سوال و 29 جواب
(آخرین جواب : 93/4/4)وجود بچه در زندگی
مامانای نازنین ایا واقعا با اومدن بچه زندگیتون شیرین تر شده ؟؟؟ایا به همسرتون نزدیک تر شدین؟؟؟؟
خواهش میکنم اون چیزی رو که واقعا تجربه کردین بنویسین ....
خواهش میکنم اون چیزی رو که واقعا تجربه کردین بنویسین ....
1393/4/2
#بحث های آزاد
#گونـــاگون
نی نی وبلاگی ام (ورود)
نی نی وبلاگی نیستم (ثبت نام)
مامان مریم
14:26 1393/4/2
و البته هنوز همدیگرو مثل سابق و اصرار همسرم که بیشتر از قبل دوست داریم و حالا سعی میکنیم بیشتر با هم بودن تمرکز کنیم و یه جورایی یاد بگیریم از 3 نفره شدنمون لذت ببریم و از هم انتظار شرایط قبل رو نداشته باشیم
و من تازگی ها بیشتر دارم شرایطو به قبل برمیگردونم و انگار دیگه به عضو جدیدمون داریم عادت میکنیم و به سبک جدید زندگی
اینکه با کوچولومون بچه بشیم و از کودکی هاش لذت ببریم
و من تازگی ها بیشتر دارم شرایطو به قبل برمیگردونم و انگار دیگه به عضو جدیدمون داریم عادت میکنیم و به سبک جدید زندگی
اینکه با کوچولومون بچه بشیم و از کودکی هاش لذت ببریم
مامان علی جونی
14:28 1393/4/2
اگه کسی با همسرش مشکل داشته باشه که بچه حلال مشکلات نیست اما خداوند عنایت میکنه میبینه اینا با اختلافاتی که دارند برا بچشون کم نمیذارن به خاطر بچشون مجبورن یه جاهایی هوای همو داشته باشن یه جاهایی کوتاه بیان و.... همینا باعث میشه تجربیات مشترک با همسری زیاد داشته باشن بچه ی دوم من فوق العاده فضای خونه رو عوض کرد چون خوش زندگی میکرد و قانونهای باباشو زیر پا میذاشت بدون اینکه بابایی رو برنجوره این هنرش بود که غیر ممکنو ممکن میکرد و پسرم هم که ماشالله اینقدر شیرینه که ما همه از شیرینیش بهره میبریم دختر اولمم خیلی صبوره ببین هر بچه ای با فضایی که داره با انرژیه که داره وارد فضای خونه میشه و فضای خونه انعطاف پذیر تر میشه واین تجربیات باعث پختگی مرد خونه هم صدالبته میشه
مامان ويانا
14:29 1393/4/2
موقعی که حامله هستی و بعد از آنکه بچه بدنیا می آید فکر می کنم بستگی به همسر آدم دارد که زندگی را شیرین کند یا تلخ چون بعضی مردها واقعاً آدم را درک نمی کنند که زن باردار است و مثل قبل نمی تواند به همسرش نزدیک باشد یا خانه و غذا مرتب باشد دلیل آن به خاطر بارداری وبعد از آن به خاطر بدنیا آمدن بچه است ؟
نمی دانم چطوری واضع بگویم من در دوران بارداری به خاطر پاره شدن بند ناف جنین زیاد نمی شد که به همسرم نزدیک شوم و بعد از زایمان که تا یک ماه نمی شود تازه بعد از آن هم دو یا سه ماه بعد از این که زایمان کرده بودم من یک ماه و نیم خونریزی شدید داشتم طوری که کم خونی شدید گرفته بودم در کنار این همه مشکلات که برایم پیش آمده بود جدایی خیلی بدی بین ما اتفاق افتاد بعد از آنکه ویانا شروع کرد به صحبت کردن کلمه بابا و مامان را یاد گرفت تازه زندگی ما سرو سامان گرفت چون که هم همسرم و خانواده شان پسر دوست داشتند .
نمی دانم چطوری واضع بگویم من در دوران بارداری به خاطر پاره شدن بند ناف جنین زیاد نمی شد که به همسرم نزدیک شوم و بعد از زایمان که تا یک ماه نمی شود تازه بعد از آن هم دو یا سه ماه بعد از این که زایمان کرده بودم من یک ماه و نیم خونریزی شدید داشتم طوری که کم خونی شدید گرفته بودم در کنار این همه مشکلات که برایم پیش آمده بود جدایی خیلی بدی بین ما اتفاق افتاد بعد از آنکه ویانا شروع کرد به صحبت کردن کلمه بابا و مامان را یاد گرفت تازه زندگی ما سرو سامان گرفت چون که هم همسرم و خانواده شان پسر دوست داشتند .
مامانی
14:55 1393/4/2
مامان الینا به نظر من دورانی که بچه نداشتیم یک جور خوب بود ولی الان کلا زندگیمون فرق کرده بهتر بگم هدفدار شده آخه آدم زحمت بکشه کار کنه پیشرفت کنه برای فرزندشه که روز به روز شادی و خوشیش ببینه و اینکه هر روز یک کار جدید یاد میگیره و حرف جدیدی میزنه و تا زمانی که دیگه مستقل میشه و به مدارج بالا برسه واقعا به نظر من بچه ها دلخوشیهای زندگی هستن
مثلا برادر شوهر من خانومش 31 سالشه میگه اصلا بچه نمیخوایم و فقط میخایم پیشرفت کنیم درس و کار و میگه اگه بعدها بچه خواستیم از پرورشگاه میگیریم
واقعا دلخوشیشون چی میتونه باشه؟؟؟
اصلا بعد یک مدت دیگه زندگی تکراری میشه
مثلا برادر شوهر من خانومش 31 سالشه میگه اصلا بچه نمیخوایم و فقط میخایم پیشرفت کنیم درس و کار و میگه اگه بعدها بچه خواستیم از پرورشگاه میگیریم
واقعا دلخوشیشون چی میتونه باشه؟؟؟
اصلا بعد یک مدت دیگه زندگی تکراری میشه
barfdoone.ir
15:25 1393/4/2
کاملا بر عکس.به طرز وحشتناکی همه چیز بهم ریخته
مریم(مامان کیان)
15:29 1393/4/2
من همیشه عاشق بچه ها بودم و هستم موقع تصمیم گیری برای بچه هم این من بودم که میخواستم زود بچه دار شیم ..... اما واقعا از هم دورتر شدیم این واقعیته بیشتر دلایل و هم مامان مریم عزیز گفتن و البته نبود اون رابطه نزدیک زن و شوهر که خوب واسه همه دو سه ماهی طول میکشه و به نظرم باعث سردی روابط زن و مرد میشه......
البته بچه ها که بزرگتر میشن به نظرم بهتر میشه حداقل در مورد ما اون فاصله و شکاف داره روز به روز کمتر میشه که البته نیازمند تلاش دو طرفه و تمرکز طرفین روی رابطه شونه و این که بالاخره بعد از 3-4 سال یاد میگیریم که چطور با شرایط جدید و عضو جدید خودمون و هماهنگ کنیم....
مطمئنا به روزای اول زندگی مشترک بر نمیگردیم اما یه رابطه عمیقتر و پخته تر تشکیل میشه و تازه شیرینی های بچه میره زیر دندونمون و اینجاست که یاد بچه دوم میفتیم و روز از نو روزی تز نو(این خط آخر و جدی نگیرین)
البته بچه ها که بزرگتر میشن به نظرم بهتر میشه حداقل در مورد ما اون فاصله و شکاف داره روز به روز کمتر میشه که البته نیازمند تلاش دو طرفه و تمرکز طرفین روی رابطه شونه و این که بالاخره بعد از 3-4 سال یاد میگیریم که چطور با شرایط جدید و عضو جدید خودمون و هماهنگ کنیم....
مطمئنا به روزای اول زندگی مشترک بر نمیگردیم اما یه رابطه عمیقتر و پخته تر تشکیل میشه و تازه شیرینی های بچه میره زیر دندونمون و اینجاست که یاد بچه دوم میفتیم و روز از نو روزی تز نو(این خط آخر و جدی نگیرین)
LESWIET امیرحسین
16:01 1393/4/2
زندگی ما خیلی شیرینتر شد.خب اوایلش که من خیلی مشغول تر و خشک کردن جوجه بودم تا شش هفت ماه یکمی از هم دور شده بودیم!یعنی یه جورایی غفلت از من بود چون بی تجربه بودم ولی کم کم دستم اومد که چه جوری زندگی رو به صورت سه نفره اداره کنم و الان هر دومون به این نتیجه رسیدیم که امیرحسین همه ی امید زندگی و تحکیم بخش اونه
مامي مينا
16:49 1393/4/2
درسته كه بچه شيريني زندگيه اما خوب بايد قبول كرد كه با اومدنش نظم زندگي دونفرمون هم به هم ميريزه. الان به عنوان يه همسر و يه مادر مسئوليتها سنگين تر شده و همه به عنوان يه خانم بالغ بهمون نگاه ميكنن نه يه تازه عروسه بي تجربه.
البته من شخصاً بر اين باور هستم كه بارداري و زايمان و عادت كردن به اين شرايط و تغييرات يكم سخته اما بعد از يكي دوسال و نهايتاً سه سال همه چيز طبيعي ميشه. اون بچه جاشو به عنوان شخص سوم توي خانواده باز ميكنه و همه زندگي به روال معمولش بر ميگرده. حالا اين وسط وظيفه منه خانم هست كه نقشم رو به عنوان يه همسر و يك مادر خوب اجرا بكنم و بتونم از پس هردوتا مسئوليتم بر بيام. اين كه تنها مادر خوبي باشي و از وضايف زناشوييت كم بذاري اشتباه بزرگيه.
من هميشه سعي كردم يه همسر خوب براي شوهرم باشم ، و يه مامان نمونه براي پسرم.
اين رو هم بايد اضافه كنم كه بارها شده سر خيلي مسائل به خاطر ناراحت نشدن پسرم يا به هم نخوردن جو خونم از خيلي مسائل و اختلاف نظرها گذشتم و بعدش بهم ثابت شده كه چه كار خوبي كردم.
البته من شخصاً بر اين باور هستم كه بارداري و زايمان و عادت كردن به اين شرايط و تغييرات يكم سخته اما بعد از يكي دوسال و نهايتاً سه سال همه چيز طبيعي ميشه. اون بچه جاشو به عنوان شخص سوم توي خانواده باز ميكنه و همه زندگي به روال معمولش بر ميگرده. حالا اين وسط وظيفه منه خانم هست كه نقشم رو به عنوان يه همسر و يك مادر خوب اجرا بكنم و بتونم از پس هردوتا مسئوليتم بر بيام. اين كه تنها مادر خوبي باشي و از وضايف زناشوييت كم بذاري اشتباه بزرگيه.
من هميشه سعي كردم يه همسر خوب براي شوهرم باشم ، و يه مامان نمونه براي پسرم.
اين رو هم بايد اضافه كنم كه بارها شده سر خيلي مسائل به خاطر ناراحت نشدن پسرم يا به هم نخوردن جو خونم از خيلي مسائل و اختلاف نظرها گذشتم و بعدش بهم ثابت شده كه چه كار خوبي كردم.
الهه مامان سلما
17:03 1393/4/2
چه سؤالی...
مدتها بود قلقلکم میداد تا بپرسم؟!!!
راستش از اولش هم همسرم با وجود بچه توو زندگی مشکل داشت، وبالاخره بعد شش سال راضیش کردم،دوران بارداری خیلی خوبی داشتم...
اما سلما از بعد دنیا اومدنش دقیقا از روز سوم، ریفلاکس شدیدش بروز داد ، وتمام سال اول زندگیشو توو مطب دکتر، بیمارستان ، بستری...گذروندیم..
به لطف خدا خیلی دختر آرومی بود ، ولی معده اش بدجوری اذیتش میکرد..
وهمین مسائل باعث میشد که همسرم بارها بگه ...بچه یعنی زندگی تعطیل!!!
اما خب ، خدا ، برعکس همسرم، صبر چند برابری به من داده بود...و حالا که ۱۵ ماهشه و اوضاعش خیلی خیلی بهتر از قبله، تازه داریم طعم شیرین بچه داری رو حس میکنیم...
بهر حال ، هستند دور و برم دوستانی که بچه دار نمیشن و سالهاست سرشونو با کار و انواع تفریحات و مسافرتها گرم کردند، اما بازم لذت داشتن بچه رو از همه ی این دلخوشیها بیشتر میدونن...
روابط عاشقانه ی زناشویی ماهم دقیقا از بعد تولد یکسالگی سلما، به حالت قبل برگشت..
با اینکه بخاطر سلما از کارم ، واز قبولی توی بهترین رشته و دانشگاهم گذشتم و انصراف دادم ، ولی الان آرامش خوبی دارم، چون اولویت هان که زندگی رو میسازند..
اول همسرم و فرزندم ، بعد درس و کار...
در ضمن حرفای مینا جون رو هم تأیید میکنم
مدتها بود قلقلکم میداد تا بپرسم؟!!!
راستش از اولش هم همسرم با وجود بچه توو زندگی مشکل داشت، وبالاخره بعد شش سال راضیش کردم،دوران بارداری خیلی خوبی داشتم...
اما سلما از بعد دنیا اومدنش دقیقا از روز سوم، ریفلاکس شدیدش بروز داد ، وتمام سال اول زندگیشو توو مطب دکتر، بیمارستان ، بستری...گذروندیم..
به لطف خدا خیلی دختر آرومی بود ، ولی معده اش بدجوری اذیتش میکرد..
وهمین مسائل باعث میشد که همسرم بارها بگه ...بچه یعنی زندگی تعطیل!!!
اما خب ، خدا ، برعکس همسرم، صبر چند برابری به من داده بود...و حالا که ۱۵ ماهشه و اوضاعش خیلی خیلی بهتر از قبله، تازه داریم طعم شیرین بچه داری رو حس میکنیم...
بهر حال ، هستند دور و برم دوستانی که بچه دار نمیشن و سالهاست سرشونو با کار و انواع تفریحات و مسافرتها گرم کردند، اما بازم لذت داشتن بچه رو از همه ی این دلخوشیها بیشتر میدونن...
روابط عاشقانه ی زناشویی ماهم دقیقا از بعد تولد یکسالگی سلما، به حالت قبل برگشت..
با اینکه بخاطر سلما از کارم ، واز قبولی توی بهترین رشته و دانشگاهم گذشتم و انصراف دادم ، ولی الان آرامش خوبی دارم، چون اولویت هان که زندگی رو میسازند..
اول همسرم و فرزندم ، بعد درس و کار...
در ضمن حرفای مینا جون رو هم تأیید میکنم
مامان مرضیه
17:17 1393/4/2
من راستشو بگم نه........ چون خیلی اذیت شدم امیررضا خیلی گریه میکرد و خواب و زندگی رو ازمون میگرفت.وقتی بزرگتر شد خیلی خوب شد. کاراش و حرفاش خیلی به زندگی مزه میده.من از همسرم دور شدم چون مجبور بود بره سر کار و من خسته میشدم و خدایی کمکم میکرد ولی بازم سخت بود.گریه های امیررضا و مریض شدن هاش و شب نخوابیدن هاش خیلی اذیتم کرد تا الان که 2 سالشهخ و خدا رو شکر اذیتم نمیکنه
♫الهام مامان آوینا♫
17:45 1393/4/2
همه نظرا را خوندم
ولی می تونم این را بگم با
یه جمع بندی کلی که بچه کمه کم حداقل تا 3 سالگی باعث جدایی والدین خواهد شد...
برای من که اینطور بوده و خود افراد باید یه جورایی روابط عاطفیش را مدیریت کنن وگرنه بچه آنقدر مسئولیت داره که واقعا نمیش براحتی از زیر مسئولیت هاش شونه خالی کرد...
نمیدونم مریض شدن های پیاپی هر روز با یه عنوانی یه روز دندون و یه روز ویروس و یه روز یه چیز دیگه ....
ولی خوب فکر می کنم البته هنوز دختر من سه سالش نشده ولی فکر می کنم بعد از سه سالگی این روابط بهبود پیدا خواهد کرد چون یه جورایی بچه کارای مقدماتی خودش را می تونه اون موقع انجام بده غذا خوردن و دستشویی رفتن و دندوناش کامل میشه و ...
اگر که به قول یکی از مادرا پدر و مادر اونموقع هوس بچه دوم به سرشون نزنه وگرنه روز از نو روزی از نو...
ولی می تونم این را بگم با
یه جمع بندی کلی که بچه کمه کم حداقل تا 3 سالگی باعث جدایی والدین خواهد شد...
برای من که اینطور بوده و خود افراد باید یه جورایی روابط عاطفیش را مدیریت کنن وگرنه بچه آنقدر مسئولیت داره که واقعا نمیش براحتی از زیر مسئولیت هاش شونه خالی کرد...
نمیدونم مریض شدن های پیاپی هر روز با یه عنوانی یه روز دندون و یه روز ویروس و یه روز یه چیز دیگه ....
ولی خوب فکر می کنم البته هنوز دختر من سه سالش نشده ولی فکر می کنم بعد از سه سالگی این روابط بهبود پیدا خواهد کرد چون یه جورایی بچه کارای مقدماتی خودش را می تونه اون موقع انجام بده غذا خوردن و دستشویی رفتن و دندوناش کامل میشه و ...
اگر که به قول یکی از مادرا پدر و مادر اونموقع هوس بچه دوم به سرشون نزنه وگرنه روز از نو روزی از نو...
الهام
17:45 1393/4/2
زندگی ما با وجود علیرضا خیلی با قبل متفاوت شده. من از وقتی علیرضا اومده از زندگیم رضایت بیش تری دارم. چون قبل از به دنیا اومدنش تفریح و استراحتم خیلی کمتر از الان بود.
قبلا من خیلی گرفتار بودم تو چند تا مرکز کار می کردم، درس می خوندم، و یه سره پشت سیستم بودم.
بعد از به دنیا اومدنش که با فارغ التحصیلیم همزمان شد فقط چند روز از هفته رو سرِ کارِ اصلیم میرم و بقیۀ وقتم و تو خونه به زندگی مشترکم اختصاص میدم و تازه می فهمم زندگی چیه و خونه داری چه کار خوبیه
البته بعد از بزرگ تر شدن علیرضا گردش هامون هم بیش تر شده چون به خاطر سرگرم کردن علیرضا خان مجبوریم آخر هفته ها بزنیم بیرون و به خودمون هم خوش می گذره.قبل از تولدش به ندرت از این اتفاق ها می افتاد چون من خیلی گرفتار بودم.
در موارد زیادی دیدم با ورود بچه ها به زندگی یک سری حساسیت های بی موردی که خیلی از خانم ها دارند خود بخود از بین میره و حتی شده به واسطۀ بچه، رفت و آمدشون با اطرافیان بیش تر شده.
قبلا من خیلی گرفتار بودم تو چند تا مرکز کار می کردم، درس می خوندم، و یه سره پشت سیستم بودم.
بعد از به دنیا اومدنش که با فارغ التحصیلیم همزمان شد فقط چند روز از هفته رو سرِ کارِ اصلیم میرم و بقیۀ وقتم و تو خونه به زندگی مشترکم اختصاص میدم و تازه می فهمم زندگی چیه و خونه داری چه کار خوبیه
البته بعد از بزرگ تر شدن علیرضا گردش هامون هم بیش تر شده چون به خاطر سرگرم کردن علیرضا خان مجبوریم آخر هفته ها بزنیم بیرون و به خودمون هم خوش می گذره.قبل از تولدش به ندرت از این اتفاق ها می افتاد چون من خیلی گرفتار بودم.
در موارد زیادی دیدم با ورود بچه ها به زندگی یک سری حساسیت های بی موردی که خیلی از خانم ها دارند خود بخود از بین میره و حتی شده به واسطۀ بچه، رفت و آمدشون با اطرافیان بیش تر شده.
فائزه مامانه سوگند
19:26 1393/4/2
برای من که شیرینتر شد چون تلخی روزهای گذشته رو برام مثل عسل شیرین کرد
شایدی سوگند بخاطر حساسیتش تا 3 ماه دلدرد داشت و چه شبها بیدار بودیم تا صبح همسرم چقدر ضربه خورد ولی بازم شیرین بود درست که مادرم نتونست از من مراقبت کنه و چشمم به دستاش خیره بود بازم شیرین بود
و اینکه مسلما حریم خصوصی دو نفره دیگه وجو نداره یعنی داره مثل سابق نیست بازم شیرینه بچه شیرینی زندگی هست
وای چقدر شیرین شیرین کردما
شایدی سوگند بخاطر حساسیتش تا 3 ماه دلدرد داشت و چه شبها بیدار بودیم تا صبح همسرم چقدر ضربه خورد ولی بازم شیرین بود درست که مادرم نتونست از من مراقبت کنه و چشمم به دستاش خیره بود بازم شیرین بود
و اینکه مسلما حریم خصوصی دو نفره دیگه وجو نداره یعنی داره مثل سابق نیست بازم شیرینه بچه شیرینی زندگی هست
وای چقدر شیرین شیرین کردما
هدیه
19:28 1393/4/2
وقتی اومدم و همه جواباتونو خوندم دلم خواستتتتتتتتتتتتتتتت
منم می خوامممممممممممممم خدایا
منم می خوامممممممممممممم خدایا
مامان مریم
19:34 1393/4/2
مامان هدیه جونم ایشالا یه همسر مهربون به خوبی خودت نصیبت میشه
ولی واسه بچه دار شدن اصلا هول نشو قشنگ با همسری خوش بگذرون و همه جارو بگرد و یه عالمه عاشقانه درست کن بعد گلم
ولی واسه بچه دار شدن اصلا هول نشو قشنگ با همسری خوش بگذرون و همه جارو بگرد و یه عالمه عاشقانه درست کن بعد گلم
هدیه
19:35 1393/4/2
چشممممممممممم حتما
مامان سپیده
19:53 1393/4/2
منم میتونم بگم اره و نه چون اولاش خیلی برام سخت بود هی گریه میکرد شبا نمیخوابید خیلی بد بود ولی بعدش خیلی خوب د شیرین شد عسل شد حرفاش بامزه بود حتی ان قدم نو خیلی برام جالب بود ولی عزیزم زندگی ستی و شیرینی داره دیگه
مامانی
08:29 1393/4/3
بین ما هم فاصله افتاده
مامان الینا
09:13 1393/4/3
مامانای نازنین خیلی ممنون که اینقدر صادقانه تجربیاتتون رو با من شریک شدین
راستش من خودم تجربه جالبی در این مورد ندارم و خوشحالم که اون چیزی که احساس میکردم احساس مشترک بین همه ماست البته الینا واقعا بچه خوبیه اما خیلی خیلی شیطونه من یه چیزی میگم شما یه چیزی می شنوین ولی خب موقعیت ها رو هم کاملا درک میکنه
اما مشکلی که دارم علاوه بر اون چیزهایی که همه شما نازنین ها کم و بیش اشاره کردین اینه که چون الینا پدرش رو کم می بینه وقتی باباش میاد خونه همش میخواد از سر و کولش بالا بره و خودش رو لوس میکنه مثلا به بهانه کوچکترین چیزی گریه میکنه پدر ش هم خسته ات حوصله نداره واکنش نشون میده در نهایت هم منو متهم میکنه که وقتی من میام خونه تو از دستی بچه رو اروم نمی کنی که منو اذیت کنه ...!!!!! البته صبحش باز خودش میاد از رفتار دیشبش عذر خواهی میکنه اما میخواستم ببینم شما راهکاری در این مورد یا تجربه مشابهی دارین ؟
راستش من خودم تجربه جالبی در این مورد ندارم و خوشحالم که اون چیزی که احساس میکردم احساس مشترک بین همه ماست البته الینا واقعا بچه خوبیه اما خیلی خیلی شیطونه من یه چیزی میگم شما یه چیزی می شنوین ولی خب موقعیت ها رو هم کاملا درک میکنه
اما مشکلی که دارم علاوه بر اون چیزهایی که همه شما نازنین ها کم و بیش اشاره کردین اینه که چون الینا پدرش رو کم می بینه وقتی باباش میاد خونه همش میخواد از سر و کولش بالا بره و خودش رو لوس میکنه مثلا به بهانه کوچکترین چیزی گریه میکنه پدر ش هم خسته ات حوصله نداره واکنش نشون میده در نهایت هم منو متهم میکنه که وقتی من میام خونه تو از دستی بچه رو اروم نمی کنی که منو اذیت کنه ...!!!!! البته صبحش باز خودش میاد از رفتار دیشبش عذر خواهی میکنه اما میخواستم ببینم شما راهکاری در این مورد یا تجربه مشابهی دارین ؟
ساناز مامان متين
09:41 1393/4/3
بچه ثمره عشق دو نفره ماست و جون و نفسمونه ..زندگی سه نفره ما شیرینتر شده ولی سختی هایی هم داره مسئولیت یه موجود دیگه و استرس ها و بی خوابی ها و خستگی هایی در کنارش داره .. نزدیکی مثل قبل رو نداریم چون بیشتر وقتمون مشغول پسرمونیم و بعضی وقتا از خستگی همدیگرو کمتر درک میکنیم و شاید هم به خاطر تربیت بچه با هم اختلافی پیش بیاد ..ولی بنظرم 2-3 سال اول سخته یکم بزرگتر بشه زندگی روی روال میفته ..
مامان جوجه ها
10:09 1393/4/3
سلام
پسرم زندگی رو شیرین کرد اما منو واقعا از همسری دور کرد...
یعنی زندگی خصوصی مونا دور کرد وگرنه خیلی با هم صمیمی و مهربونیم اما در حول محور بچه...!!!!!!!!!!
حرف زدن در مورد بچه
مشورت در مورد بچه...
کلا همه چی در مورد بچه میشه ک من از این بابت راضی نبودم ...
پسرم زندگی رو شیرین کرد اما منو واقعا از همسری دور کرد...
یعنی زندگی خصوصی مونا دور کرد وگرنه خیلی با هم صمیمی و مهربونیم اما در حول محور بچه...!!!!!!!!!!
حرف زدن در مورد بچه
مشورت در مورد بچه...
کلا همه چی در مورد بچه میشه ک من از این بابت راضی نبودم ...
مریم(مامان کیان)
10:38 1393/4/3
مامان الینا خواهر زاده منم دقیقا با دیدن باباش همین کارا رو میکنه شاید هم بدتر البته در مورد اونا تقصیر بابای خودشه که انقدر لوسش کرده ..... در مورد الینا فکر میکن فقط چاره اش اینه که هر ظور شده پدرش یه وقتی براش بزاره و باهاش باشه و بازی کنه باهاش یا هر کار دیگه ای که خود الینا دوست داره..... اونوقت دیگه وقتی پدرش خسته است اذیتش نمیکنه یا اینکه یکی از فعالیت های روزانه اش و که خیلی دوست داره بزارین برای وقتیکه پدرش میاد تا سرش گرم باشه و زیاد بهونه جویی نکنه........
مامان علی جونی
12:43 1393/4/3
اگه امکانش هست الینا مردای محرم دیگه ای رو بیشتر ببینه مثلا دایی پدربزرگ عمو وبا اونا اجازه بدین بازی کنه تا وقتی باباشو میبینه تخلیه شده باشه یا یه باشگاهی اسمشو بنویسیدکه تخلیه انرژی بشه خیلی تاثیرداره ببوسینش خیلی نازه
مامان الینا
13:16 1393/4/3
مامان علی جونی نازنین و مریم جون ممنون از این همه محبتتون و راهنماییتون
مامان مریم
14:06 1393/4/3
راستش مامان الینا جون آیدین هم از باباش خیلی باج میگرفت چون میدونست اون اصلا درموردش سخت گیری نمیکنه و به همه خواسته هاش تن میده
و همسر من هم با کمال میل همه درخواست هاشو حتی تو خستگی انجام میداد ولی این خوب نبود و تقریبا دو ماه پیش به مشکل خوردیم و من از همسرم خواستم یکم منطقی تر رو این قضیه فکر کنه و قبول کنه کارش درست نیست و باید گاهی با تحکم به بچه نه گفت
شما هم به همسرتون بگین که الینا جون با شما این مشکلو نداره و برای شما خودشو لوس نمیکنه و این عکس العمل خود همسرتونه که باعث این اتفاق شده و اگه با همسرتون این برخوردو میکنه خودش باید همکاری کنه تا مشکل حل بشه
همسرم با ایما و اشاره های من میفهمید به کدوم خواسته آیدین تن بده و کدومو قبول نکنه و طبیعیه که چند روزی گریه زاری و لجبازی داشتیم و تشویق و جایزه برای برخورد خوب و تنبیه و محروم شدن از کاری برای واکنش بدش گذاشتیم تا آیدین شرایط جدیدو قبول کرد
امیدوارم تجربم به دردتون بخوره
و همسر من هم با کمال میل همه درخواست هاشو حتی تو خستگی انجام میداد ولی این خوب نبود و تقریبا دو ماه پیش به مشکل خوردیم و من از همسرم خواستم یکم منطقی تر رو این قضیه فکر کنه و قبول کنه کارش درست نیست و باید گاهی با تحکم به بچه نه گفت
شما هم به همسرتون بگین که الینا جون با شما این مشکلو نداره و برای شما خودشو لوس نمیکنه و این عکس العمل خود همسرتونه که باعث این اتفاق شده و اگه با همسرتون این برخوردو میکنه خودش باید همکاری کنه تا مشکل حل بشه
همسرم با ایما و اشاره های من میفهمید به کدوم خواسته آیدین تن بده و کدومو قبول نکنه و طبیعیه که چند روزی گریه زاری و لجبازی داشتیم و تشویق و جایزه برای برخورد خوب و تنبیه و محروم شدن از کاری برای واکنش بدش گذاشتیم تا آیدین شرایط جدیدو قبول کرد
امیدوارم تجربم به دردتون بخوره
فائزه مامانه سوگند
14:39 1393/4/3
چرا بابا ها اینطورین فقط به بچه ها باج میدند
من هر وقت می خوام یه موضوع و برای سوگند بصورت تنبیه اجراش کنم منظورم محرومیت و قهر کرن هستش
باباش مثل خود شیرین ها همچین همه کارهها رو خراب می کنه که حد نداره همشم باید تذکر بدم البته یکمی الان همکاری می کنه ولی موقع خواب تازه یادش می افته با سوگند بازی کنه و جیغ و داد راه بندارند من و میگی اینطوری میشم
من هر وقت می خوام یه موضوع و برای سوگند بصورت تنبیه اجراش کنم منظورم محرومیت و قهر کرن هستش
باباش مثل خود شیرین ها همچین همه کارهها رو خراب می کنه که حد نداره همشم باید تذکر بدم البته یکمی الان همکاری می کنه ولی موقع خواب تازه یادش می افته با سوگند بازی کنه و جیغ و داد راه بندارند من و میگی اینطوری میشم
مامان مریم
15:40 1393/4/3
مامان جونی سوگندم و مامان الینا از همین الان تا دخملی ها بزرگتر نشدن رو این قصیه کار کنین و یه روز که کوچولو ها خواب بودن با همسرتون مفصل در موردش صحبت کنین
سن 2 تا 3 سالگی سن لجبازی بچه هاست و بچه ها خیلی باهوشن زود میفهمه از کی میتونن باج بگیرن و اون وقت قصیه خیلی پیچیده میشه خصوصا اگه یه بابای دل نازک هم داشته باشن دیگه هیچی.....
همسر من اولین باری که گفتم به گریه های آیدین توجه نکنه خودش هم پا به پاش اشک ریخت و قربون صدقش رفت درصورتی که باید با من مشغول صحبت میشد و وانمود میکرد اصلا صدای گریه رو نمیشنوه و براش گریه الکی و بهانه بی جا مهم نیست......... و همین باعث شد ایدین نقطه ضغف باباشو بگیره و خیلی خیلی سخت اون دورانو رد کردیم
سن 2 تا 3 سالگی سن لجبازی بچه هاست و بچه ها خیلی باهوشن زود میفهمه از کی میتونن باج بگیرن و اون وقت قصیه خیلی پیچیده میشه خصوصا اگه یه بابای دل نازک هم داشته باشن دیگه هیچی.....
همسر من اولین باری که گفتم به گریه های آیدین توجه نکنه خودش هم پا به پاش اشک ریخت و قربون صدقش رفت درصورتی که باید با من مشغول صحبت میشد و وانمود میکرد اصلا صدای گریه رو نمیشنوه و براش گریه الکی و بهانه بی جا مهم نیست......... و همین باعث شد ایدین نقطه ضغف باباشو بگیره و خیلی خیلی سخت اون دورانو رد کردیم
مامان الینا
08:51 1393/4/4
ممنون دوست های گلم
راستش زندگی شیرینتر شده چون بچه ها موجودات شیرینی هستن و دیدن خنده ها و شیرین زبونی ها و حتی بازی کردنشون قشنگه
ولی من راستشو میگم حس میکنم از همسرم یکمی دورتر شدم چون:
دیگه اون خلوت دو نفررو نداریم و همش نگران دو تا چشم کنجکاو و شیطونیم
من خیلی خسته تر میشم و نمیتونم مثل سابق پشت پنجره منتظرش باشم و مطابق میلش باشم
همیشه تو سفر و گردش اولویتمون راحتی کوچولومونه نه علاقه خودمون
وقتی شب خسته میاد خونه نمیتونم مثل سابق با انرژی همیشگی میزبانش باشم
سر بچه اختلاف نظر پیش میاد که من ترجیح میدم برای کاری تنبیه بشه و مثلا بیرون نریم اون میگه اقتضای سنشه
و خیلی موارد دیگه که همش بر میگرده به اینکه عاشقانه هامون به خاطر مراعات بچه کمتره