شوهرت بدی کردن تو با خوبی جواب بده. سعی کن در برابر رفتاراشون صبور باشی و شوهرت رفتار خوب تو رو با اونا ببینه .ولی سعی کن این تغییراتت یهو نباشه که شوهرت و اونا شک کنن به هر حال خودت باید واسه زندگیت تلاش کنی. اگه بخوای خیلی راحته ما هم دعا میکنیم.انشالله خدا هممون و عاقبت به خیر کنه.
مامان منصوره
15:40 1392/6/3
سلام دوست عزیز قبل از هرچیز باید بگم اگر واقعا زندگیت رو می خوای بدون که فقط خودتی که می تونی بسازیش البته با زمان و کسب مهارت!
مطمئن باش که تو می تونی!
فقط باید باور داشته باشی که شدنیه!
و با تمرین صبر و تحملت رو زیاد کنی (امام علی علیه السلام می فرمایند: اگر صبور نیستی خودت رو به صبوری بزن تا صبور شی.... پس میشه!
راهکارهایی که به ذهنم میرسه، که امیدوارم مفید باشه براتون:
1-ارتباطت رو با خانواده ی خودت برقرار کن تا اونا بدونن تو زندگی یه حامی داری و همه جوره در اختیار اونا نیستی و باید بپذیرن که زندگی مشترک شما به یه خانواده ی دیگه هم متصله!اینجوری آرامش خودتون هم بیشتر میشه...
2-تا می تونی سعی کن به یه مشاور حاذق مراجعه کنی البته اگر با شوهرت باشه خیلی بهتره، اگه قبول نکرد خودت تنها حتما برو ...(خواستی خبرم کن تو تهران یه مشاور خوب سراغ دارم)
3-سعی کن با محبت واقعی شوهرت رو به خودت جذب کنی نگی نمیشه که خودم تجربه ش رو دارم و واقعا میشه البته به مرور....
4-همونطور که دوستان گفتن مستقیم از خواهراش بد نگو و اعتراض نکن با سیاست پیش برو، غیر مستقیم باید بهش بفهمونی جایگاه هرکس کجاست....
5- اگر تونستی سی دی های دکتر حبشی رو پیدا کن بهت کمک می کنه که چه جوری باید با مرد صحبت کنی تا تاثیر بگیره...(فکر کنم تو دانشگاه ها و سفرهای ازدواج دانشجویی زیاد میره)
دعا می کنم هرچه زودتر به آرامش و ثبات حقیقی برسید و زندگی شاد و سرشار از محبت داشته باشید و بتونید پسرتون رو به بهترین نحو تربیت کنید.
مطمئن باش که تو می تونی!
فقط باید باور داشته باشی که شدنیه!
و با تمرین صبر و تحملت رو زیاد کنی (امام علی علیه السلام می فرمایند: اگر صبور نیستی خودت رو به صبوری بزن تا صبور شی.... پس میشه!
راهکارهایی که به ذهنم میرسه، که امیدوارم مفید باشه براتون:
1-ارتباطت رو با خانواده ی خودت برقرار کن تا اونا بدونن تو زندگی یه حامی داری و همه جوره در اختیار اونا نیستی و باید بپذیرن که زندگی مشترک شما به یه خانواده ی دیگه هم متصله!اینجوری آرامش خودتون هم بیشتر میشه...
2-تا می تونی سعی کن به یه مشاور حاذق مراجعه کنی البته اگر با شوهرت باشه خیلی بهتره، اگه قبول نکرد خودت تنها حتما برو ...(خواستی خبرم کن تو تهران یه مشاور خوب سراغ دارم)
3-سعی کن با محبت واقعی شوهرت رو به خودت جذب کنی نگی نمیشه که خودم تجربه ش رو دارم و واقعا میشه البته به مرور....
4-همونطور که دوستان گفتن مستقیم از خواهراش بد نگو و اعتراض نکن با سیاست پیش برو، غیر مستقیم باید بهش بفهمونی جایگاه هرکس کجاست....
5- اگر تونستی سی دی های دکتر حبشی رو پیدا کن بهت کمک می کنه که چه جوری باید با مرد صحبت کنی تا تاثیر بگیره...(فکر کنم تو دانشگاه ها و سفرهای ازدواج دانشجویی زیاد میره)
دعا می کنم هرچه زودتر به آرامش و ثبات حقیقی برسید و زندگی شاد و سرشار از محبت داشته باشید و بتونید پسرتون رو به بهترین نحو تربیت کنید.
مامان متین
16:19 1392/6/3
سلام به همه دوستای خوبم وممنونم به خاطر وقتی که گذاشتید و نظرات خوبتون....
همونطور که تو سوالم گفتم خوانواده من رشت هستند و نمیشه مداوم همو ببینیم ....
معمولا چند ماه یه بار میشه.... یا اونا میان یا من میرم.... قبلا بیشتر میرفتم ولی جدیدا به خاطر وضعیت دخالتهای خواهرهای همسرم کمتر میرم ....
ولی ما چون توی یه ساختمون زندگی میکنیم (اونا طبقه 1 و ما طبقه 5) شوهرم هر شب چند ساعت وقتش و با اونا میگذرونه .... و اونا هم از هیچ تلاشی برای ایجاد اختلاف بینمون فرو گذار نمیکنن...
پیش مشاور هم رفتیم که گفت مشکلاتتون ریشه ای هست و باید یه مدت طولانی تحت مشاوره باشید ولی همسرم دیگه نیومد....
با اینکه از خانوادم دورم ولی پسرم عاشق اوناست و کلی بهونشونو میگیره... دیروز وقتی از اونجا برگشت بهم گفت عمه گفته خاله بده، پدر بده، ما خوبیم... دوست ندارم ذهن بچم از الان با این چیزا درگیر بشه.... با تمام مشکلاتی که باهاشون دارم هیچوقت جلوی پسرم بدشون و نمیگم... ولی اونا.....
نمیدونم واقعا از خدا نمیترسن....
همسرم مرد بدی نیست ما از اول همه اختلافامون سر حرفهای خواهراش بود....
همیشه بعد از دعوا خودش پشیمون میشه....
ولی خوب گذریه و بعد از مدتی فراموش میکنه....
یه وقتایی تصمیم میگیرم ازش جدا شم ولی میترسم ایلیا ضربه بخوره....
خواهر شوهر بزرگم که مجرده رئیس بانکه، به شوهرم میگفت طلاقش بده بره من برات وکیل میگیرم مهرشم کمکت میکنم بدی.... بیا پیش خودمون زندگی کن مگه ما چی کم میذاریم برات.... اینم بگم که پدر شوهر و مادرشوهرم سنشون بالاست و کلا دخالت نمیکنن....
مادر شوهرم یه بار بهم گفت توروخدا شوهرت و بکش سمت خودت اینا دشمنتن و اخرش زندگیت و میپاشونن....
همیشه سعی میکنم جوابشون و ندم ولی به شوهرم میگن جوابمون و نمیده چون حق با ماست....
خواهر کوچیکش بهم گفت تا وقتی ما هستیم باید این ارزو رو به گور ببری که میثم بیاد سمتت....
دارن دیوونم میکنن.... واقعا ازشون متنفرم.... خسته شدم دیگه ....
شوهرم محبت و فقط تو این میبینه که با همه کارایی که خواهراش میکنن من باز هم باهاشون رفت وامد کنم....
بعد از 6 سال الان اولین باره که حدود 2 ماه خونشون نرفتم و بعد از اینکه به اصرار همسرم رفتم درو روم بستن....
ببخشید خیلی پر حرفی کردم....
همونطور که تو سوالم گفتم خوانواده من رشت هستند و نمیشه مداوم همو ببینیم ....
معمولا چند ماه یه بار میشه.... یا اونا میان یا من میرم.... قبلا بیشتر میرفتم ولی جدیدا به خاطر وضعیت دخالتهای خواهرهای همسرم کمتر میرم ....
ولی ما چون توی یه ساختمون زندگی میکنیم (اونا طبقه 1 و ما طبقه 5) شوهرم هر شب چند ساعت وقتش و با اونا میگذرونه .... و اونا هم از هیچ تلاشی برای ایجاد اختلاف بینمون فرو گذار نمیکنن...
پیش مشاور هم رفتیم که گفت مشکلاتتون ریشه ای هست و باید یه مدت طولانی تحت مشاوره باشید ولی همسرم دیگه نیومد....
با اینکه از خانوادم دورم ولی پسرم عاشق اوناست و کلی بهونشونو میگیره... دیروز وقتی از اونجا برگشت بهم گفت عمه گفته خاله بده، پدر بده، ما خوبیم... دوست ندارم ذهن بچم از الان با این چیزا درگیر بشه.... با تمام مشکلاتی که باهاشون دارم هیچوقت جلوی پسرم بدشون و نمیگم... ولی اونا.....
نمیدونم واقعا از خدا نمیترسن....
همسرم مرد بدی نیست ما از اول همه اختلافامون سر حرفهای خواهراش بود....
همیشه بعد از دعوا خودش پشیمون میشه....
ولی خوب گذریه و بعد از مدتی فراموش میکنه....
یه وقتایی تصمیم میگیرم ازش جدا شم ولی میترسم ایلیا ضربه بخوره....
خواهر شوهر بزرگم که مجرده رئیس بانکه، به شوهرم میگفت طلاقش بده بره من برات وکیل میگیرم مهرشم کمکت میکنم بدی.... بیا پیش خودمون زندگی کن مگه ما چی کم میذاریم برات.... اینم بگم که پدر شوهر و مادرشوهرم سنشون بالاست و کلا دخالت نمیکنن....
مادر شوهرم یه بار بهم گفت توروخدا شوهرت و بکش سمت خودت اینا دشمنتن و اخرش زندگیت و میپاشونن....
همیشه سعی میکنم جوابشون و ندم ولی به شوهرم میگن جوابمون و نمیده چون حق با ماست....
خواهر کوچیکش بهم گفت تا وقتی ما هستیم باید این ارزو رو به گور ببری که میثم بیاد سمتت....
دارن دیوونم میکنن.... واقعا ازشون متنفرم.... خسته شدم دیگه ....
شوهرم محبت و فقط تو این میبینه که با همه کارایی که خواهراش میکنن من باز هم باهاشون رفت وامد کنم....
بعد از 6 سال الان اولین باره که حدود 2 ماه خونشون نرفتم و بعد از اینکه به اصرار همسرم رفتم درو روم بستن....
ببخشید خیلی پر حرفی کردم....
مامان حسام کوچولو
16:27 1392/6/3
سلام شرايط خيلي بديه اما بايد رگ خواب همسرت رو به دست بياري و از اين راه وارد بشي منم همسرم خيلي به مامانش وابسته ست و تقريبا همه ي اطلاعات زندگي مو داره اما من زياد اهميت نمي دم. تو هم يه مدت بيشتر به اين فكر كن كه چطور همسرت بيشتر سمتت بياد. تنها راه كم شدن وابستگي ش اينه كه خودت رو به همسرت نزديكتر كني.
مامان اعظم
16:56 1392/6/3
سلام مامان متین عزیز. شما بهتره مسئله را از یک زاویه ی دیگر ببینی تا به نتایج و راهکارهای بهتری برسی.
خواهرای شوهرت همون طور که گفتی هر سه مجردند اما نگفتی برادر دیگه ای دارند یا نه؟ به هر حال اونها که هر سه مجردند و پدرشان هم پیره احساس می کنند توی این دنیا تنها محبت مردی که واقعا می تونند روش حساب کنند تنها برادرشونه . تنها مردی که از بچگی مال اونها بوده و حالا خانمی از یه شهرستان دیگه بدون رضایت اونا مرد حامی عاطفی اشان را به سمت خودش کشیده. اونها از نظر مالی اون طور که خودت گفتی مشکلی ندارند. پس دلیل بر می گرده به بعد عاطفی آن.
حالا با توجه به این مسئله که باعث دشمنی اون سه خواهر با شما شده پس شما باید ریشه ی این دشمنی را بخشکانید طی چند مرحله ای که الان خدمتتون عرض می کنم. فقط توجه داشته باشید که اگر صبور نباشید موفق نخواهید شد. همیشه این آیه ی قرانی که می فرماید " فاصبر صبرا جمیلا@ انهم یرونهو بعیدا@ و نراه قریبا " را با خودتون زمزمه کنید.
شوهر شما در این میان نقش مهمی را ایفا می کند. در واقع هسته ی اصلی این قضایاست. اگر بخواهید به خودتان جذبش کنید و کلا برای خانواده ی دومش "از نظر زمان "باشه به طوری که خواهرانش نادیده گرفته شوند تنش های شدید دیگری به وجود می آید. پس شما اگر در همان مرحله اول هدفت این باشد هیچ مشکلی را حل نخواهی کرد.
مرحله اول: ثابت کردن این مسئله که اگر شوهر شما تا آخر دنیا هم برود باز هم تنها برادر آن سه خواهر بوده و کسی نمی تواند جای آنها را بگیرد. پیشنهاد می کنم راه های نرفته ای که تا کنون امتحان نکرده اید را انجام دهید. همیشه اونها نگذاشتند شما به مسافرت بروید درسته؟ حالا شما به شورتان پیشنهاد بدید که با هر دو خانواده یعنی شما و خواهرانش به یک مسافرت چند روزه به شمال بروید. تاکید می کنم این کار بسیار سخته و توجه داشته باشید که ذهنیت خواهران شوهرت نسبت به شما بدبینانه است پس خوب دقت کنید که چه می کنید. و اگر می دانید این مسافرت به صلاح نیست از راه دیگری وارد شوید. شما تا آنجا که می توانید حساسیت ها را کم کنید. کوتاه آمدن در مقابل ظلم به معنای محبت نیست مثل کارهایی که اکثرا آن سه خواهر باشما می کنند. اما محبت کردن با روشی درست آن هم جلوی چشم همسر مهربانت می تواند قلب او را تسخیر کند.
تا مدتی ناملایمات را در حد منطقی تحمل کنید و سعی در از بین بردن بدبینی خواهران شوهرت نسبت به خودت داشته باش.
مرحله ی دوم: با توجه به این که در حال حاضر خانواده ی اصلی همسرت کسانی که تا پایان عمر در کنارش خواهند بود شما هستید پس اولویت نیز با شماست. شوهر شما عاشتان است و این برگ برنده ی خوبیست. می توانید او را همچنان عاشق نگه دارید. برگردید به دوران نامزدی و اون موقع که همسری شما را می پرستید. چه چیزهایی باعث خوشحالی اش می شد؟ اونها را برایش زنده کنید. فقط توجه داشته باشید که الان شما با اون دوران بسیار متفاوته و هرگز مثل قبل نخواهد شد. اما روحیه همان است که قبلا بوده و فقط گذر زمان و مشکلات مثل خاکستری بر آن نشسته. حال که همسرت را با محبت به خودت بیش از پیش وابسته کردی بدون اخم و ناراحتی مانع دخالت بیجای اطرافیان در زندگیت شو
مرحله سوم : خودتمشاور همسرت باش. به این شکل که تنهایی به یک مشاور خبره مراجعه کن، می گم تنها چون شاید اگر با هم بروید حساسیت را دوچندان کند. و بعد از راهنمایی های آن مشاور در جهت بهتر شدن زندگیت کمک بگیر. متین را طوری پرورش بده که همیشه به عمه هایش احترام بگذارد و باعث شگفتی آنها شود. این خود نقطه ی خوبی برای شما خواهد بود
ببخشید من زیاد صحبت کردم چون مسئله ای حساس و حیاتی بود و دلم نیامد که بی خیالش شوم. موفق باشی عزیزم
خواهرای شوهرت همون طور که گفتی هر سه مجردند اما نگفتی برادر دیگه ای دارند یا نه؟ به هر حال اونها که هر سه مجردند و پدرشان هم پیره احساس می کنند توی این دنیا تنها محبت مردی که واقعا می تونند روش حساب کنند تنها برادرشونه . تنها مردی که از بچگی مال اونها بوده و حالا خانمی از یه شهرستان دیگه بدون رضایت اونا مرد حامی عاطفی اشان را به سمت خودش کشیده. اونها از نظر مالی اون طور که خودت گفتی مشکلی ندارند. پس دلیل بر می گرده به بعد عاطفی آن.
حالا با توجه به این مسئله که باعث دشمنی اون سه خواهر با شما شده پس شما باید ریشه ی این دشمنی را بخشکانید طی چند مرحله ای که الان خدمتتون عرض می کنم. فقط توجه داشته باشید که اگر صبور نباشید موفق نخواهید شد. همیشه این آیه ی قرانی که می فرماید " فاصبر صبرا جمیلا@ انهم یرونهو بعیدا@ و نراه قریبا " را با خودتون زمزمه کنید.
شوهر شما در این میان نقش مهمی را ایفا می کند. در واقع هسته ی اصلی این قضایاست. اگر بخواهید به خودتان جذبش کنید و کلا برای خانواده ی دومش "از نظر زمان "باشه به طوری که خواهرانش نادیده گرفته شوند تنش های شدید دیگری به وجود می آید. پس شما اگر در همان مرحله اول هدفت این باشد هیچ مشکلی را حل نخواهی کرد.
مرحله اول: ثابت کردن این مسئله که اگر شوهر شما تا آخر دنیا هم برود باز هم تنها برادر آن سه خواهر بوده و کسی نمی تواند جای آنها را بگیرد. پیشنهاد می کنم راه های نرفته ای که تا کنون امتحان نکرده اید را انجام دهید. همیشه اونها نگذاشتند شما به مسافرت بروید درسته؟ حالا شما به شورتان پیشنهاد بدید که با هر دو خانواده یعنی شما و خواهرانش به یک مسافرت چند روزه به شمال بروید. تاکید می کنم این کار بسیار سخته و توجه داشته باشید که ذهنیت خواهران شوهرت نسبت به شما بدبینانه است پس خوب دقت کنید که چه می کنید. و اگر می دانید این مسافرت به صلاح نیست از راه دیگری وارد شوید. شما تا آنجا که می توانید حساسیت ها را کم کنید. کوتاه آمدن در مقابل ظلم به معنای محبت نیست مثل کارهایی که اکثرا آن سه خواهر باشما می کنند. اما محبت کردن با روشی درست آن هم جلوی چشم همسر مهربانت می تواند قلب او را تسخیر کند.
تا مدتی ناملایمات را در حد منطقی تحمل کنید و سعی در از بین بردن بدبینی خواهران شوهرت نسبت به خودت داشته باش.
مرحله ی دوم: با توجه به این که در حال حاضر خانواده ی اصلی همسرت کسانی که تا پایان عمر در کنارش خواهند بود شما هستید پس اولویت نیز با شماست. شوهر شما عاشتان است و این برگ برنده ی خوبیست. می توانید او را همچنان عاشق نگه دارید. برگردید به دوران نامزدی و اون موقع که همسری شما را می پرستید. چه چیزهایی باعث خوشحالی اش می شد؟ اونها را برایش زنده کنید. فقط توجه داشته باشید که الان شما با اون دوران بسیار متفاوته و هرگز مثل قبل نخواهد شد. اما روحیه همان است که قبلا بوده و فقط گذر زمان و مشکلات مثل خاکستری بر آن نشسته. حال که همسرت را با محبت به خودت بیش از پیش وابسته کردی بدون اخم و ناراحتی مانع دخالت بیجای اطرافیان در زندگیت شو
مرحله سوم : خودتمشاور همسرت باش. به این شکل که تنهایی به یک مشاور خبره مراجعه کن، می گم تنها چون شاید اگر با هم بروید حساسیت را دوچندان کند. و بعد از راهنمایی های آن مشاور در جهت بهتر شدن زندگیت کمک بگیر. متین را طوری پرورش بده که همیشه به عمه هایش احترام بگذارد و باعث شگفتی آنها شود. این خود نقطه ی خوبی برای شما خواهد بود
ببخشید من زیاد صحبت کردم چون مسئله ای حساس و حیاتی بود و دلم نیامد که بی خیالش شوم. موفق باشی عزیزم
مامان نجمه
17:20 1392/6/3
همانطور كه گفتم صبر و مدارا و سكوت و محبت مشكلات رو حل مي كنه
نميتوني به يه بهانه اي از اين خونه برين ؟
يه روش ديگه اي كه به ذهنم ميرسه از خواهراش پيشش تعريف كن نه الكي بالاخره هر آدمي يه خوبيهايي داره مثلا خوش لباسه يا خوش اندامه يا آشپزيش خوبه يا ... اينجوري اون ذهنيت منفي اي رو كه همسرتون از شما داره كه فكر مي كنه شما با خواهراش دشمني يا كينه داري كم كم پاك ميشه ميدونم سخته ولي زندگي آموختن و به كار بردن چيزاي سخته. ضمنا هميشه دعا كن
نميتوني به يه بهانه اي از اين خونه برين ؟
يه روش ديگه اي كه به ذهنم ميرسه از خواهراش پيشش تعريف كن نه الكي بالاخره هر آدمي يه خوبيهايي داره مثلا خوش لباسه يا خوش اندامه يا آشپزيش خوبه يا ... اينجوري اون ذهنيت منفي اي رو كه همسرتون از شما داره كه فكر مي كنه شما با خواهراش دشمني يا كينه داري كم كم پاك ميشه ميدونم سخته ولي زندگي آموختن و به كار بردن چيزاي سخته. ضمنا هميشه دعا كن
مامان متین
19:27 1392/6/3
ممنونم عزیزم، اره یه برادر بزرگتر دارن یعنی کلا اولین بچه هست و شوهر من اخرین بچه....
اون کلا به خاطر دخالت های خواهراش زندگیش و جدا کرده...
بارها با همسر من صحبت کرده ولی خوب کو گوش شنوا....
عزیزم چند بار باهاشون مسافرت رفتم ولی کلی دعوا درست کردن اصلا اجازه نمیدادن شوهرم با من باشه حتی اگه تو خیابون با هم راه میرفتیم ناراحت میشدن...
یا اگه شوهرم باهام شوخی میکرد یا چیزی بهم تعارف میکرد که دیگه واویلااااااااااااا....
احساس میکنم با این حساسیت هاشون رابطه مارو خیلی سرد کردن....
یعنی شوهرم میترسه بخواد تو زندگیمون کاری کنه....
مثلا چیزی بخره یا به من توجه کنه یا جایی بخوایم بریم....
اون کلا به خاطر دخالت های خواهراش زندگیش و جدا کرده...
بارها با همسر من صحبت کرده ولی خوب کو گوش شنوا....
عزیزم چند بار باهاشون مسافرت رفتم ولی کلی دعوا درست کردن اصلا اجازه نمیدادن شوهرم با من باشه حتی اگه تو خیابون با هم راه میرفتیم ناراحت میشدن...
یا اگه شوهرم باهام شوخی میکرد یا چیزی بهم تعارف میکرد که دیگه واویلااااااااااااا....
احساس میکنم با این حساسیت هاشون رابطه مارو خیلی سرد کردن....
یعنی شوهرم میترسه بخواد تو زندگیمون کاری کنه....
مثلا چیزی بخره یا به من توجه کنه یا جایی بخوایم بریم....
مامان اعظم
21:45 1392/6/3
گفتی برادر دیگه ای دارند. خب پس قضیه فرق کرد. مشاور چه راه حلی پیش پاتون گذاشت؟
نی نی وبلاگی
23:02 1392/6/3
به نظر من یکم کمتر حرف بزن زیاد سخت نگیر من به تجربه یاد گرفتم که زیاد نباید با مردها حرف زد من اصلا دیگه یاد گرفتم نباید با شوهرم به هیچ وجه در مورد مادر و خواهرش صحبت کنم حتی اگه ناراحت باشم چون وقتی زیاد به مردها سر یک چیز گیر بدی مگه همینی که هست سخته ولی می تونی زیاد بهش گیر نده ولش کن شرایط رو قبول کن و به روی مبارک خودت نیار یکم از تو حرص می خوری کم کم خودت هم بی خیال می شی این شاالله که هر کس جواب کارهای خودش رو یم یده
نی نی وبلاگی
23:05 1392/6/3
من تو این زندگی کوفتی یاد گرفتم که هیچ کس جز خودم از من حمایت نمی کنه به هیچ کس تو این دنیا به جز یکم پدر و مادر م نمی شه تکیه کرد شوهر که بیخیال با بچه خودت خوش باش به هیچ چیز فکر نکن و واقعا وقتی یک حرفی بهت می زنن انگار که رادیو داری گوش می دی وقتی خودت بی خیال بشی اونها هم ولت می کنن امیدوارم
مامان سوده
01:13 1392/6/4
منم مشاور رو پیشنهاد میکنم عزیزم یه راه دیگه هم هست البته در کنار مشاور
واسه خواهر شوهرات شوهر پیدا کن ههههههههه
به خدا ادم باید خیلی عقده ای باشه که اینقدر تو زندگی برادرش مشکل ایجاد کنه
واسه خواهر شوهرات شوهر پیدا کن ههههههههه
به خدا ادم باید خیلی عقده ای باشه که اینقدر تو زندگی برادرش مشکل ایجاد کنه
مام
08:24 1392/6/4
خب متاسفانه متوجه نيستن كه نقش همسر با خواهر فرق داره ... اين هم بخاطر مجرد بودنشونه. كلا مجردها متاهل ها رو خوب درك نمي كنند. ما هم يكي از مسئولينمون در محل كار يه خانم مجرده و مسن. ولي اصلا اصلا بچه ها رو درك نمي كنه كه مثلا بچشون مريضه نمي تونن بيان يا مرخصي مي خوان نميده . اخلاقش اينه ديگه!
نميذاره پاس شيرشونو برن و...
بهرحال اميدوارم بتوني ازشون دور بشي از لحاظ مكاني. من فكر مي كنم اين كمي كمك بكنه بهت.
نمي تونين برين همون رشت ؟ بسپر پدر و مادرت كار براتون پيدا كنن. بعد به همسرت پيشنهاد بده .
خدا كنه طرز فكر همسرت كمي تغيير كنه.
از مادر شوهرتم شايد بتوني كمك بگيري كه اونجوري گفته. ازش راه حل بخواه.
ولي اگه هيچكدوم از اينها رو نتونستي انجام بدي ديگه بايد بيخيالشون بشي و فقط به خودت و پسرت برسي. بيخيال بشي تا زياد غصه نخوري چون ارزششو نداره. بالاخره يه روزي همسرت و اونها متوجه اشتباهاتشون ميشن.
نميذاره پاس شيرشونو برن و...
بهرحال اميدوارم بتوني ازشون دور بشي از لحاظ مكاني. من فكر مي كنم اين كمي كمك بكنه بهت.
نمي تونين برين همون رشت ؟ بسپر پدر و مادرت كار براتون پيدا كنن. بعد به همسرت پيشنهاد بده .
خدا كنه طرز فكر همسرت كمي تغيير كنه.
از مادر شوهرتم شايد بتوني كمك بگيري كه اونجوري گفته. ازش راه حل بخواه.
ولي اگه هيچكدوم از اينها رو نتونستي انجام بدي ديگه بايد بيخيالشون بشي و فقط به خودت و پسرت برسي. بيخيال بشي تا زياد غصه نخوري چون ارزششو نداره. بالاخره يه روزي همسرت و اونها متوجه اشتباهاتشون ميشن.
مامان نجمه
11:22 1392/6/4
'گفتين 5 تا خواهر داره اون دو تا خواهراش خوبن؟نميتوني با اونها رابطت رو خوب كني و باهاشون صحبت كني؟
mahtab
15:10 1392/6/4
عزیزم به طور خلاصه میتونم بهت پیشنهاد کنم که
1- حتما با یک مشاوره خوب و منصف و مومن مشورت کن
2- به جای جبهه گرفتن در مقابل همسرت و خونوادش (با وجود بدیهاشون) با همسرت مهربان مهربان باش تا بعد از مدتی بفهمه که شما رفتارت بهتر از خونوادشه
3- نذار مشکلاتتون به بچه سرایت بکنه چون دودش تو چشم جفتتون میره
برات ارزوی موفقیت درام و امیدوارمب ه زوید درست بشه همه چیز
1- حتما با یک مشاوره خوب و منصف و مومن مشورت کن
2- به جای جبهه گرفتن در مقابل همسرت و خونوادش (با وجود بدیهاشون) با همسرت مهربان مهربان باش تا بعد از مدتی بفهمه که شما رفتارت بهتر از خونوادشه
3- نذار مشکلاتتون به بچه سرایت بکنه چون دودش تو چشم جفتتون میره
برات ارزوی موفقیت درام و امیدوارمب ه زوید درست بشه همه چیز
مامان فاطمه حلما
17:54 1392/6/4
قربونت برم که اینقدر ناراحتی.من راه حلی ندارم اخه مشکل منم مادر شوهرمه که از همه چی خبر داره فقط میخوام بگم باید محل ندی اخه هر چی حساس میشی بدتر میشه.خدا کمکت کنه انشالله
مامان کوروش
18:02 1392/6/4
سلام مامان عزیز من از گفته هاتون فقط یه چیز دستگیرم شد که هر سه خواهر به شما حسادت میکنن عزیزم میبینن سنشون بالاست و ازدواج نکردن ولی شما ازدواج کردید و یه تکیه گاه دارید همسری دارید که دوستتون داره و .... اینها همه از حسادته و دست خودشون هم نیست بهتره به قول دوستان حتما پیش یه مشاور برید و امیدوارم زودتر مشکلتون حل بشه و رنگ آرامش رو ببینید
مامان سودی
23:49 1392/6/5
عزیزم اولا دوستان راست میگن حساس نباش سعی کن نمیتونی یه دفعه عوضش کنی شوهرتو یا خواهراشو پس به مرور و با سیساستهای زنونه قشنک زندگی کن تا کم کم اوضاع بهتر شه مگه نقطه ضعفی داری پیششون که میترسی اصلا گیرم داری ظاهرتو خوب کن و اصلا هم با شوهرت در مورد خواهراش دعوا رو نگیر برعکس همش بگو آخی تفلک خواهر اولی آخی گناه خواهر سومی و همین طور به مرور باعث میشی که شوهرت بگه ببین مقصر زن من نیست ببین این چقدر با اینا مهربونه و دل رحمه ولی اینا چه حرفایی میزنن به زن من و اینطور شما میشی آدم خوبه و خواهرا هم ...... این رو تمرین کن نخواه که با یکی دوبار نتیچه بگیری شاید اصلا 1 سال طول بکشه و در ضمن سعی کن خیلی عادی خودت باهاشون در مورد کارایی که میخوای بکنی صحبت کن و مشورت بخواه خودت ازشون بپرس به نطرت اینکار کنم بهتر نیست تو چی میگی [به خواهرا] کم کم اونا میگن این که چیزیو از ما پنهون نمیکنه ولش کن دخالت نمیکنن اول خواهرارو بچسب و مهربونی کن بعد شوهرتو. فقط دعوا نگیر با شوهرت در موردشون که بد میشه. و تو بازنده میشی تنها خودت میتونی به خودت کمک کنی پس زرنگ باش و اعتماد به نفستو ببر بالا سیاست داشته باش و عاقلانه رفتار کن
مامان سودی
23:58 1392/6/5
عزیزم اولا دوستان راست میگن حساس نباش سعی کن نمیتونی یه دفعه عوضش کنی شوهرتو یا خواهراشو پس به مرور و با سیساستهای زنونه قشنک زندگی کن تا کم کم اوضاع بهتر شه مگه نقطه ضعفی داری پیششون که میترسی اصلا گیرم داری ظاهرتو خوب کن و اصلا هم با شوهرت در مورد خواهراش دعوا رو نگیر برعکس همش بگو آخی تفلک خواهر اولی آخی گناه خواهر سومی و همین طور به مرور باعث میشی که شوهرت بگه ببین مقصر زن من نیست ببین این چقدر با اینا مهربونه و دل رحمه ولی اینا چه حرفایی میزنن به زن من و اینطور شما میشی آدم خوبه و خواهرا هم ...... این رو تمرین کن نخواه که با یکی دوبار نتیچه بگیری شاید اصلا 1 سال طول بکشه و در ضمن سعی کن خیلی عادی خودت باهاشون در مورد کارایی که میخوای بکنی صحبت کن و مضورت بخواه خودت ازشون بپرس به نطرت اینکار کنم بهتر نیست تو چی میگی [به خواهرا] کم کم اونا میگن این که چیزیو از ما پنهون نمیکنه ولش کن دخالت نمیکنن اول خواهرارو بچسب و مهربونی کن بعد شوهرتو. فقط دعوا نگیر با شوهرت در موردشون که بد میشه. و تو بازنده میشی تنها خودت میتونی به خودت کمک کنی پس زرنگ باش و اعتماد به نفستو ببر بالا سیاست داشته باش و عاقلانه رفتار کن
مامان منصوره
11:44 1392/6/6
برای رفع مشکلتون حدیث کسا زیاد بخونید، آخه پیامبر(ص) قسم خوردند که جمعی نیست که این حدیث اونجا ذکر بشه مگر اینکه هم و غم افراد رفع و حاجتشون برآورده شه،البته سعی کنید حدافل 3 نفر باشید با هم بخونید، کسی نبود بازم تنهایی بخونید.
مامان متین
13:02 1392/6/11
سلام به همه دوستای خوبم که لطف کردید و جواب سوالاتمو دادید
ماناز عزیز کاملا حق با شماست شوهرم از دوران مجردی وابستگی زیادی به خواهرای مجردش داشته و همه خوانوادش هم اینو میدونن و از همه بدتر اینکه من این موضوع رو در دوران نامزدی متوجه شدم ولی فکر میکردم بعد از شروع زندگی مشترک همه چیز خوب میشه...
پدر خورم و برادر شوهرم که حدود 20 سال از همسرم بزرگتره و جای پدرش هست هم بارها باهاش صحبت کردن ولی بی فایده بود... یعنی فکر میکنم اصلا دست خودش نیست و نمیتونه رابطه شو با خواهراش معقول کنه...
البته اونا هم دست رو نقطه ضعفش میذارن و همش بهش میگن ما جز تو کسی رو نداریم و تو باید پشت ما باشی و از این حرفها...
در حالی که همه اینا فیلمه و در واقعیت در مورد کارهای مربوط به خودشون اصلا شوهرم و ادم حساب نمیکنن...
مثلا سالی چند بار مسافرت خارج از کشور و داخلی میرن بدون انکه به همسرم بگن و مثلا چندساعت مونده به پروازشون میگن ما داریم میریم... یا دو سال پیش خونه خریدن و به همسرم نگفتن... برای من مهم نیست چیکار میکنن ولی از همسرم انتظار دارن همه چیز خوصوصی زندگیش و باهاشوم چک کنه که این منو عصبی میکنه...
حالا خدارو شکر یه اتفاق خوب که برام افتاد اینه که یه خونه جدید خریدن و دارن از اینجا میرن....
خیلی خوشحالم ولی همسرم عین یه بچه که یتیم شده ناراحته...
همه دارایی پدر شوهرم که خیلی هم زیاده دستشونه و هر کاری بخوان میکنن و اصلا برادراشونم ادم حساب نمیکنن ولی تو جزء جزء زندگی من دخالت میکنن...
فکر کنم واقعا زندگیم تغییر نمیکنه و خودم و باید بزنم به بی خیالی...
ماناز عزیز کاملا حق با شماست شوهرم از دوران مجردی وابستگی زیادی به خواهرای مجردش داشته و همه خوانوادش هم اینو میدونن و از همه بدتر اینکه من این موضوع رو در دوران نامزدی متوجه شدم ولی فکر میکردم بعد از شروع زندگی مشترک همه چیز خوب میشه...
پدر خورم و برادر شوهرم که حدود 20 سال از همسرم بزرگتره و جای پدرش هست هم بارها باهاش صحبت کردن ولی بی فایده بود... یعنی فکر میکنم اصلا دست خودش نیست و نمیتونه رابطه شو با خواهراش معقول کنه...
البته اونا هم دست رو نقطه ضعفش میذارن و همش بهش میگن ما جز تو کسی رو نداریم و تو باید پشت ما باشی و از این حرفها...
در حالی که همه اینا فیلمه و در واقعیت در مورد کارهای مربوط به خودشون اصلا شوهرم و ادم حساب نمیکنن...
مثلا سالی چند بار مسافرت خارج از کشور و داخلی میرن بدون انکه به همسرم بگن و مثلا چندساعت مونده به پروازشون میگن ما داریم میریم... یا دو سال پیش خونه خریدن و به همسرم نگفتن... برای من مهم نیست چیکار میکنن ولی از همسرم انتظار دارن همه چیز خوصوصی زندگیش و باهاشوم چک کنه که این منو عصبی میکنه...
حالا خدارو شکر یه اتفاق خوب که برام افتاد اینه که یه خونه جدید خریدن و دارن از اینجا میرن....
خیلی خوشحالم ولی همسرم عین یه بچه که یتیم شده ناراحته...
همه دارایی پدر شوهرم که خیلی هم زیاده دستشونه و هر کاری بخوان میکنن و اصلا برادراشونم ادم حساب نمیکنن ولی تو جزء جزء زندگی من دخالت میکنن...
فکر کنم واقعا زندگیم تغییر نمیکنه و خودم و باید بزنم به بی خیالی...
اگر همسرتان رفتن نزد ،یک مشاور را قبول داشته باشد این هم گزینه خوبی است ولی متاسفانه برخی مردان زیر بار مشاور نمیروند وفقط خودشان را قبول دارند.امیدوارم خداوند به هر طریقی که صلاح شماست این مشکل را حل کند.