سوال و 33 جواب
(آخرین جواب : 92/11/14)یه سؤال عجیب
دوستان عزیز سلام یه سؤال دارم که شاید کمی براتون عجیب باشه تا حالا پیش اومده براتون با بچه ی کوچیکتون مجبور بشید چند روز مثلا دو هفته یا بیش تر تو خونه ی آپارتمانیتون بمونید و بیرون نیاید اگه شده لطفا بگید اگه علتش را هم بنویسید که دیگه عالیه در اخر من هم می گم علت این سؤالم چیه .
1392/10/3
#کودک
#سایر موارد
نی نی وبلاگی ام (ورود)
نی نی وبلاگی نیستم (ثبت نام)
مامانی
10:15 1392/10/3
اين همه مدت كه شما ميگيد نه چون هم خودم هم دخترم عصبي و خسته ميشيم اما دو سه روز شده بيشتر هم بخاطر سرماخوردگي دخترم توي هواي سرد و تابستانها كه خيلي به ندرت پيش بياد توي خانه بمونيم حداكثر يك روز
مام
10:18 1392/10/3
من در زمان نوزادیشون شده بود. ولی شاید در حد 4-5 روز میشد.
منتظر علت سوالتون هم هستم.
منتظر علت سوالتون هم هستم.
سعیده
10:46 1392/10/3
سلام بعضی موقع که بچه ها مریض باشن یک هفته تو خونه بودیم
مامان مرضیه
10:54 1392/10/3
مامان زینب عزیز من همیشه توی خونه ام. تا وقتی که همسرم فرصت کنه مارو ببره بیرون.شاید یک ماه از خونه بیرون نرم. سرم به خونه و امیررضا جونم گرمه.یه جورایی عادت کردم.دلیلش اینه که من اینجا تنهام و کسی رو ندارم تا باهاش برم بیرون یا برم خونشون. فقط همسرم و پسرم.
مامانی
11:16 1392/10/3
سلام. بله شده. همین دو هفته گذشته چون همه خونه مامانم مریض بودن و من نمی خواستم دخملی هم بگیره خیلی کم و بندرت بیرون رفتم حتی مجبور شدم سرکار هم نرم چون آرینا رو وقتی میرم سرکار میذارم پیش مامانم.مشکلی هم نداشتیم.
دخــღـلی شکلـک
11:22 1392/10/3
من معمولا همین روزگارمه حتی بیشتر از 2 هفته...
چون کسی رو تو این شهر نداریم
بریم بیرون دلمون بیشتر میگیره
تازشم خیلی همدان سرده بچه سرما میخوره.........
چون کسی رو تو این شهر نداریم
بریم بیرون دلمون بیشتر میگیره
تازشم خیلی همدان سرده بچه سرما میخوره.........
ساناز مامان متين
11:52 1392/10/3
من 5 ماه اوايل نوزاديش به خاطر سرما و آلودگي هوا بيرون نرفتم فقط براي دكتر رفتن ..
بابا و مامان محمد طاها
11:56 1392/10/3
منم تا چند روز میشه بمونیم خونه و بعد میزنیم میریم کوچه با محمد طاها بعد میبینیم جائی نیست دوباره بر میگردیم میائیم خونه
مامان پارسا
12:12 1392/10/3
خوب اینکه طبیعیه خصوصاً وقتی بچه کوچیکه و نوزاده هر چی کمتر از خونه بری بیرون بهتره چون بچه کمتر مریض میشه.
مامان نی نی
13:00 1392/10/3
آره عزیزم خیلی این اتفاق طبیعیه ولی از طرفی موندن توی یه خونه و سر و کله زدن با یه بچه ای که هیچی از حرفاتو نمیفهمه و تحمل خیلی چیزای دیگه که آدم رو داغون میکنه و اینجا نمیشه بگم . خیلی آدم رو داغون میکنه آره دوست خوبم بچه داری همونقدر که شیرینه همونقدرم از خود گذشتگی میخواد
مامان خدیجه
13:52 1392/10/3
منم مث دخملی شکلک تو ولایت غریبم شده 40 روز هم بیرون نرفتم
مامان زینب
14:40 1392/10/3
مشکل من خانواده ی همسرم هستن از وقتی که امیر حسین دنیا اومده من حکم یک برده بهم خورده اوایل که نوزاد بود می گفتن نیارش بیرون کوچولو و ضعیفه مریض می شه من کل مرخصی زایمانم و تو خونه گذروندم نه مهمونی نه مسافرتی نه حتی گردش و تفریح حتی توی تابستون روزها با این بچه تو خونه می موندم نه جایی می ذاشتن بریم نه کسی میومد خونمون بعضی وقت ها از شدت تنهایی زار زار گریه می کردم حالا از شانس بد من هم از همون موقع که امیر دنیا اومد پست شغلی شوهرم تغییر کرد و بعضی وقت ها ساعت 11 شب میومد خونه و همش می گفت بذار یه سالش بشه همه چیز تغییر می کنه و حالا امیر یک سال و دو ماهشه هفته ی پیش به خاطر یه مساله ای دو بار رفتم خونه ی پدرم امیر چند روز بعدش سرما خوردگیش شزوع شد در حالی که من مطمئنم شبی که هوا به شدت اینجا سرد بود و امیر هم شبا بدجوری روی خودش رد می کنه و نصفه شب برق قطع شده بوده و شوفاژا از کار افتاده بودن امیر سینه پهلو کرده من هم از شدت خستگی خوابم برده بود و نفهمیده بودم حالا می گن چون تو دو بار رفتی خونه پدرت این بچه مریض شد و حالا دیگه حق نداری تا آخر زمستون یعنی سه ماهه دیگه از خونه بیاریش بیرون اگه خواستی بری خونه پدرت خودت برو حالا من که نمی گم همین حالا امیر را بردارم برم خونه بابام اینا ولی شما بگید می شه بچه را سه ماه تمام تو خونه نگه داشت من اصلا برا خودم ناراحت نیستم برای امیر ناراحتم تو خونه حوصلش سر میره و بهونه می گیره از بس دیگه تو این خونه ی فسقلی تابش می دم سر گیجه می گیرم از همون اول که نذاشتن من این بچه را جایی ببرم اصلا اجتماعی نیست یه غریبه که می بینه وحشت زده می شه و به شدت به من می چسبه و گریه می کنه اصلا نمی تونه با یه بچه هم بازی بشه حرکات جسمانیش هم از همسن و سالاش عقب تره تنها وسیله ی جالب براش تی وی و لب تاب من خودم هم بعد از زایمان افسردگی گرفتم که حالا علایمش شدید تر شده از الان که فکر می کنم باید این بچه را تا آخر زمستون نبرم بیرون حالت روانی بهم دست میده امیر حسین هم بچه ای که با هیچ چیزی سرگرم نمی شه هیچ اسباب بازی براش جالب نیست اصلا مثل بچه های دیگه رفتار نمی کنه حالا شما بگید اگر جای من بودید چی کار می کردید وقتی از سر کار میام به حدی خسته ام که نای حرف زدن هم ندارم ولی تا شب که امیر بخوابه باید سرگرمش کنم تازه نصفه شب باید کارای خونه را انجام بدم ظرف بشورم مرتب کنم باور کنید من تو یک سال 17 کیلو وزن کم کردم این ها را نگفتم که کسی دلش به حالم بسوزه ولی کمی به درد و دل نیاز دارم با کسی که واقعا بفهمه من چی می گم وقتی به خانواده ی شوهرم می گم اخه مگه میشه همچین چیزی خیلی راحت می گن بله چرا که نشه مثل همون موقع که امیر تازه دنیا اومده بود و من از بی خوابی های متوالی شکایت کردم خیلی راحت گفتن یه زن وقتی مادر می شه که نباید اصلا بخوابه .
مامانی آلما
14:57 1392/10/3
خوب شوهرتون چی میگه؟ اونم نظرش مثل خانوادشه؟ مگه با هم یک جا زندگی میکنین؟ به نظرم به حرفشون اهمیت نده. هرجا میخوای برو و هرکاری دوست داری انجام بده. البته اگه شوهرت باهات پایه باشه.
مامان زینب
15:14 1392/10/3
نه با هم زندگی نمی کنیم یه خیابون فاصله داریم شوهرم بیش تر با خانوادش مؤافقه هر چی بهش می گم پس بذار من این سه ماه برم خونه ی پدرم اونجا تا آخر زمستون نمیام بیرون قبول نمی کنه و می گه خونه خودمون حقیقتش من هم از این خونه متنفرم نمی دونم چرا اینقدر از خونه ای که ساکنشیم بدم میاد تمام حرف من این اگه یه مادر از لحاظ روحی ساپورت نشه آیا می تونه به خوبی فرزندش بزرگ کنه من بیش از اندازه برای پسرم دلم می سوزه چون تو این یه سال چیز خاصی تو زندگیش ندیده تمام حرف پدر شوهرم اینه که باید به همون سبک قدیم و عهد قجر بچم زرگ کنم زود به زود بیرون نیارمش زود به زود حمامش نکنم این همه اسباب بازی نخریم نمی دونم هزار تا حرف کهنه و پوسیده هر چی می گم اون موقع ها اگه این طور بوده به خاطر این که امکانات نبوده حالا زمونه فرق کرده قبول نمی کنه خیلی قدیمی فکر می کنن و شوهرم تحت تسلط خودشون دارن دیگه از وقتی هم که میرم سر کار و مادر شوهرم میاد خونه پیش بچه تمام زندگیم از دستم گرفتن حس یه مرغ سر کنده را دارم و هر لحظه حسرت زندگی عاشقانه و زیبایی را که قبل از بچه دار شدن داشتم می خورم .
barfdoone.ir
15:21 1392/10/3
عزیزم اگه شوهرت بهشون اجازه همچین اظهار نظرهایی میده واقعا متاسفم.ولی شما اصلا نباید از کسی نظر بخوای و اجازه دخالت بدی.هرچی گفتن مخالفت نکن ولی کار خودتو بکن.کم کم دفعات بیرون رفتنتو زیاد کن .از خونه مادرتم شروع نکن.اول از فامیلای شوهرت شروعکن.بعد که عادی شد برو خونه مامانت.
شکوفه
15:45 1392/10/3
شما مگه بچه ت رو برای چکاپ پیش دکتر نمیبری؟ بنظرم با دکترش هماهنگی کن که به پدرش بگه که بچه تون اجتماعی نیست و نیازبه روابط اجتماعی دارهو...
شاید تاثیر داشته باشه
شاید تاثیر داشته باشه
مامانی
15:57 1392/10/3
اگه امكانش هست ببرش مهد؟ هم سرگرم ميشه هم از تنهايي درم ياد و هم روابط اجتماعيش بالا ميره و با همسرتون هم با زبان خودتون صحبت كنيد كه مهد بدرد بچه ميخوره و قبل از اينكه مهد هم بره واكسن سرماخوردگي براش بزنيد كه مشكل بيماري پيد ا نكنه
و من با شكوفه هم موافقم بعضي چيزها را اگر دكترها بگن پدرها گوش ميدن
و من با شكوفه هم موافقم بعضي چيزها را اگر دكترها بگن پدرها گوش ميدن
ساناز مامان متين
16:42 1392/10/3
مامان زينب جان خيلي ناراحت شدم برات .مراقب خودت باش نكنه افسردگي بگيري اونوقت طفلي بچه ات چيكار كنه .اصلا اجازه دخالت توي زندگيتو نده به نظرم اگه ديگران اجازه دخالت پيدا ميكنن مقصر اصلي خودمونيم .محكم باش و هر كاري دلت ميخواد رو بكن شوهرتو بيشتر به سمت خودت بكش با مهربوني و زبون خوش تا اجازه همه كارو بهت بده .بچه خودته و زندگي خودته .پس نذار آينده پشيمون بشي چرا زيباترين و شيرين ترين روزهاي بچه ام رو با فضولي هاي اينو اون خراب كردم .الان اوج شيريني بچه اته .به خدا حيفه .محكم باش فكر افسردگي رو از سرت بنداز بيرون ..در ضمن اگه خودتون نگين خونتون چه خبره اونا از كجا ميخوان بفهمن كه نظر بدن عزيزم .پس همه چي خونتونو چه شما و چه شوهرتون به بيرون از خونه خبر ندين ..البته احساس ميكنم باهات دارن لجبازي ميكنن كه حرف حرفه خودشون باشه ..اميدوارم زود مشكلت حل شه ..
مامانی
17:21 1392/10/3
سلام دوست خوبم
لطفااینقد براتون مهم نباشه که کی چه نظری داره و کی چی میگه کاری که میدونید درسته و ب صلاح بچه س با سنجیدن اوضاع منزل انجام بدید اگه واسه اجتماعی شدن بچه نگرانین که قفط روی خونه پدرتون تکیه نداشته باشین( شاید حساسیت ایجاد شده )
بقول دوستان دیگه مهد فکر خوبیه -یا میتونید در هفته یکی دو بار خانه کودک و پارکهای سرپوشیده بریدبا گل پسری یا دوستاتون- کتابخونه برید عضو شید وهفتگی کتاب قرض بگیرید قرار های وبلاگی بگذارید با مامانهای دیگه که خونه هم برید یا مکانهای عمومی رو بازدید داشته باشید و خیلی کارهای دیگه نمیگذاره توی بن بست زمان و مکان گیر کنید!
لطفااینقد براتون مهم نباشه که کی چه نظری داره و کی چی میگه کاری که میدونید درسته و ب صلاح بچه س با سنجیدن اوضاع منزل انجام بدید اگه واسه اجتماعی شدن بچه نگرانین که قفط روی خونه پدرتون تکیه نداشته باشین( شاید حساسیت ایجاد شده )
بقول دوستان دیگه مهد فکر خوبیه -یا میتونید در هفته یکی دو بار خانه کودک و پارکهای سرپوشیده بریدبا گل پسری یا دوستاتون- کتابخونه برید عضو شید وهفتگی کتاب قرض بگیرید قرار های وبلاگی بگذارید با مامانهای دیگه که خونه هم برید یا مکانهای عمومی رو بازدید داشته باشید و خیلی کارهای دیگه نمیگذاره توی بن بست زمان و مکان گیر کنید!
مامان سوده
17:36 1392/10/3
عزیزم مامانها همه چی رو گفتن و پیشنهادهای خوبی داشتن مواظب خودت باش آخه اگه شما افسرده باشی گل پسرت هم به مرور گوشه گیر و افسرده میشه
مامان تهمینه
17:54 1392/10/3
آدم وقتی این چیزارو می شنوه دیونه میشه.آخه عزیزم این طوری اگه باشی پس نقش شما به عنوان مادر چی میشه.افسار زندگیت رو به دست بگیر وبا اعتماد به نفس. باش.اصلا درست نیست تو زمانی که خونه نیستی کس دیگه ای بیاد تو حریم زندگیت.یا پسر طلا رو بزار مهد یا اگه می تونی قید کار رو بزن.البته شما خونه نباشی بهتره کمتر فکر می کنی.
این موضوع رو هم با راهی که خودت بهتر میدونی درمورد همسرتون جواب میده حل کن.
وگرنه هم خودت آسیب میبینی وهم اون بچه قشنگه.
من از زمانی که عقد کردم خانواده همسرم اگه اجازه میدادم بهشون می خواستن که هرطور اونا دوست دارن باشم. اما من رک بودم و راحت وبا آرامش کارخود رو میکردم.
اول یه دفتر بر دارو چیزهایی که ناراحتت میکنه بنویس بعد برای هر کدوم بهترین راه حل ممکن رو پیداکن وبهش عمل کن.
شما یک مادری اوین حق توست.
خواهشها بهم خبر بده چکار کردی.
موفق باشی.
مطمئنم هم هستی
این موضوع رو هم با راهی که خودت بهتر میدونی درمورد همسرتون جواب میده حل کن.
وگرنه هم خودت آسیب میبینی وهم اون بچه قشنگه.
من از زمانی که عقد کردم خانواده همسرم اگه اجازه میدادم بهشون می خواستن که هرطور اونا دوست دارن باشم. اما من رک بودم و راحت وبا آرامش کارخود رو میکردم.
اول یه دفتر بر دارو چیزهایی که ناراحتت میکنه بنویس بعد برای هر کدوم بهترین راه حل ممکن رو پیداکن وبهش عمل کن.
شما یک مادری اوین حق توست.
خواهشها بهم خبر بده چکار کردی.
موفق باشی.
مطمئنم هم هستی
مامان منصوره
18:38 1392/10/3
چرا اجازه دادی اینجوری باهات رفتار کنن؟!
عزیزم خدا رو شکر که خونه هاتون کنار هم نیست!
خدا رو شکر یه پسر سالم داری!
خدا رو شکر همسرت شاغله و تو امور زندگی درمونده نمیشه!
خدا رو شکر که خودت هم شغلی داری که بتونی هم از حال و هوای یکنواخت خونه دربیای هم از لحاظ مالی کمک حال خانواده ت باشی!
....
ببین این همه چیزای قشنگ داری که من از یه پرسش فهمیدم و مطمئنا قشنگی های بیشتری تو زندگیت هست!
محکم باش و نذار افسرده بشی!
به خودت تلقین کن که آدم شادی هستی!
داشته هات رو مرتب مرور کن!
به نظر من همین افسردگی یه راه ورودی شده برای اون افراد تا به راحتی مهار زندگیت رو به دست بگیرن!
اما خب صاحب زندگی تو خودت هستی و نهایتا همسر و فرزندت!
اول از هرکار خودت رو از افسردگی نجات بده:
می تونی ختم سوره یس بردار برای شاد شدن توصیه شده!
بعد با محبت شوهرت رو به سمت خودت بکش و با سیاست دیگران رو از حریم امن خونه ت بیرون کن!
اینکه مادرشوهرت صبحا از پسرت مراقبت می کنه خوبه اما باید اومدن تو به خونه با رفتن ایشون همراه باشه!
یعنی یه جوری باشه تو که اومدی پا شه بره! مثلا با مهربونی بگو شما خسته شدین ، بقیه منتظرتونن، دستتون درد نکنه ، من تنها نیستم و ....
عزیزم خدا رو شکر که خونه هاتون کنار هم نیست!
خدا رو شکر یه پسر سالم داری!
خدا رو شکر همسرت شاغله و تو امور زندگی درمونده نمیشه!
خدا رو شکر که خودت هم شغلی داری که بتونی هم از حال و هوای یکنواخت خونه دربیای هم از لحاظ مالی کمک حال خانواده ت باشی!
....
ببین این همه چیزای قشنگ داری که من از یه پرسش فهمیدم و مطمئنا قشنگی های بیشتری تو زندگیت هست!
محکم باش و نذار افسرده بشی!
به خودت تلقین کن که آدم شادی هستی!
داشته هات رو مرتب مرور کن!
به نظر من همین افسردگی یه راه ورودی شده برای اون افراد تا به راحتی مهار زندگیت رو به دست بگیرن!
اما خب صاحب زندگی تو خودت هستی و نهایتا همسر و فرزندت!
اول از هرکار خودت رو از افسردگی نجات بده:
می تونی ختم سوره یس بردار برای شاد شدن توصیه شده!
بعد با محبت شوهرت رو به سمت خودت بکش و با سیاست دیگران رو از حریم امن خونه ت بیرون کن!
اینکه مادرشوهرت صبحا از پسرت مراقبت می کنه خوبه اما باید اومدن تو به خونه با رفتن ایشون همراه باشه!
یعنی یه جوری باشه تو که اومدی پا شه بره! مثلا با مهربونی بگو شما خسته شدین ، بقیه منتظرتونن، دستتون درد نکنه ، من تنها نیستم و ....
مامان علی جونی
20:27 1392/10/3
مامان مهربون حتما عروس اول هستین اگه حواسشون به عروس و دومادای دیگه بره دیگه رو شما اینقدر زوم نمیکنن، این چیزارو برا خودت غصه نکن با همسری پنج شنبه جمعه ها برین تو شهر دور بزنین ، روزا بچتو میتونی ظهرا که آفتاب بالا میاد ببری پارک ، تموم غصه ها و کینه ها و رنجشها و .... هر چی تو دلت داری بنویس و بسوزون تا راحت بشی اینقدر بنویس که دیگه نسبت به اون موضوع تنش نداشته باشی ،میتونی بافتنی هم ببافی خیلی شیرینه
مامان علی جونی
20:42 1392/10/3
میدونی عزیزم خود پای کامپیوتر نشستن زیادم افسردگی میاره ، میتونی از این توفیق اجباری که نصیبت شده به نحو احسن استفاده کنی ،قرآن بخونی یا حفظ کنی ،نماز قضا بخونی، برا خرید میتونی با گل پسرت بری بیرون، این ذکر رو زیاد بخون "اللهم صلی علی فاطمه و ابیها وبعلها وبنیها وسرالمستودع فیها بعددما احاط به علمک"
مامان زهرا
02:04 1392/10/4
من پسرم که به دنیا اومد ۱۲ روزه بود که بردمش شهروند بیهقی که دوستان تهرانی میدونن چقدر بزرگه و شلوغ …
از ۲۰ روزگیش هم گذاشتمش توی آغوش و رفتم بیرون ،اونم توی گرمای مردادماه ….
از ۲۴-۲۳ روزگیش هم کریرش رو روی کالسکه ش سوار کردم و هر روز روزی دو بار میبردمش بیرون …
الان هم اصلا گرما و سرما براش مهم نیست ،توی گرما با یه بادی یا رکابی و شورت و توی سرما هم حسابی میپوشونمش و میبرمش بیرون …
تقریبا هر روز هم بیرونیم …
خدا رو شکر هم خیلی کمتر از هم سن و سالاش مریض میشه و رفتار اجتماعی خیلی خوبی هم داره …
البته همسر من هم اوائل غرغر میکرد و میترسید از بیمار شدن یا وقوع اتفاقات ناگوار اما من به روش خودم عمل کردم و الان هم خیلی راضیم !
شما هم که هم تحصیل کرده و هم شاغلی سعی کن خیلی بازگو نکنی که کجا میری و کی میری و کی میای و اجازه دخالت به هیچ کس در مورد شخصی ترین مسائل زندگیت ندی …
دکتر پسر من همیشه میگه از حق و حقوق بچه هاتون دفاع کنین ...
امیدوارم موفق بشی ...
از ۲۰ روزگیش هم گذاشتمش توی آغوش و رفتم بیرون ،اونم توی گرمای مردادماه ….
از ۲۴-۲۳ روزگیش هم کریرش رو روی کالسکه ش سوار کردم و هر روز روزی دو بار میبردمش بیرون …
الان هم اصلا گرما و سرما براش مهم نیست ،توی گرما با یه بادی یا رکابی و شورت و توی سرما هم حسابی میپوشونمش و میبرمش بیرون …
تقریبا هر روز هم بیرونیم …
خدا رو شکر هم خیلی کمتر از هم سن و سالاش مریض میشه و رفتار اجتماعی خیلی خوبی هم داره …
البته همسر من هم اوائل غرغر میکرد و میترسید از بیمار شدن یا وقوع اتفاقات ناگوار اما من به روش خودم عمل کردم و الان هم خیلی راضیم !
شما هم که هم تحصیل کرده و هم شاغلی سعی کن خیلی بازگو نکنی که کجا میری و کی میری و کی میای و اجازه دخالت به هیچ کس در مورد شخصی ترین مسائل زندگیت ندی …
دکتر پسر من همیشه میگه از حق و حقوق بچه هاتون دفاع کنین ...
امیدوارم موفق بشی ...
barfdoone.ir
02:07 1392/10/4
عزیزم من الان وبلاگتون رو دیدم.الان میبینم واقعا پسرتون سخت مریض شده.مادر شوهرتون هم که وقتی میرید سر کار میاد بچتون رو نگه میداره.به نظر من حرفاشون و اظهار نظرهاشون رو باید بزارید به حساب دلسوزی.من فکر میکنم واقعا پسرتون رو دوست دارن که اینطوری نگرانشن.یعنی واقعا در مقایشه با مادر شوهر من که یه بارم پسر منو بغل نکرد و وقتی بستری بود دیدنش نیومد مادر شوهر شما شاهکاره. من فکر میکنم نگرانیاتون بیشتر به خاطر مریض شدن پسرتونه.منم تا وقتی پسرم دو سالش نشده بود چند بار گوش درد گرفت و خیلی زود زود مریض میشد منم اون زمان روحیه ام خیلی خراب بود.تحمل کردن مریضی بچه خیلی سخته.پرستاری کردن ازش و خستگی هم به این مسئله دامن میزنه.یه کم صبرتون رو زیاد کنید مطمئن باشید همه ی این سختیها و تو خونه جبس شدنا تموم میشه و دوباره به دوران خوش سابق برمیگردین.البته این به معنی این نیست که به دیگران اجازه مداخله بدید...
مام
08:13 1392/10/4
من می خوام بدونم مریض میشه اونها نگهش میدارن یا شما که اینجوری اظهار نظر می کنن؟؟
شما بگو مریض شد با من. خودم دارم شب بیداری هاش و تحمل می کنم دیگه.
و حتما بیرون رو برو. مخصوصا به منزل پدرت.
اصلا اجازه نده که از اونها دورت کنن. نه غصه بخور نه به حرفشون عمل کن. کاری که خودت می دونی درسته رو انجام بده.
خوب بپوشونش و ببرش بیرون.
در کل راحت باش عزیزم.
شما بگو مریض شد با من. خودم دارم شب بیداری هاش و تحمل می کنم دیگه.
و حتما بیرون رو برو. مخصوصا به منزل پدرت.
اصلا اجازه نده که از اونها دورت کنن. نه غصه بخور نه به حرفشون عمل کن. کاری که خودت می دونی درسته رو انجام بده.
خوب بپوشونش و ببرش بیرون.
در کل راحت باش عزیزم.
مامانِ عسل، عماد، آیسا
09:57 1392/10/4
منم میگم همین حرفهای مامان دوقلوها را بگو... بعضی ها از حد و مرز گذشتن
مامانی
10:55 1392/10/4
سلام.عزیزم خیلی ناراحت شدم وقتی مشکلت وخواندم.برای من خیلی سخت است که کسی بخواهد تو زندگیم دخالت کند.
من خودم کارمند هستم واز شش ماهگی دخترم وبردم مهد کودک اوایل خیلی ناراحت بودم ولی الان از اینکه دخترم رابه مهد کودک بردم خوشحالم چون دخترم هم اجتماعی است وهم اینکه خیلی زود به حرف آمده وخیلی از کلماتو میگه .
شماهم بهتره فرزندتان رابه مهد کودک بسپارید وهم اینکه محل زندگیتون وعوض کنید.
وبهترین راهنما مشاور هست بهتره یک مشاور پیدا کنید وبا او مشورت کنید
امیدوارم موفق باشید
من خودم کارمند هستم واز شش ماهگی دخترم وبردم مهد کودک اوایل خیلی ناراحت بودم ولی الان از اینکه دخترم رابه مهد کودک بردم خوشحالم چون دخترم هم اجتماعی است وهم اینکه خیلی زود به حرف آمده وخیلی از کلماتو میگه .
شماهم بهتره فرزندتان رابه مهد کودک بسپارید وهم اینکه محل زندگیتون وعوض کنید.
وبهترین راهنما مشاور هست بهتره یک مشاور پیدا کنید وبا او مشورت کنید
امیدوارم موفق باشید
مامان متین
16:45 1392/10/5
عزیزم خصوصی برات گذاشتم
مامان نجمه
17:05 1392/10/5
اول براي خودتون و افسردگيتون بگم كه شما يه چيزايي رو براي خودتون بزرگ كردين و همسرتون رو حساس و حالا حس بدي بهتون دست داده مطمئنم كه خونواده همسرتون از روي نگراني اين حرف رو ميزنن و از طرفي چون هميشه پيش اونهاست بهش وابسته هستند و از مريضيش نگرانتر ميشن . شما كه سر كار هستي پس از محيط يكنواخت خونه دور هستي پس خدا رو شكر كن. براي اجتماعي شدنش هم نگران نباش همه بچه ها تو اين سن و سال از غريبه ها وحشت مي كنن خيلي از بچه ها با اسباب بازي سرگرم نميشن و خيلي از مامانا چندين روز حتي بيشتر از يكماه تو خونه هستن اينها رو براي خودت بزرگ نكن اگر همسرتون ماشين داره ازش بخواين بعد از ظهرها با ماشين بيرون برين و به مكانهاي بازي سرپوشيده برين يا بعضي شبها با همسرتون به يه رستوران برين هفته اي يه شب با همسرتون بريد خونه باباشون و يه شب هم خونه باباي خودتون (منظورم براي تو زمستونه ) به هر حال منظور اونها اين نيست كه شما رو اسير كنن يا همسرتون دوستتون داره و مطمئنا با رفتن به اين جاهايي كه گفتم مخالفت نخواهد كرد . اين حرف درستي نيست كه شما گفتين اين سه ماه رو بريم خونه بابام بمونيم و طبيعيه به درخواست شما جواب منفي بده همانطور كه شما هم مطمئنا دوست نداريد بريد خونه پدر شوهرتون و سه ماه بمونيد. من پيشنهادم اينه كه از همسرتون بخواهيد كه با خودشون سه تايي بعد از ظهرهايي كه بيكاره يا روزهاي پنج شنبه و جمعه با هم بيرون برين . به بعضي مردها نبايد از خونوادشون بد گفت بخصوص اينكه از بچه تون هم مواظبت مي كنن بهشون احترام بزاريد و تو روشون يا پشت سرشون نزد همسرتون بد نگين تا حساس نشه
مامان سارا
12:47 1392/11/14
سلام عزیزم خودتو ناراحت نکن خدا بزرگه خودش میدونه چه جوری و کجا جواب کارشونو بده فقط توکل کن به خدا همه چی درست میشه از همون اول نباید بهشون اجازه دخالت میدادی من هر وقت کاری رو که بگن درست نیست بیشتر انجام میدم 3 ماه رفتم شمال خونه بابام با مامانم واسه استراحت همه باهام قهر کردن ولی من کار خودمو کردم هر وقت یه جاهایی خانواده شوهرم دخالت میکنن نمیگم نه ولی کارمو انجام میدم اگه بگن خونه دوستات اینقد نرو همیشه میرم بشین با شوهرت صحبت کن واسه شوهرت بشو همون زن قبل از مادر شدن بیشتر بهش محبت کن سیاست به دعوا کردن نیست یا التماس کردن به خانوادت بگو بیان پیشت شوهرت که پرتشون نمیکنه بیرون اگه گفت تو نرو بهونش مریضیه بچه هست اونا بیان یواش یواش اجازه میده تو بری خانواده شوهرت میان خونتون یا تو میری اونجا؟
به خاطر الودگی هوا و یا سرماخوردگی پسرم
ان شاءالله برا شما علتش هرچی هست خیر باشه