سوال و 9 جواب
(آخرین جواب : 92/6/3)وابستگی شدیدکودک به مادر ؟؟؟؟
سلام مامانای عزیز.پسر 19ماهه ام زوزبروز بیشتر بهم وابسته میشه.اگه به جمع ناآشنایی وارد بشیم بهم میچسبه وحتی حاصر نیست بغل آشناهای حاصر در اون جمع هم بره.مثل عمه..خاله..اصلا از این وصعیت راصی نیستم مخصوصا که همه بهم میگن بیشتر ببرش میهمانی.توی جمع واز این حرفها...من تا اونجاکه امکان داره پسرم رو به میهمانی میبرم وجمع های آشنا رو خیلی دوست داره اما خوب هنوز در کنار عریبه ها بقول عوام غریبی میکنه.آیا این طبیعیه ؟بنطرتون تا کی وچه سنی ادامه داره؟چکار کنم زودتر برطرف بشه؟خیلی ناراحتم.ممنون از راهنماییهاتون.
1392/5/31
#کودک
#سلامت روانی، مشكلات رفتاری و خواب
نی نی وبلاگی ام (ورود)
نی نی وبلاگی نیستم (ثبت نام)
منم اوایل که دخترم کوچیکتربود همین مشکل را داشتم. تازه سر کار رفتن را شروع کردهه بودم و مجبور می شدم الارغم میل باطنیم او را تنها بذارم. برای هر دوی ما خیلی سخت بود. حتی اوایل توی اداره که بودم دلم می خواست از دلتنگی گریه کنم. اما حالا این مسئله برای هر دوی ما عادی شده. دخترم پیش آشناهایی که واقعا براش زحمت کشیدن و ازش مراقبت کردن میمونه. با پدرش بیرون می ره و تا ساعاتی با هم خوش می گذرانند و هر جا که مهمونی می ریم با عمه و عمو گرم می گیره و سلام می کنه .
امیدوارم موفق باشی. متشکرم
زیبا جون این مسئله که شما هم عنوان کردین در مورد آرین هم صدق میکنه.جشنی که ما دیروز رفتیم از اولش با گریه رفت اما گریه اش قطع شد وکم کم داشت آروم میشد که من رفتم زنگ بزنم آژانس بیاد اومدم دیدم خودش رو هلاک کرده حالا عمش کنارش بودا.که چرا مامانم نیست باور کنید به ثانیه هم نکشیداز اون بدتر افرادی هستند که براحتی به خودشون اجازه میدند در مورد افراد قصاوت کنند اونم از رفتار بچه هاشون.دائم میگفتند وای این بچه غیر اجتماعیه ...وووووخلاصه که خیلی رو مخم بودند برگشتم خونه کاملا بهم ریخته بودم.با خودم یه لحظه فکر کردم شاید من اشتباهی انجام دادم در برخورد با فرزندم که این مسئله پیش اومده..اما کمی که گذشت وبه خودم مسلط شدم تصمیم گرفتم قویتر باشم یه مادر قوی ومطمئن تا دیگران اجازه چنین برخوردی رو به خودشون ندن براحتی.اگرم این اتفاق افتاد بتونم شرایط رو کنترل کنم چون در واقع پسر من مشکل نداشت واین مشکل خودشونه که آدم رو میگیرند زیر ذره بین تا بالاخره یه چیزی کشف کنند ودلشون خنک بشه.دوستان عزیزم شرمنده زیاد حرف زدم اما جملات آخر رو بپای درد دل بذارین خیلی دلم گرفته بود