سوال و 38 جواب
(آخرین جواب : 93/7/10)دوستان میخام بدونم کسی تابه حال قرص آرام بخش!ضدافسردگی و...مصرف ک
آیا تاثیر سوء هم داره؟مثلا روی مغز،حافظه،اختلال خواب،اشفتگی ذهنی،احساس معلق بودن و.....آیاروی بارداری واحتمال باروری ونازایی دخیله؟لطفا اگر تو دوست آشنا یاخودتون دوره ای مصرف کردید باهر دوزی که بود بگید نتیجش چطور بوده؟ممنونم
1393/7/8
#بحث های آزاد
#گونـــاگون
مامان الینا
08:01 1393/7/9
من یه دوره ای مصرف میکردم واسه خودم شاد میشدم!!!!!!!!!!!
اگر با تجویز پزشک باشه به نظرم اشکالی نداشته باشه
اما بعضی از این دارو ها خیلی قوی هستن و به قول شما روی خواب و سایر مسائل تاثیر دارن حتی بعضی هاشون وابستگی ایجاد میکنن پس پشنهاد میکنم با یک پزشک قابل اعتماد مشورت کن نازنین
اگر با تجویز پزشک باشه به نظرم اشکالی نداشته باشه
اما بعضی از این دارو ها خیلی قوی هستن و به قول شما روی خواب و سایر مسائل تاثیر دارن حتی بعضی هاشون وابستگی ایجاد میکنن پس پشنهاد میکنم با یک پزشک قابل اعتماد مشورت کن نازنین
مامان و باباي امير
08:15 1393/7/9
سلام خانومی من به هیچ وجه با قرص ارام بخش موافق نیستم همه داروها یکم داخلشون حالت ارام بخشی و خواب اوری دارن ولی دیگه قرص های ارام بخش واقعا قول زدن شخص هستش اصلا درمان نمیکنه درضمن یه جورایی اعتیاد میاره مثلا چن روز پیش مامانم یه مریضی داشت که دکتر تشخیص عصبی دادبهش و یه ارام بخش بهش تجویز کرد مامانم میگفت تا صبح فقط تو خواب چیزای عجیب غریب میدیدم نه میتونستم از خواب بیدارشم و رویاهام تموم میشد ودیگه قطع کرد البته بعضی شرایط فرق دارن و چن بار مصرف کردن اعتیاد یا وابستگی نمیاره ولی برای طولانی مدت نه تنها خیری نداره بلکه ضرر زیادی هم داره
مامان و باباي امير
08:20 1393/7/9
من همیشه طرفدار پیدا کردن عامل افسردگی وناراحتیهای عصبی هستم همه ما به نوعی ناراحتیهایی توزندگی داریم وباید بدونیم که هیچ چیزی تو دنیا ارزش ناراحتی و اختلاف نداره من خودم ترجیح میدم عواملی که باعث ناراحتی و عصبانیت من میشن از زندگیم کمرنگ ترش کنم حتی بعضی اخلاقهای همسری که نمیپسندم سعی میکنم تو اون مورد که رسیدم زیاد باهاش بحث یا طولش ندم چون فقط اعصاب خوردکنیش برای من میمونه و یه چیز دیگه برای هیچ چیز بیش از اندازه نه ناراحت میشم نه برای یه خبر خوش بیش از اندازه خوشحال میشم یعنی یه چورایی باید تعادل رو خودتون باید تو زندگیتون بیارین تا مسئله حل بشه دارو به نظر من تو مسائل عصبی به تنهایی چاره ساز نیس و تا اثر دارو بره شاید همون حالت شدیدتر برای شخص پیش بیاد
مامان و باباي امير
12:02 1393/7/9
میدونم مامان علی من هم همین مراحل رو گذروندم ولی وقتی با خودم خلوت کردم دیدم که فقط خودم میتونم این مسئله رو حل کنم چون ناراحتی و تو خود ریختن مسائل فقط اعصاب خوردکنی داره نه چیز دیگه بنابراین من تصمیم گرفتم از خودم بیرون بریزم مطمین باشین این بهترین روش هستش یه کم به روش من فکر کنین من این پیشنهاد رو به خیلیا دادم و باور کن زندگی چن تا ازدوستامو نجاب دادم ببینین ما مسئله رو تو خودمون میریزیم و بهش فقط وفقط فکر میکنیم تو معزمون فقط اون مسئله رو تکرار میکنیم براتون یه مثال بزنم تاحالا دقت کردین وقتی یکی میخواد تصمیم بیگیره یا اتقافی براش افتاده ,افراد دوروبر بهتر و دقیق تر به مسئله نگاه میکنن تا خود شخص چون اون شخص بیشتر از حل مسئله استرس اون مسئله رو داره حرف من همون از بیرون نگاه کردن مسئله است مطمین باشین بعد از مدتی عادت خواهین کرد وخواهید دید چقدر راحت و اروم میشین یه مثال هم از زندگی خودم بزنم من هم خیلی مشکلات توزندگیم دارم که بعضی مواقع کم میارم اونروز مامانم بهم زنگ زده میگه که من خیلی مریض بودم بهت نگفتم که ناراحت نشی من برگشتم بهش گفتم که نه چرا باید ناراحت بشم به جای ناراحتی سعی میکنم ببرمت دکتر و یه راه حلی برای بیماریت پیدا کنم یعنی ناراحتی و استرس فقط ضرر جسمی و ذهنی به بارداره نه جیزی اضافه این روش رو امتحان کنین همیشه از بیرون به قضیه نگاه کنین باور کنین میشه من هم خیلی وقتها تو زندگی کم میارم حتی شده که شروع میکنم از خدا گلایه کردن که تاکی خدایا ولی باز اونقدرها که قبلا اذیت میشدم دیکه اذیت نمیشم و فقط سعی میکنم مسئله ومشکلم رو حل کنم موفق باشین
مامان مریم
12:16 1393/7/9
سلام مامان علی جون گلم
من اصولا تو سوالی که سررشته ای ندارم شرکت نمیکنم ولی اینجا دلم نیومد نیام
از نظر من شما همیشه یه مامان شاد و خوب و عالی هستین و بودین....مشکلات همونجور که ماامان امیر گل گفتن برای همه به شکل های مختلفی وجود داره و برای مامان ها که بچه هم دارن بیشتر....ولی راه مقابله باهاشون خوردن قرص و بی خیالی نیست...
از جواب مامان امیر عزیز خیلی لذت بردم و تحسینشون میکنم برای این طرز فکر و عمل کردن بهش و فکر میکنم کمرنگ کردن و ندیده گرفتن مشکلاتی که کلیدش دست خودمون نیست خیلی بهتر از آسیب رسوندن به روح و جسم خودمونه
برای آیدین من عید امسال مشکلی پیش اومد که از صبح با استرس و اضطراب و دلشوره شدید از خواب بیدار میشدم....اصلا حس میکردم همه وجودم داره میلرزه....نمیتونستم چیزی بخورم و حتی سعی کنم که برای روحیه پسرکم عادی به نظر برسم ....دختر عمه من ارشد روانشناسی میخونه و بهم قرص آرام بخش داد و من هم درست مثل شما نگران همین عوارضی که گفتین بودم....نه اینکه نگران روح و جسم خودم باشم...اصلا....تو اون برهه تنها چیزی که اصلا برام هیچ ارزشی نداشت خودم بودم....من نگران این بودم که با مصرف این قرصا خواب آلود و کسل باشم و اوم موقع پسرم از همیشه بیشتر یه مامان پرانرژی میخواست
شروع کردم....قرص هارو بدون حتی یه دونه استفاده پس دادم و خونه و عید و خونه تکونی و همه چی رو ول کردم و صبح بعد صبحانه با پسرم میزدیم بیرون به تماشای شادی مردم از خرید سبزه و ماهی و شیرینی و هفت سین
هرروز بچه شدم و بچگی کردم.....من دیگه مریم نبودم...مامان بودم
و تو همین غرق شدن تو شادی و بچگی کردن خدا قشنگ ترین عیدی زندگیم رو بهم داد و آیدینم مشکلش حل شد
شما هم یادت باشه....مشکلات هرچقدر هم پیچیده و عجیب و غیر فابل حل به نظر برسه، یه علی کوچولو هست که هرروزش با مامانش میگذره و اون هیچی از مشکلات نمیفهمه...نمیتونه بفهمه...
مشکلات رو تو ذهنت کمرنگ کن و پسر گلت رو پررنگ تر و بزرگ تر از همیشه تا همه ذهنت پر بشه از علی جون که یه مامان شاد و خندون و مهربون میخواد...مثل همیشه
من اصولا تو سوالی که سررشته ای ندارم شرکت نمیکنم ولی اینجا دلم نیومد نیام
از نظر من شما همیشه یه مامان شاد و خوب و عالی هستین و بودین....مشکلات همونجور که ماامان امیر گل گفتن برای همه به شکل های مختلفی وجود داره و برای مامان ها که بچه هم دارن بیشتر....ولی راه مقابله باهاشون خوردن قرص و بی خیالی نیست...
از جواب مامان امیر عزیز خیلی لذت بردم و تحسینشون میکنم برای این طرز فکر و عمل کردن بهش و فکر میکنم کمرنگ کردن و ندیده گرفتن مشکلاتی که کلیدش دست خودمون نیست خیلی بهتر از آسیب رسوندن به روح و جسم خودمونه
برای آیدین من عید امسال مشکلی پیش اومد که از صبح با استرس و اضطراب و دلشوره شدید از خواب بیدار میشدم....اصلا حس میکردم همه وجودم داره میلرزه....نمیتونستم چیزی بخورم و حتی سعی کنم که برای روحیه پسرکم عادی به نظر برسم ....دختر عمه من ارشد روانشناسی میخونه و بهم قرص آرام بخش داد و من هم درست مثل شما نگران همین عوارضی که گفتین بودم....نه اینکه نگران روح و جسم خودم باشم...اصلا....تو اون برهه تنها چیزی که اصلا برام هیچ ارزشی نداشت خودم بودم....من نگران این بودم که با مصرف این قرصا خواب آلود و کسل باشم و اوم موقع پسرم از همیشه بیشتر یه مامان پرانرژی میخواست
شروع کردم....قرص هارو بدون حتی یه دونه استفاده پس دادم و خونه و عید و خونه تکونی و همه چی رو ول کردم و صبح بعد صبحانه با پسرم میزدیم بیرون به تماشای شادی مردم از خرید سبزه و ماهی و شیرینی و هفت سین
هرروز بچه شدم و بچگی کردم.....من دیگه مریم نبودم...مامان بودم
و تو همین غرق شدن تو شادی و بچگی کردن خدا قشنگ ترین عیدی زندگیم رو بهم داد و آیدینم مشکلش حل شد
شما هم یادت باشه....مشکلات هرچقدر هم پیچیده و عجیب و غیر فابل حل به نظر برسه، یه علی کوچولو هست که هرروزش با مامانش میگذره و اون هیچی از مشکلات نمیفهمه...نمیتونه بفهمه...
مشکلات رو تو ذهنت کمرنگ کن و پسر گلت رو پررنگ تر و بزرگ تر از همیشه تا همه ذهنت پر بشه از علی جون که یه مامان شاد و خندون و مهربون میخواد...مثل همیشه
پریسا
12:55 1393/7/9
سلام عزیزم منم این مرحله رو گذروندم حالم به قدر بد بود که میگفتم کاش قلبم مریض بود کاش سرطان میگرفتم ولی این حالت دلتنگی و خفگی رو نداشتم برو دکتر اگه خودت نمیتونی به خودت کمک کنی برو دکتر ممکنه با داروهای خیلی ضعیف خیلی زود حالت خوب بشه من بچه نداشتم ولی داروهام هم خوای اور نبودن برودکتر وقتی حالت خوب شد داروهارو کم کم کمش میکنه وبعد قطع زندگی ارزش اینهمه عذابو نداره.
پریسا
12:56 1393/7/9
اول نمیخواستم موضوع خودمو بگم ولی بعدش گفتم دیگه
mahtab
13:04 1393/7/9
سلام دوستان عزيزم
گفتني ها رو تقريبا گفتند دوستان
من فقط چندتانکته که تحربه کرده ام رو براتون عنوان ميکنم:
1-درمان افسردگي فقط.و فقط دست خود افراده و مصرف قرص وقتي توصيه ميشه که از دست خوپ فرد کاري ساخته نباشه خداي نکرده
2-به قول يک ادم بزرگي افسردگي در دين ما جايي نداره، وقتي بدونيم همه چيزمون از خداست و هيچي جز درسايه قدرت و لطفش انجام نميشه نگراني و استرس.معنا نداره، گرچه به نظرم هضمش خيلي سخته، سخته بشه با وجود سختيها اروم بود اما به قول همسرم هرکسي در هر موقعيتي که هست خودش بايد برا خودش انگيزه و محرک پيدا کنه، يکي با ورزش، يکي با کلاسهاي مختلف، يکي با اشپزي و ....
3-منم تجربه کردم که هرچي به مسايل بي توجه ترباشيم زودتر حل ميشن يا اگر هم نشن به خاطر کم شدن حساسيت ما کمتر اذيت ميشيم از دستشون
4-به خاطر بالارفتن تحملتون دربرابر شيطنتاي گل پسرت يا .. يه مدت قرص مکمل استفاده کن، کم خوني رو هم چک کن.و درضمن هووقت ميري حمام غسل صبرانجام بده و از خدابخواه.کمکت کنه اروم.شي و درضمن دررژيم غذاييت هم کمي ملاحظه.کن، ادويه جات کمتربخور، شکلات تلخ برا گرفتگي روحيه خوبه
موفق و سلامت باشي دوست گلم
گفتني ها رو تقريبا گفتند دوستان
من فقط چندتانکته که تحربه کرده ام رو براتون عنوان ميکنم:
1-درمان افسردگي فقط.و فقط دست خود افراده و مصرف قرص وقتي توصيه ميشه که از دست خوپ فرد کاري ساخته نباشه خداي نکرده
2-به قول يک ادم بزرگي افسردگي در دين ما جايي نداره، وقتي بدونيم همه چيزمون از خداست و هيچي جز درسايه قدرت و لطفش انجام نميشه نگراني و استرس.معنا نداره، گرچه به نظرم هضمش خيلي سخته، سخته بشه با وجود سختيها اروم بود اما به قول همسرم هرکسي در هر موقعيتي که هست خودش بايد برا خودش انگيزه و محرک پيدا کنه، يکي با ورزش، يکي با کلاسهاي مختلف، يکي با اشپزي و ....
3-منم تجربه کردم که هرچي به مسايل بي توجه ترباشيم زودتر حل ميشن يا اگر هم نشن به خاطر کم شدن حساسيت ما کمتر اذيت ميشيم از دستشون
4-به خاطر بالارفتن تحملتون دربرابر شيطنتاي گل پسرت يا .. يه مدت قرص مکمل استفاده کن، کم خوني رو هم چک کن.و درضمن هووقت ميري حمام غسل صبرانجام بده و از خدابخواه.کمکت کنه اروم.شي و درضمن دررژيم غذاييت هم کمي ملاحظه.کن، ادويه جات کمتربخور، شکلات تلخ برا گرفتگي روحيه خوبه
موفق و سلامت باشي دوست گلم
مامان الینا
13:35 1393/7/9
دوستان گلم حرفاتون در مورد دین و کنترل ادم فکر کردن به چیزای خوب همگی درسته ولی به نظرم این وقتیه که هنوز تحمل ات تموم نشده باشه ادم بعضی ها به جایی میرسه که احساس میکنه توان خفه کردن بعضی افراد رو داره اینجا دیگه نفس عمیق و گل و شیرینی فایده نداره وقتی علم به کمک ادم اومده و راهکار داده برای چی ازش استفاده نکنیم به قول دسوت عزیزمون که مورد خودشون رو بیان کردن وقتی به جایی میرسی که میگی خدایی چرا من نمیمیرم راحت شم وقتی می بینی همه اش داری سر پاره وجودت داد میزنی اینجا دیگه باید کمک گرفت به اون حال نرمال رسید بعد رفت سراغ تنفس و تدبر .....
mahtab
13:38 1393/7/9
مامان الينا جان اتفاقا منم گفتم اگر هنوز اوضاع دست خودمونه بهتره نريم سمت مصرف قرص اما معتقدم اگر حالمون بحراني باشه جاي ترديد نيست و بايد سريع به روانپزشک مرتجعه کرد همونطور که براي درمان سرماخوردگي شديد يا انفولانزا خود درماني نتيجه نميده..
مامان الینا
14:02 1393/7/9
دقیقا مهتاب جان منم میخواستم در تایید صحبت های شما نظر خودم رو در این رابطه بگم
مامان امیرحسین و سارا
14:06 1393/7/9
سلام
بنظرم وقتی کسی در رابطه با این موضوع میاد و از دوستانش مشورت میخواد یعنی اوضاع هنوز از کنترلش خارج نشده
بنده هم با نظر دوستان موافقم کمک خواستن از خدا خیلی یاری دهنده و گشاینده مشکلاته و مطالعه کتاب های مرتبط با شاد زندگی کردن و آشنایی با وب هایی که میشه ازشون درس زندگی یاد گرفت هم بسیار بسیار تاثیر مثبتی میزاره.
بنظرم وقتی کسی در رابطه با این موضوع میاد و از دوستانش مشورت میخواد یعنی اوضاع هنوز از کنترلش خارج نشده
بنده هم با نظر دوستان موافقم کمک خواستن از خدا خیلی یاری دهنده و گشاینده مشکلاته و مطالعه کتاب های مرتبط با شاد زندگی کردن و آشنایی با وب هایی که میشه ازشون درس زندگی یاد گرفت هم بسیار بسیار تاثیر مثبتی میزاره.
مامان علی
14:32 1393/7/9
خارج شدن کنترل ونفهمیدم یعنی چی ومرزش چیه اما هنوز دیوونه نشدم خیال دوستانم راحت
مامان مریم
14:46 1393/7/9
مامان علی جونم قربونت برم من...
اصلا دوست ندارم دوست سرخوشمو ناراحت ببینم....خوب برای من این حس و حال پیش نیومده و شاید حق اظهار نظر ندارم و اگه کسی دیگه این سوال رو طرح میکرد واقعا هم شرکت نمیکردم ولی شما عزیزی برام
این جور که من فهمیدم شما تو زندگی خصوصی خودت همه چی خوب و سرجاشه و از دخالت ها و حرف ها و صحبت های اطرافیانی ناراحت و سرخورده ای که شاید دور هم نیستن
ولی این به تجربه برای من ثابت شده که خودتونو عشقه.....بزار همه اون اطرافیانی که اگه ارزش داشتن باعث شکستن دل به این مهربونی نمیشدن تو تیرگی قلباشون بمونن و شما با همسر خوب و عاشق و پسر سالم و گلت خوش باش...نبینشون....نخواه که ببینیشون
و اگه واقعا حس میکنی این احساسی که پیدا کردی...نمیتونی نفس بکشی و احساس خفگی میکنی باز هم به نظرم پیش یه دکتر بری که اولا حرف بزنی و سبک بشی و ثانیا بدونه چه دارویی برات خوبه و مناسب و اون برات تجویز کنه خیلی بهتر باشه عزیزم
با آرزوی شادی و خوشبختی و سلامتی برای دوست گلم
اصلا دوست ندارم دوست سرخوشمو ناراحت ببینم....خوب برای من این حس و حال پیش نیومده و شاید حق اظهار نظر ندارم و اگه کسی دیگه این سوال رو طرح میکرد واقعا هم شرکت نمیکردم ولی شما عزیزی برام
این جور که من فهمیدم شما تو زندگی خصوصی خودت همه چی خوب و سرجاشه و از دخالت ها و حرف ها و صحبت های اطرافیانی ناراحت و سرخورده ای که شاید دور هم نیستن
ولی این به تجربه برای من ثابت شده که خودتونو عشقه.....بزار همه اون اطرافیانی که اگه ارزش داشتن باعث شکستن دل به این مهربونی نمیشدن تو تیرگی قلباشون بمونن و شما با همسر خوب و عاشق و پسر سالم و گلت خوش باش...نبینشون....نخواه که ببینیشون
و اگه واقعا حس میکنی این احساسی که پیدا کردی...نمیتونی نفس بکشی و احساس خفگی میکنی باز هم به نظرم پیش یه دکتر بری که اولا حرف بزنی و سبک بشی و ثانیا بدونه چه دارویی برات خوبه و مناسب و اون برات تجویز کنه خیلی بهتر باشه عزیزم
با آرزوی شادی و خوشبختی و سلامتی برای دوست گلم
مامان ناهید
15:18 1393/7/9
سلام مامان علی جونم
امیدوارم که حالت بهتره
دوستان گلم همه گفتنیهارا گفتن
منم الان همون حسی که شمادارید دارم منم یه بغض تو گلومه که داره خفم می کنه
من همیشه همه ناراحتیهارا تو خودم می ریزم همش ترس این دارم که اگه به زبان جاری کنم کار بدتراز این بشه واوضاع خودم واطرافیان را وخیم تر کنم با خودم میگم بذار به همین اندازه روم سنگینی کنه ولی واقعآ فقط وفقط خودمو نابود می کنم واین حس سکوت وافسردگی رو روحیه بچه های نازمون هم اثر می ذاره
منم با مامان امیر علی موافقم که ادم باید ریشه این افسردگی را برسی کنه ببینه چطور می تونه حلش کنه حالا یا با جراتی که خودت به خرج می دی به روش عاقلانه ویا کمک گرفتن از دوستان وروانشناس من این حس رو کردم که به تنهایی نمی تونم مشکلمو حل کنم نیاز به یه فرد با تجربه وعاقل دارم که تمام ناراحتی ومسائل شخصیم رو در اختیارش بذارم که بتونه بهم کمک کنه وفکر کنم یه دوست مجازیه که پیشش شرم نداشته باشی ومطمئن باشی بتونه بهت کمک کنه ویا یه دکتر روان پزشک
میگن قرآن بخون تا به آرامش برسی ولی من در حالی که قرآن هم می خونم نمی تونم که فکر نکنم همه ش گریه م میگیره
انشالله که راهکارهایی که دوستان فرمودن اثر بخش باشه وبتونی خالتو خوب کنی وبه مسائل خارج از خانه فکر نکنی فقط به عشقت که همون همسر وبچه ت هست بیندیشی موفق باشی گلم
امیدوارم که حالت بهتره
دوستان گلم همه گفتنیهارا گفتن
منم الان همون حسی که شمادارید دارم منم یه بغض تو گلومه که داره خفم می کنه
من همیشه همه ناراحتیهارا تو خودم می ریزم همش ترس این دارم که اگه به زبان جاری کنم کار بدتراز این بشه واوضاع خودم واطرافیان را وخیم تر کنم با خودم میگم بذار به همین اندازه روم سنگینی کنه ولی واقعآ فقط وفقط خودمو نابود می کنم واین حس سکوت وافسردگی رو روحیه بچه های نازمون هم اثر می ذاره
منم با مامان امیر علی موافقم که ادم باید ریشه این افسردگی را برسی کنه ببینه چطور می تونه حلش کنه حالا یا با جراتی که خودت به خرج می دی به روش عاقلانه ویا کمک گرفتن از دوستان وروانشناس من این حس رو کردم که به تنهایی نمی تونم مشکلمو حل کنم نیاز به یه فرد با تجربه وعاقل دارم که تمام ناراحتی ومسائل شخصیم رو در اختیارش بذارم که بتونه بهم کمک کنه وفکر کنم یه دوست مجازیه که پیشش شرم نداشته باشی ومطمئن باشی بتونه بهت کمک کنه ویا یه دکتر روان پزشک
میگن قرآن بخون تا به آرامش برسی ولی من در حالی که قرآن هم می خونم نمی تونم که فکر نکنم همه ش گریه م میگیره
انشالله که راهکارهایی که دوستان فرمودن اثر بخش باشه وبتونی خالتو خوب کنی وبه مسائل خارج از خانه فکر نکنی فقط به عشقت که همون همسر وبچه ت هست بیندیشی موفق باشی گلم
مامان ناهید
15:24 1393/7/9
مامان علی جون چقدر رفتارهات شبیه منه منم بعد از اینکه از طرف یکی مورد رنجش قرار گرفتم میگم چرا اینو نگفتم وچرا اونو........بهد سر بچه ها خالیش می کنم
فائزه مامانه سوگند
15:25 1393/7/9
سلام عزیزم
من به خاطر استرس و ریزش سکه ی موهام دکتر برام الاپرازام تجویز کرد البته اگه اسمشو درست نوشته باشم که منم نخوردم چون مادرم به خاطر حساس بودنش سالها از این دارو ا ستفاده کرد و عوارض بدی هم داشت و شایدی یکی از علتهای سکه مغزیش همین قرص بود
به نظر من برای سر خوشی و بی خیالی نیازی به استفاده از قرص نیست ما باید خودمون واصلاح کنبم چون این قرصها به غیر از وابستگی شدید حالت مخدر هم دارند
من خودمو مثال میزنم بخاطر همین استرسها ریزش موهام به شدت زیاد شد و یه جورای پشت سرم کچله و به این نتیجه رسیدم خودمو بزنم به بی خیالی و بی توجهی به مسائل دور ورم
عزیم سرت و به پسر نازت گرم کن و بی خیال حرفهای مردم باش چون مردم زیاد حرف میزنند و تمومی نداره به نظر من اگه میتونی یوگا برو خیلی خوبه من بخاطر سوگند نمی تونم برم چون کسی رو ندارم نگهش داره ولی یوگا بهتر از این داروهاست و مطمئن باش عوارض داره و برای بارداری حتما باید با پزشک مشورت کنید و تمام موارد بالا رو که مثال زدی هم داره
اینم بهت بگم عزیزم که بخاطر حرفهای که نزدی هیچوقت احساس پشیمونی نکن چون به قول پدرم حرفهای نزده رو همیشه میشه زد ولی وقتی یه حرف از دهن بیاد بیرون دیگه نمیشه درستش کرد
عزیزم با همسرت صحبت کن اینطوری تخلیه میشی اگه با هر کس دیگه ی هم صحبت کنی مطمئن باش به اندازه حرف ردن با همسرت ارامش نمی گیری
منم این دوران و داشتم ولی مسئله من برای بیماری مادرم بود که خیلی داغون شدم و فهمیدم که هیچکس به غیر از خودم و بعد همسرم بهم نمی تونه کمک کنه
یه پیشنهاد دیگه هم دارم مشاوره هست اینم جواب میده برای رسیدن به ارامش ولی خواهش می کنم از دارو استفاده نکن چون وابستگی شدید میاره
درکت می کنم با تمام وجود
من به خاطر استرس و ریزش سکه ی موهام دکتر برام الاپرازام تجویز کرد البته اگه اسمشو درست نوشته باشم که منم نخوردم چون مادرم به خاطر حساس بودنش سالها از این دارو ا ستفاده کرد و عوارض بدی هم داشت و شایدی یکی از علتهای سکه مغزیش همین قرص بود
به نظر من برای سر خوشی و بی خیالی نیازی به استفاده از قرص نیست ما باید خودمون واصلاح کنبم چون این قرصها به غیر از وابستگی شدید حالت مخدر هم دارند
من خودمو مثال میزنم بخاطر همین استرسها ریزش موهام به شدت زیاد شد و یه جورای پشت سرم کچله و به این نتیجه رسیدم خودمو بزنم به بی خیالی و بی توجهی به مسائل دور ورم
عزیم سرت و به پسر نازت گرم کن و بی خیال حرفهای مردم باش چون مردم زیاد حرف میزنند و تمومی نداره به نظر من اگه میتونی یوگا برو خیلی خوبه من بخاطر سوگند نمی تونم برم چون کسی رو ندارم نگهش داره ولی یوگا بهتر از این داروهاست و مطمئن باش عوارض داره و برای بارداری حتما باید با پزشک مشورت کنید و تمام موارد بالا رو که مثال زدی هم داره
اینم بهت بگم عزیزم که بخاطر حرفهای که نزدی هیچوقت احساس پشیمونی نکن چون به قول پدرم حرفهای نزده رو همیشه میشه زد ولی وقتی یه حرف از دهن بیاد بیرون دیگه نمیشه درستش کرد
عزیزم با همسرت صحبت کن اینطوری تخلیه میشی اگه با هر کس دیگه ی هم صحبت کنی مطمئن باش به اندازه حرف ردن با همسرت ارامش نمی گیری
منم این دوران و داشتم ولی مسئله من برای بیماری مادرم بود که خیلی داغون شدم و فهمیدم که هیچکس به غیر از خودم و بعد همسرم بهم نمی تونه کمک کنه
یه پیشنهاد دیگه هم دارم مشاوره هست اینم جواب میده برای رسیدن به ارامش ولی خواهش می کنم از دارو استفاده نکن چون وابستگی شدید میاره
درکت می کنم با تمام وجود
ارام
15:31 1393/7/9
سلام مامان علی جان! اگه واقعا همه ناراحتی و افسردگیت به خاطر این طور مسائله قطعا بدون تنها نیستی همه یه جوری با این مسائل روبرو هستن
اما من معتقدم احترام به طرف مقابل سرجاش و حفظ شخصیت و ابراز توامندیها و اعتماد به داشته های خودت هم سرجاش!
قرار نیست همه آدمها مثل هم رفتار کنند و مطابق با امیال و خواسته های هم.لذا سعی کن با خودت کنار بیایی و به خودت تلقین کنی که خیلی چیزهایی که باعث ناراحتی میشه اصلا مهم نیست.به خودت فرمان بده که قرار نیست برای هرچیزی بغض کنی.شخصیت تو خیلی مهمتر ازین حرفهاست
اوایل من هم خیلی خیلی اذیت میشدم اما خیلی رو خودم کار کردم و خدا روشکر ارومم.اونقدر که دیگه برام مهم نیست کی چی میگه و چیکار میکنه
اما من معتقدم احترام به طرف مقابل سرجاش و حفظ شخصیت و ابراز توامندیها و اعتماد به داشته های خودت هم سرجاش!
قرار نیست همه آدمها مثل هم رفتار کنند و مطابق با امیال و خواسته های هم.لذا سعی کن با خودت کنار بیایی و به خودت تلقین کنی که خیلی چیزهایی که باعث ناراحتی میشه اصلا مهم نیست.به خودت فرمان بده که قرار نیست برای هرچیزی بغض کنی.شخصیت تو خیلی مهمتر ازین حرفهاست
اوایل من هم خیلی خیلی اذیت میشدم اما خیلی رو خودم کار کردم و خدا روشکر ارومم.اونقدر که دیگه برام مهم نیست کی چی میگه و چیکار میکنه
فائزه مامانه سوگند
15:47 1393/7/9
مامان علی جون خوب شدنت فقط فقط به دست همسرته
با همسرت صحبت کن بگو از رفتار مادرش ناراحت میشی بگو دوست ندارم از سوغاتی بیاره اصلا نیاره یا هر رفتاره دیگه ی کهناراحت میشی
منم با اینکه همسرم پسر عمه ام هست اوایل ازدواجمون با اتریکهای شدید جاریم خواهرشوهرام شیر شدند هی زیر زیر حرف میزند ولی به همسرم گفتم و حسابی حالشون و جا اورد و خودم هم تو یک موقعیت مناسب جایگاهشون و حالیشون کردم الان برام جون میدند هر کاری داشته باشم انجام میدن و همیشه بهترین هدیه براشون میخرم و بهترین میگیرم اگه مدیریت همسرم نبود شاید این مشکل همجنان ادامه داشت ولی جاریم هنوز مشکل داره هنوز درست نشده و منم قیدشو یه جورای زدم
اینم بگم من سالهاست که پدر و مادر همسرم در قید حیات نیستند و واقعا مادر شوهر گری یعنی چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
با همسرت صحبت کن بگو از رفتار مادرش ناراحت میشی بگو دوست ندارم از سوغاتی بیاره اصلا نیاره یا هر رفتاره دیگه ی کهناراحت میشی
منم با اینکه همسرم پسر عمه ام هست اوایل ازدواجمون با اتریکهای شدید جاریم خواهرشوهرام شیر شدند هی زیر زیر حرف میزند ولی به همسرم گفتم و حسابی حالشون و جا اورد و خودم هم تو یک موقعیت مناسب جایگاهشون و حالیشون کردم الان برام جون میدند هر کاری داشته باشم انجام میدن و همیشه بهترین هدیه براشون میخرم و بهترین میگیرم اگه مدیریت همسرم نبود شاید این مشکل همجنان ادامه داشت ولی جاریم هنوز مشکل داره هنوز درست نشده و منم قیدشو یه جورای زدم
اینم بگم من سالهاست که پدر و مادر همسرم در قید حیات نیستند و واقعا مادر شوهر گری یعنی چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
فائزه مامانه سوگند
15:53 1393/7/9
من همیشه میگم که ما هم قراره فامیل زن باشیم هم فامیل مرد
پس این رفتارهای ناهنجار چیه؟
چرا مادر شوهر نمی تونه ببینه پسرش به زنش محبت می کنه از اونطرف مادر زن که باشه منظورم همون مادرشوهرست دلش قنج میره بابت محبت دامادش به دخترش این رفتارهای متناقض از کجا سر چشمه میگیره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پس این رفتارهای ناهنجار چیه؟
چرا مادر شوهر نمی تونه ببینه پسرش به زنش محبت می کنه از اونطرف مادر زن که باشه منظورم همون مادرشوهرست دلش قنج میره بابت محبت دامادش به دخترش این رفتارهای متناقض از کجا سر چشمه میگیره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
فائزه مامانه سوگند
16:26 1393/7/9
یادمون باشه که همیشه چیزهای خوب دورمون بیشتز از بدیهاست فقط باید بهتر ببینیم به قول شاعر چشمها رو باید شست جور دیگر باید دید
فائزه مامانه سوگند
16:33 1393/7/9
مامان علی جون این حرف و نزن دلم گرفت
تو رو خدا اینطوری نگو چرا مردن چرا مرگ این یه بحرانه به خدا حل میشه
مگه تا حالا با همسرت حرف زدی در مورد این مسائل اگه حرف نزدی باهاش حرف بزن شایدی داری قضاوت نادرستی در موردش می کنی؟
به علی ناز و شیرین زبون فکر کن به عشقت به زندگی
این بحران و همه دارند ولی هر کی یه جور
منم که الان نشستم و دارم برات دلداری مینویسم خودم مشکل دارم نیاز دارم با یکی حرف بزنم البته با همسرم حرف میزنم ولی یکی مثل یه دوست خوب و دانا که تو رویا هم ندارم
وای حالم بد شد دیگه نبینم از این حرفها بزنی
تو رو خدا اینطوری نگو چرا مردن چرا مرگ این یه بحرانه به خدا حل میشه
مگه تا حالا با همسرت حرف زدی در مورد این مسائل اگه حرف نزدی باهاش حرف بزن شایدی داری قضاوت نادرستی در موردش می کنی؟
به علی ناز و شیرین زبون فکر کن به عشقت به زندگی
این بحران و همه دارند ولی هر کی یه جور
منم که الان نشستم و دارم برات دلداری مینویسم خودم مشکل دارم نیاز دارم با یکی حرف بزنم البته با همسرم حرف میزنم ولی یکی مثل یه دوست خوب و دانا که تو رویا هم ندارم
وای حالم بد شد دیگه نبینم از این حرفها بزنی
فائزه مامانه سوگند
16:34 1393/7/9
مامان علی جون ازمایش خون دادی؟
اگه ندادی حتما برو یه ازمایش کامل بده
اگه ندادی حتما برو یه ازمایش کامل بده
مامان مریم
16:56 1393/7/9
مامان علی گلم من اصلا منظورم این نبود که داری نقش یه عروس خوب رو بازی میکنی و نیستی....اصلا عزیزم
میخوام بگم داری ازشون تعریف میکنی ولی تعریفی نیستن....از خریدشون اعلام رضایت میکنی ولی راضی نیستی....تاییدشون مبکنی ولی تو ذهنت تایید شده نیستن...
داری نقش بازی میکنی...نقش یه عروس راضی ولی راضی نیستی...
روحت از این نقشی که بهش دادی در عذابه....روحت میخواد داد بزنه من این سوغاتی هارو دوست ندارم ...این دورویی هارو نمیپسندم...ولی تو به جاش هی داری لبخند میزنی و تازه تعریف هم میکنی و اینجاست که بعدش دچار عذاب میشی
که چرا حرف نزدی...چرا جواب ندادی..
خودت باش دوستم..اگه به سوغاتی رو دوست نداری.حداقل تعربف نکن و استفاده نکن و بعد رفتنشون سریع ببر بیرون و بده به یه فقیر و سریع پیش خودت بگو این فقط تفاوت سلیقه هاست...همین!!!
و هر وقت به بچه داریت ایرادی گرفتن که لوس کردی و سخت میگیری...بگو سبک من اینه و به عنوان مادرش صلاحشو تو این دیدم....محکم و قاطع و سبک بال...
و این پاراگراف آخر خیلی جای بحث داره...با این تفکراتی که تو ذهنت داره میگذره حتما پیش دکتر برو....دوست گلم پیش دکتر رفتن عیب نیست...مشکل به این سادگی رو تا این حد بزرگ کردن که تو ذهنت خودتو و عقایدتو شماتت کنی بده....
ایشالا که زود زود بشی مامان علی واقعا واقعا شاد و سرخوش
میخوام بگم داری ازشون تعریف میکنی ولی تعریفی نیستن....از خریدشون اعلام رضایت میکنی ولی راضی نیستی....تاییدشون مبکنی ولی تو ذهنت تایید شده نیستن...
داری نقش بازی میکنی...نقش یه عروس راضی ولی راضی نیستی...
روحت از این نقشی که بهش دادی در عذابه....روحت میخواد داد بزنه من این سوغاتی هارو دوست ندارم ...این دورویی هارو نمیپسندم...ولی تو به جاش هی داری لبخند میزنی و تازه تعریف هم میکنی و اینجاست که بعدش دچار عذاب میشی
که چرا حرف نزدی...چرا جواب ندادی..
خودت باش دوستم..اگه به سوغاتی رو دوست نداری.حداقل تعربف نکن و استفاده نکن و بعد رفتنشون سریع ببر بیرون و بده به یه فقیر و سریع پیش خودت بگو این فقط تفاوت سلیقه هاست...همین!!!
و هر وقت به بچه داریت ایرادی گرفتن که لوس کردی و سخت میگیری...بگو سبک من اینه و به عنوان مادرش صلاحشو تو این دیدم....محکم و قاطع و سبک بال...
و این پاراگراف آخر خیلی جای بحث داره...با این تفکراتی که تو ذهنت داره میگذره حتما پیش دکتر برو....دوست گلم پیش دکتر رفتن عیب نیست...مشکل به این سادگی رو تا این حد بزرگ کردن که تو ذهنت خودتو و عقایدتو شماتت کنی بده....
ایشالا که زود زود بشی مامان علی واقعا واقعا شاد و سرخوش
mahtab
17:07 1393/7/9
مامان علی جان این حالات گذراست و ناشی ازفشاریه که تاحالاروت بوده, حتما پیگیر باش, دکتربرو و مطمین باش یه مدت که بگذره خودت از خوندن حس امروزت متعجب خواهی شد, درسته که علی جان برات انگیزست اما حواست باشه اول باید خودمونو دوست داشته باشیم بعد دیگران رو
الهام
19:37 1393/7/9
مامان علی جون شما حالت خوبه. به این ایمان داشته باش. من آدم های زیادی رو اطرافم می بینم که کاملا منطقی و حتی کاملا خوشبخت هستند ولی وقتی پای صحبتشون میشینی می بینی خیلی از حالت های شما رو دارند. حالت های شما خیلی غیرطبیعی نیست دوست خوبم.
دوستان راهکارهای خوبی دادند که البته من به خاطر مشکل چشمم نتونستم همه شو بخونم. من هم راهکارهایی رو که به ذهنم میرسه می نویسم و امیدوارم به دردتون بخوره.
1- عزیزم آدم های اطرافت رو دسته بندی کن و از هر کسی به اندازۀ خودش و درکش انتظار داشته باش. اینطوری کمتر اذیت میشی. البته من بعد از دسته بندی کردن آدم ها دیگه اصلا از نامهربونی هاشون اذیت نمیشم. شاید اگه همسرم یک حرفی رو بزنه ناراحت شم ولی اگه همکارم همون حرف رو بزنه عین خیالم هم نیست.
2- ظلم طلب بودنِ آدم ها رو به عنوان یک اصل بپذیر. 95 درصد از ما آدم ها ظلم طلب هستیم یعنی در برابر اونایی که بیشتر بهمون زور میگن بیشتر متواضع هستیم. مثلا اگه یک خانواده چند تا عروس داره به اون عروسی که از همه متواضع تره بیشتر از همه ظلم می کنن و به اونی که بیشتر از همه بدی می کنه احترام میذارند و جلوش خم و راست میشن. توهمه جا همین طوره. وقتی تو رو راضی می بینند شاید فکر اشتباه دیگه ای می کنند. البته به نظر من شما کار درستی انجام دادی که بخاطر یک سوغاتی چیزی به روشون نیاوردی شاید واقعا قصدشون بی احترامی نبوده! ولی اگه ناراحتت می کنه دیگه تعریف نکن. ولی کار نادرست و وقتی انجام میدی که غصه می خوری! باور کن دنیا اینقدر ارزش نداره که بخاطرش هم و برنجونیم. بذار همه فکر کنند ما نفهمیدیم.
3- من قبلا هم تو بحث کنترل خشم گفتم هرگز نباید اجازه بدیم به آستانۀ انفجار برسیم. شما الان دقیقا کاری کردی که به آستانۀ انفجار رسیدی! اونقدر سکوت کردی و خشمت رو فرو بردی که این حالت برات پیش اومده و الان از محبت کردن به دیگران دلسرد شدی. همۀ ما یه وقتایی این حالت و داریم. از این به بعد وقتی خشمگین میشی با درجۀ پایین مثل اخم کردن و تذکر دادن خشمت رو خالی کن. کلا حرفم اینه که یا بهشون حق بده و اون و بذار به حساب درک نکردنشون و یا خشمت و به طریقی بروز بده. البته گاهی اوقات ما پس از بروز خشم مون وجدان درد می گیریم و بیشتر عصبی میشیم باید خودت و بشناسی که از کدامین دسته ای؟! اگه از بروز خشمت وجدان درد می گیری بهتره با درجۀ خفیف خشمت و بروز بدی.
4- کسانی رو که در حقت بدی کردند اگه می تونی ببخش تا آرامش پیدا کنی شاید اونا واقعا لیاقت بخشیده شدن رو نداشته باشند ولی این کار خیلی آرومت می کنه. و وقتی به دیگران خوبی می کنی انتظار جبران خوبیت و از طرف اونا نداشته باش. اگه انتظار جبران داری و اونا جبران نمی کنند خوبی نکن.
5- تا جایی که می تونی خودت و متقاعد کن که به اونایی که بهت بدی کردند کمی حق بدی! مثلا به این علت که تو شرایط سخت و البته متفاوتی بزرگ شدند و روزگار اونا رو اینطوری بار آورده. من بسیار برام پیش اومده که از کار هم کلاسی های دوران تحصیلم متعجب شدم ولی بعد از چند سال که به مدل زندگی و خانواده شون پی بردم فهمیدم که اونا هم حق داشته اند و شاید اگر من هم جای اونا بودم تو اون موقعیت همون کار و می کردم.
6- تنها نمون دوستم. مرتب از کوچک ترین مسائل برای خودت یه شادی بزرگ درست کن. با کسانی به تفریح برو که روی اعصابت نیستند آخه تفریح برای خوشگذرونی هست و آدم مجبور نیست با کسی بره تفریح که روی اعصابه.
7- خودت باش. مشکلاتی این چنینی وقتی پیش میاد که ما سعی می کنیم همه رو راضی نگه داریم. هیچ کس نمی تونه همه رو راضی نگه داره.
8- توقعاتت رو از خودت بیار پایین. شاد زندگی کردن و وقت آزاد حق شماست. متاسفانه ما دهه شصتی ها اینقدر تو سختی و فشار بزرگ شدیم که با تمام وجودمون معتقد شدیم که انگار تفریح بر ما حرام شده! اگه مدتی بیکارتر و وقتمون آزادتر میشه از آزادی وقتمون برای تفریح استفاده نمی کنیم و بیشتر افسردگی می گیریم و سریع راهی برای پر شدن وقتمون پیدا می کنیم. یا تو فکر ادامه تحصیل می افتیم و یا این که بریم سر کار و خلاصه یک راهی برای وارد کردن عذاب بر خودمون پیدا می کنیم. یادمون رفته ما یک زن هم هستیم باید فرزندمون و بزرگ کنیم، غذای خوب بپزیم، ورزش کنیم و بهترین آرایش و بکنیم و بهترین لباس و بپوشیم. گویا همیشه در رقابتیم. همه اش به فکر ارتقا شغلی، درآمد بیشتر، و ... هستیم با این که من دیدم خیلی ها اصلا بهش نیازی هم ندارند. بس که از دوران مدرسه اینطوری بار اومدیم. این اواخر با دیدن دوستان قدیمی و عذاب وجدان هایی از این نوع که همراهشون دیدم، این مسأله فکر من و مشغول کرده و ایشالا در مورد این مسأله یه پست میذارم و مفصل تو وب علیرضا می نویسم
9- بدون که ما همه کنارت هستیم و دوستت می داریم
دوستان راهکارهای خوبی دادند که البته من به خاطر مشکل چشمم نتونستم همه شو بخونم. من هم راهکارهایی رو که به ذهنم میرسه می نویسم و امیدوارم به دردتون بخوره.
1- عزیزم آدم های اطرافت رو دسته بندی کن و از هر کسی به اندازۀ خودش و درکش انتظار داشته باش. اینطوری کمتر اذیت میشی. البته من بعد از دسته بندی کردن آدم ها دیگه اصلا از نامهربونی هاشون اذیت نمیشم. شاید اگه همسرم یک حرفی رو بزنه ناراحت شم ولی اگه همکارم همون حرف رو بزنه عین خیالم هم نیست.
2- ظلم طلب بودنِ آدم ها رو به عنوان یک اصل بپذیر. 95 درصد از ما آدم ها ظلم طلب هستیم یعنی در برابر اونایی که بیشتر بهمون زور میگن بیشتر متواضع هستیم. مثلا اگه یک خانواده چند تا عروس داره به اون عروسی که از همه متواضع تره بیشتر از همه ظلم می کنن و به اونی که بیشتر از همه بدی می کنه احترام میذارند و جلوش خم و راست میشن. توهمه جا همین طوره. وقتی تو رو راضی می بینند شاید فکر اشتباه دیگه ای می کنند. البته به نظر من شما کار درستی انجام دادی که بخاطر یک سوغاتی چیزی به روشون نیاوردی شاید واقعا قصدشون بی احترامی نبوده! ولی اگه ناراحتت می کنه دیگه تعریف نکن. ولی کار نادرست و وقتی انجام میدی که غصه می خوری! باور کن دنیا اینقدر ارزش نداره که بخاطرش هم و برنجونیم. بذار همه فکر کنند ما نفهمیدیم.
3- من قبلا هم تو بحث کنترل خشم گفتم هرگز نباید اجازه بدیم به آستانۀ انفجار برسیم. شما الان دقیقا کاری کردی که به آستانۀ انفجار رسیدی! اونقدر سکوت کردی و خشمت رو فرو بردی که این حالت برات پیش اومده و الان از محبت کردن به دیگران دلسرد شدی. همۀ ما یه وقتایی این حالت و داریم. از این به بعد وقتی خشمگین میشی با درجۀ پایین مثل اخم کردن و تذکر دادن خشمت رو خالی کن. کلا حرفم اینه که یا بهشون حق بده و اون و بذار به حساب درک نکردنشون و یا خشمت و به طریقی بروز بده. البته گاهی اوقات ما پس از بروز خشم مون وجدان درد می گیریم و بیشتر عصبی میشیم باید خودت و بشناسی که از کدامین دسته ای؟! اگه از بروز خشمت وجدان درد می گیری بهتره با درجۀ خفیف خشمت و بروز بدی.
4- کسانی رو که در حقت بدی کردند اگه می تونی ببخش تا آرامش پیدا کنی شاید اونا واقعا لیاقت بخشیده شدن رو نداشته باشند ولی این کار خیلی آرومت می کنه. و وقتی به دیگران خوبی می کنی انتظار جبران خوبیت و از طرف اونا نداشته باش. اگه انتظار جبران داری و اونا جبران نمی کنند خوبی نکن.
5- تا جایی که می تونی خودت و متقاعد کن که به اونایی که بهت بدی کردند کمی حق بدی! مثلا به این علت که تو شرایط سخت و البته متفاوتی بزرگ شدند و روزگار اونا رو اینطوری بار آورده. من بسیار برام پیش اومده که از کار هم کلاسی های دوران تحصیلم متعجب شدم ولی بعد از چند سال که به مدل زندگی و خانواده شون پی بردم فهمیدم که اونا هم حق داشته اند و شاید اگر من هم جای اونا بودم تو اون موقعیت همون کار و می کردم.
6- تنها نمون دوستم. مرتب از کوچک ترین مسائل برای خودت یه شادی بزرگ درست کن. با کسانی به تفریح برو که روی اعصابت نیستند آخه تفریح برای خوشگذرونی هست و آدم مجبور نیست با کسی بره تفریح که روی اعصابه.
7- خودت باش. مشکلاتی این چنینی وقتی پیش میاد که ما سعی می کنیم همه رو راضی نگه داریم. هیچ کس نمی تونه همه رو راضی نگه داره.
8- توقعاتت رو از خودت بیار پایین. شاد زندگی کردن و وقت آزاد حق شماست. متاسفانه ما دهه شصتی ها اینقدر تو سختی و فشار بزرگ شدیم که با تمام وجودمون معتقد شدیم که انگار تفریح بر ما حرام شده! اگه مدتی بیکارتر و وقتمون آزادتر میشه از آزادی وقتمون برای تفریح استفاده نمی کنیم و بیشتر افسردگی می گیریم و سریع راهی برای پر شدن وقتمون پیدا می کنیم. یا تو فکر ادامه تحصیل می افتیم و یا این که بریم سر کار و خلاصه یک راهی برای وارد کردن عذاب بر خودمون پیدا می کنیم. یادمون رفته ما یک زن هم هستیم باید فرزندمون و بزرگ کنیم، غذای خوب بپزیم، ورزش کنیم و بهترین آرایش و بکنیم و بهترین لباس و بپوشیم. گویا همیشه در رقابتیم. همه اش به فکر ارتقا شغلی، درآمد بیشتر، و ... هستیم با این که من دیدم خیلی ها اصلا بهش نیازی هم ندارند. بس که از دوران مدرسه اینطوری بار اومدیم. این اواخر با دیدن دوستان قدیمی و عذاب وجدان هایی از این نوع که همراهشون دیدم، این مسأله فکر من و مشغول کرده و ایشالا در مورد این مسأله یه پست میذارم و مفصل تو وب علیرضا می نویسم
9- بدون که ما همه کنارت هستیم و دوستت می داریم
هدیه
20:33 1393/7/9
سلام مامان علی جون من خیلی وقته که تصمیم گرفتم که دیگه تو پرسش و پاسخ شرکت نکنم و بنا به دلایلی و حالا هم که دارم می رم خونه جدید و خبری از نت نیست و نخواهد بود از نی نی وبلاگ هم خداحافظی کردم اما دلم نیود پرستون رو جواب ندم
عزیز دلم همانطور که دوستان گفتن مشکلات برای همه هست و نمیشه فرار کرد متاسفانه روزگار با همه خوب تا نکرد لااقل با من خوب تا نکرد حرفایی که الهام خانم گفتن هم متین و درست و یه جورایی هم نظرمنم هست دریک کلام بگم با هر کسی دقیقا مانندخودش باید رفتار کرد
قربونت برم به داشته هات فکرکن واز لحطه لحظه در کنار همسرتون و فرزندتون لذت ببر
مشکلات منو داشتی چیکار می کردی غم بی مادری آوارگی تو تهران مشکل مالی توده سینه داشتن که تا بفهمی که این توده ها سرطان نیستن چه حالی پیدا می کردی یه خواهری که در کمال خوب بودن وقتی عصبانی میشه غراش سربه فلک می زنه و سوهان روحته و تا مغز استخون می سوزم آیا با این وضعیت باید برم قرص ضد افسردگی بخورم منم خیلی حساسم و زود از رفتار دیگران ناراحت می شم منم گاهی وقتا فقط دلم می خواد که بخوابمو دیگه چشمامو باز نکنم اما اینا دلیل نمیشه که برم قرص آرام بخش بخورم
از همه مهمتر یاد خدا بودن آرامش بخش دلهاست اگه اون حالت بهت دست داد برو یه صفحه قرآن بخون تا آروم بشی
عزیز دلم اشتباه خانواده همسر رو به خاطر همسر مهربونت ببخش و نادیده بگیر اگه خواهر همسرتون حرفی یا کاری کرد و باعث شد که ازش دلخور بشی به خاطر خوب بودن همسرت و سالم بودن پسرت شکر کن و به باد فراموشی بسبار درسته من تجربه ندارم اما به قول معروف درسته نخوردیم نون گندم اما دیدیم دست مردم
امیدوارم به حق این ماه عزیز و به احترام اون کسایی که پیش خدا آبرو دارن مشکلات همه رو حل کنه و دل همه شاد باشه
عزیز دلم همانطور که دوستان گفتن مشکلات برای همه هست و نمیشه فرار کرد متاسفانه روزگار با همه خوب تا نکرد لااقل با من خوب تا نکرد حرفایی که الهام خانم گفتن هم متین و درست و یه جورایی هم نظرمنم هست دریک کلام بگم با هر کسی دقیقا مانندخودش باید رفتار کرد
قربونت برم به داشته هات فکرکن واز لحطه لحظه در کنار همسرتون و فرزندتون لذت ببر
مشکلات منو داشتی چیکار می کردی غم بی مادری آوارگی تو تهران مشکل مالی توده سینه داشتن که تا بفهمی که این توده ها سرطان نیستن چه حالی پیدا می کردی یه خواهری که در کمال خوب بودن وقتی عصبانی میشه غراش سربه فلک می زنه و سوهان روحته و تا مغز استخون می سوزم آیا با این وضعیت باید برم قرص ضد افسردگی بخورم منم خیلی حساسم و زود از رفتار دیگران ناراحت می شم منم گاهی وقتا فقط دلم می خواد که بخوابمو دیگه چشمامو باز نکنم اما اینا دلیل نمیشه که برم قرص آرام بخش بخورم
از همه مهمتر یاد خدا بودن آرامش بخش دلهاست اگه اون حالت بهت دست داد برو یه صفحه قرآن بخون تا آروم بشی
عزیز دلم اشتباه خانواده همسر رو به خاطر همسر مهربونت ببخش و نادیده بگیر اگه خواهر همسرتون حرفی یا کاری کرد و باعث شد که ازش دلخور بشی به خاطر خوب بودن همسرت و سالم بودن پسرت شکر کن و به باد فراموشی بسبار درسته من تجربه ندارم اما به قول معروف درسته نخوردیم نون گندم اما دیدیم دست مردم
امیدوارم به حق این ماه عزیز و به احترام اون کسایی که پیش خدا آبرو دارن مشکلات همه رو حل کنه و دل همه شاد باشه
هدیه
20:47 1393/7/9
مامانای عزیز هر خوبی و بدی ازم دیدید حلالمممممممممممم کنید روزهای خوبی باهاتون داشتم و ازتون خیلی چیزها یاد گرفتم
الهام
21:28 1393/7/9
هدیه جان ایشالا هر جا که هستید دلتون شاد باشه و زندگی پر از آرامش و بر وفق مرادتون
شما رو به خدا می سپارم
شما رو به خدا می سپارم
مامان مریم
00:24 1393/7/10
الهی آمین دوستم
فائزه مامانه سوگند
02:15 1393/7/10
مامان علی جون برات ارزوی بهترینها رو دارم و تو این ماه پر خیر و برکت و عزیز از خدای متعال می خوام هر چه زودتر به ارامش درونی برسی که هیچ چیز تو زندگی بهتر از ارامش نیست و این افکار رو از ذهنت دور کنی
(منظورم مرگ و از این حرفهای نا امیدی)
به همسر مهربونت و پسر گلت فکر کن و به غیر از این دو عزیزت به هیچ چیز دیگه فکر نکن
شاد و شاد و شاد باشی
(منظورم مرگ و از این حرفهای نا امیدی)
به همسر مهربونت و پسر گلت فکر کن و به غیر از این دو عزیزت به هیچ چیز دیگه فکر نکن
شاد و شاد و شاد باشی
mahtab
06:14 1393/7/10
برات بهترينها رو ارزو دارم دوست خوبم
يادت باشه تا،زنده ايم بايد زندگي کنيم نه اينکه ففط زنده باشيم
اگر بخواهي همه چيز درست ميشه و تحت کنترلت قرار ميگيره، بعدش توکل کن به خدا و فراموش نکن هرقدر هم بعضي ادمهاکه خيلي ادعاي مومن بودن دارن بهت ضربه زدن نبايد از خدايي که تنها قدر مطلقه فاصله گرفت، به قول معروف اسلام.ندارد عيبي گر عيبي هست از مسلماني ماست
خوب درکت ميکنم، همين اواخر از يک خونواده ي به ظاهر مومن و همه چيز.تموم بدترين ضربه ي عمرمونو خورديم، بهتره بگم خواهرم خورد...بااينکه ادم.اولش اعتمادشو از دست ميده اما تواين شرابط مگه غيرازخدا کسي هست کمکمون کنه
هميشه به خواهرم ميگم فقط بايد به خدا بچسبه.که هيچکس براش موندگار نيست، و همه چيزشو به خودش بگه و از خودش بخواد
يادت باشه تا،زنده ايم بايد زندگي کنيم نه اينکه ففط زنده باشيم
اگر بخواهي همه چيز درست ميشه و تحت کنترلت قرار ميگيره، بعدش توکل کن به خدا و فراموش نکن هرقدر هم بعضي ادمهاکه خيلي ادعاي مومن بودن دارن بهت ضربه زدن نبايد از خدايي که تنها قدر مطلقه فاصله گرفت، به قول معروف اسلام.ندارد عيبي گر عيبي هست از مسلماني ماست
خوب درکت ميکنم، همين اواخر از يک خونواده ي به ظاهر مومن و همه چيز.تموم بدترين ضربه ي عمرمونو خورديم، بهتره بگم خواهرم خورد...بااينکه ادم.اولش اعتمادشو از دست ميده اما تواين شرابط مگه غيرازخدا کسي هست کمکمون کنه
هميشه به خواهرم ميگم فقط بايد به خدا بچسبه.که هيچکس براش موندگار نيست، و همه چيزشو به خودش بگه و از خودش بخواد
مامان آروین(مهناز )
11:21 1393/7/10
سلام دوستان گلم
من چون در این زمینه هیچ تجربه ای نداشتم فقط خواننده بودم و از نظرات دوستان کلی بهره مند شدم
مامان علی مهربون امیدوارم همیشه شاد باشید و لبی پر از خنده عزیزم
من چون در این زمینه هیچ تجربه ای نداشتم فقط خواننده بودم و از نظرات دوستان کلی بهره مند شدم
مامان علی مهربون امیدوارم همیشه شاد باشید و لبی پر از خنده عزیزم
خواهری
12:02 1393/7/10
سلام به دوستان
چرااز دیروز تا الان نظرات این قدر کم شد؟
چرااز دیروز تا الان نظرات این قدر کم شد؟
barfdoone.ir
12:16 1393/7/10
چون من همه ی جوابامو حذف کردمنه که مامان علی جون گفتن شب میبندن سوالو منم دیدم حرفهای خصوصی روپاک کنم بهتره.
مامان مریم
13:01 1393/7/10
من هم حذف کردم چون نمیخواستم خارج از سوال بحثی تو پرسش باشه
و یه سری اطلاعات خاطره وار هم توشون بود.
و یه سری اطلاعات خاطره وار هم توشون بود.
الهام
14:05 1393/7/10
ببینید دوستان ما با آدم های زیادی ارتباط داریم. برخی از اونها رو هفته ای یک بار می بینیم، برخی رو برای چند ساعت در روز و با برخی مدام سروکار داریم. و هر چقدر میزان ارتباطمون با افراد مختلف بیشتر هست بیشتر از رفتارشون کلافه میشیم چون طبیعتاً اونا تفاوت های زیادی با ما دارند و هر چقدر حساس تر هستیم بیشتر کلافه میشیم.
از طرفی همۀ افراد شبیه هم نیستند و ما نمی تونیم در برخوردمون با اونا از یک فرمول خاص استفاده کنیم و دل همه شون و به دست بیاریم. شاید از یک کاری تعدادی از اونا خوش حال بشن و تعدادی ناراحت و این کاملا طبیعی هست.
لازمۀ ارتباط درست و موثر با افراد مختلف اینه که هر کدوم رو به درستی بشناسیم و یاد بگیریم در مقابلش چه برخوردی داشته باشیم. و این مسأله فوق العاده زمان می بره. وقتی با دوستمون آشنا میشیم هر روز مدت زمان کمی رو باهاش می گذرونیم و این به ما فرصت میده که به مرور زمان به صعف هاش پی ببریم و اون و به عنوان یک ویژگی اخلاقیش بپذیریم و باهاش کنار بیایم. از طرفی اگه رفتاری داره که برامون غیرقابل تحمل هست ما به راحتی می تونیم ارتباطمون و باهاش قطع کنیم. اگه قطع رابطه هم نکنیم لااقل مدت زمان زیادی پیشمون نیست و رفتارش ما رو کلافه نمی کنه. در صورتی که اگر با همین دوستمون که روزانه از بودن باهاش شادیم، هم اتاقی بشیم رفتارش برامون کلافه کننده می شه چون مدت زمان ارتباط باهاش زیاد شده و ما بیشتر با ضعف هاش روبرو شدیم. و وقتی رودربایستی هم داریم اوضاع بد و بدتر میشه. چون نمی تونیم اعتراض خودمون و اعلام کنیم.
در مورد خانواده مون ما کاملا اونا رو می پذیریم چون رفتارشون خیلی شبیه به خودِ ماست و ما از بچگی باهاشون بزرگ شدیم و اونا رو همون طور که هستند پذیرفتیم...
و اما خانوادۀ همسرمون...
ما در مدت زمانی کوتاه وارد خانواده شون شدیم. اختلاف سلیقه، فرهنگ، و اختلافات رفتاری و ارتباطی مطمئنا وجود داره هرچند هم کم باشه.
و مشکل این جاست که ما مجبوریم در مدت زمان کم همۀ اختلافات رفتاری رو هضم کنیم و برخورد درستی نشون بدیم که اونا ناراحت نشن. مرتب باید باهاشون رفت و آمد کنیم و این فرصت هضم رفتار اونا رو از ما می گیره و این گونه ست که ما کلافه میشیم... و گاهی همین ارتباطات ناموثر اولیه باعث بوجود اومدن کینه و مشکلات میشه و هیچ کس در اون مقصر نیست و این نشون دهنده عدم توانایی هیچ کدوم از دو طرف نیست فقط یک اجبار اجتماعی هست که دو طرف رو اذیت می کنه.
برای همین هم اغلب کسانی که با فامیل ازدواج می کنند تا حدودی راحت تر با خانواده همسر کنار میان و دلیلش اینه که دو طرف به خلق و خوی هم تا حدودی آشنایی دارند.پس می فهمند که خیلی از حرف ها و رفتارهای طرف مقابل بدون منظور هست و یا اخلاقش رو می شناسند و راحت تر از کنار حرف هاش می گذرند.
همۀ ما چند سال اول زندگی این مشکلات و داریم و بعد از مدتی تحمل و البته شناخت همدیگه و پیدا کردن روش مناسب برخورد همدیگه رو قبول می کنیم و با هم ارتباط موثرتری برقرار می کنیم.
چند سال که از ازدواج میگذره دیگه 70 درصد از اون حساسیت های اولیه خود بخود از بین میره. چون دو طرف به روحیات همدیگه بیشتر آشنا میشن و همدیگه رو با همون خصوصیات اخلاقی که دارند می پذیرند.
البته در مورد همسرمون هم این موارد وجود داره ولی علت این که خیلی راحت تر همسرمون و با همۀ خصوصیات اخلاقیش قبول می کنیم اینه که خیلی ها از قبل تا حدودی با همسرشون ارتباط داشتند و خصوصیات اخلاقی همسر و می شناسند. اگر ارتباط هم نداشته باشیم وجود علاقه ای که تو ازدواج وجود داره باعث چشم پوشی بر عیوب همدیگه میشه و البته ارتباط جنسی و ترشح هورمون ها هم خیلی تو این مسأله تاثیر داره. و نکتۀ مهم بعدی اینه که ما با همسرمون راحت هستیم و به راحتی اعتراضمون و بهش اعلام می کنیم و تخلیه میشیم.
در واقع من به این نتیجه رسیدم که در ارتباط با خانوادۀ همسر در 60درصد موارد اختلافات از هیچ شروع میشه و دامنه دار میشه و علتش فقط اینه که دو طرف همدیگه رو همونطور که هستند قبول نمی کنند و می خوان همدیگه رو تغییر بدن. و به شدت معتقدم در همون 60 درصد هیچکس مقصر نیست نه عروس و نه خانوادۀ همسر.
پس این که نمی تونیم در برابر رفتارهای همه عکس العمل درستی نشون بدیم نشان از ضعف ما در برقراری ارتباط نیست. بلکه علتش اینه که ما زمان لازم رو برای شناخت اونا نداشتیم و به مرور زمان یاد می گیریم با هر کسی چطور رفتار کنیم.
کاری که من کردم این بود که از اول اجازه ندادم روم باهاشون باز بشه. خودم و نگرفتم ولی کم حرف زدم و محترمانه و اجازه ندادم اونا از روی حرف هام در مورد من قضاوت اشتباه بکنند. اجازه دادم گذشت زمان من و به اونا بشناسونه.
وقتی دیدم اونا دلشون عروس قانع میخواد، باز هم مثل خودم زندگی کردم ولی خیلی از چیزهایی رو که به نظر اونا بی قناعتی به حساب می اومد و بهشون نگفتم.
این باعث شد که اونا به من اعتماد کنند و فکر کنند من همونی هستم که اونا می خواستند ولی مثل خودم زندگی کردم. اگه بهم کاری رو گفتند که انجام بدم اگه به نظرم درست اومد انجامش دادم و اگه نادرست بود مستقیم مخالفت نکردم و کاری رو که صلاح دیدم انجام دادم طوری که عاقبت خودشون متوجه شدند راهی که رفتم درسته. و هرگز به روشون نیاوردم که شما اشتباه می کردید. چون مطمئنم خودشون این و متوجه شدند.
الان مدت هاست بهم نگفتند فلان کار و انجام بده یا نده! و عمده ترین دلیلش اینه که دیدند خودم راه درست و انتخاب می کنم و البته نظرشون رو هم نخواستم. معتقدم وقتی نمی تونم نظرات طرف مقابلم رو اجرا کنم بهتره نظرخواهی نکنم.
ولی الان بعد از گذشت پنج سال از این که گاهی احساس کردم بهم بی احترامی شده و سکوت کردم خیلی خوشحالم چون بعدها که بیشتر باهاشون ارتباط برقرار کردم فهمیدم از کارشون منظوری نداشتند و من تصور اشتباهی داشتم. ضمن این که سکوتم کمکم کرد که روم باهاشون باز نشه.
××××××××××××××××××××××
مامان علی جون دیروز که پرسشتون و خوندم واقعا نگرانتون شدم عزیزم. احساستون و درک می کنم. قصدم واقعا نصیحت نبوده شاید لحنم نصیحت آمیز بوده و بابتش ازتون معذرت میخوام. از من نرنج دوستم.
راستش من تو پرسش و پاسخ وقتی چیزی رو می نویسم مخاطبم فقط طراح سوال نیست بلکه می دونم که این مشکل ممکنه مشکل خیلی از دوستان باشه بخاطر همین کلی می نویسم
از طرفی همۀ افراد شبیه هم نیستند و ما نمی تونیم در برخوردمون با اونا از یک فرمول خاص استفاده کنیم و دل همه شون و به دست بیاریم. شاید از یک کاری تعدادی از اونا خوش حال بشن و تعدادی ناراحت و این کاملا طبیعی هست.
لازمۀ ارتباط درست و موثر با افراد مختلف اینه که هر کدوم رو به درستی بشناسیم و یاد بگیریم در مقابلش چه برخوردی داشته باشیم. و این مسأله فوق العاده زمان می بره. وقتی با دوستمون آشنا میشیم هر روز مدت زمان کمی رو باهاش می گذرونیم و این به ما فرصت میده که به مرور زمان به صعف هاش پی ببریم و اون و به عنوان یک ویژگی اخلاقیش بپذیریم و باهاش کنار بیایم. از طرفی اگه رفتاری داره که برامون غیرقابل تحمل هست ما به راحتی می تونیم ارتباطمون و باهاش قطع کنیم. اگه قطع رابطه هم نکنیم لااقل مدت زمان زیادی پیشمون نیست و رفتارش ما رو کلافه نمی کنه. در صورتی که اگر با همین دوستمون که روزانه از بودن باهاش شادیم، هم اتاقی بشیم رفتارش برامون کلافه کننده می شه چون مدت زمان ارتباط باهاش زیاد شده و ما بیشتر با ضعف هاش روبرو شدیم. و وقتی رودربایستی هم داریم اوضاع بد و بدتر میشه. چون نمی تونیم اعتراض خودمون و اعلام کنیم.
در مورد خانواده مون ما کاملا اونا رو می پذیریم چون رفتارشون خیلی شبیه به خودِ ماست و ما از بچگی باهاشون بزرگ شدیم و اونا رو همون طور که هستند پذیرفتیم...
و اما خانوادۀ همسرمون...
ما در مدت زمانی کوتاه وارد خانواده شون شدیم. اختلاف سلیقه، فرهنگ، و اختلافات رفتاری و ارتباطی مطمئنا وجود داره هرچند هم کم باشه.
و مشکل این جاست که ما مجبوریم در مدت زمان کم همۀ اختلافات رفتاری رو هضم کنیم و برخورد درستی نشون بدیم که اونا ناراحت نشن. مرتب باید باهاشون رفت و آمد کنیم و این فرصت هضم رفتار اونا رو از ما می گیره و این گونه ست که ما کلافه میشیم... و گاهی همین ارتباطات ناموثر اولیه باعث بوجود اومدن کینه و مشکلات میشه و هیچ کس در اون مقصر نیست و این نشون دهنده عدم توانایی هیچ کدوم از دو طرف نیست فقط یک اجبار اجتماعی هست که دو طرف رو اذیت می کنه.
برای همین هم اغلب کسانی که با فامیل ازدواج می کنند تا حدودی راحت تر با خانواده همسر کنار میان و دلیلش اینه که دو طرف به خلق و خوی هم تا حدودی آشنایی دارند.پس می فهمند که خیلی از حرف ها و رفتارهای طرف مقابل بدون منظور هست و یا اخلاقش رو می شناسند و راحت تر از کنار حرف هاش می گذرند.
همۀ ما چند سال اول زندگی این مشکلات و داریم و بعد از مدتی تحمل و البته شناخت همدیگه و پیدا کردن روش مناسب برخورد همدیگه رو قبول می کنیم و با هم ارتباط موثرتری برقرار می کنیم.
چند سال که از ازدواج میگذره دیگه 70 درصد از اون حساسیت های اولیه خود بخود از بین میره. چون دو طرف به روحیات همدیگه بیشتر آشنا میشن و همدیگه رو با همون خصوصیات اخلاقی که دارند می پذیرند.
البته در مورد همسرمون هم این موارد وجود داره ولی علت این که خیلی راحت تر همسرمون و با همۀ خصوصیات اخلاقیش قبول می کنیم اینه که خیلی ها از قبل تا حدودی با همسرشون ارتباط داشتند و خصوصیات اخلاقی همسر و می شناسند. اگر ارتباط هم نداشته باشیم وجود علاقه ای که تو ازدواج وجود داره باعث چشم پوشی بر عیوب همدیگه میشه و البته ارتباط جنسی و ترشح هورمون ها هم خیلی تو این مسأله تاثیر داره. و نکتۀ مهم بعدی اینه که ما با همسرمون راحت هستیم و به راحتی اعتراضمون و بهش اعلام می کنیم و تخلیه میشیم.
در واقع من به این نتیجه رسیدم که در ارتباط با خانوادۀ همسر در 60درصد موارد اختلافات از هیچ شروع میشه و دامنه دار میشه و علتش فقط اینه که دو طرف همدیگه رو همونطور که هستند قبول نمی کنند و می خوان همدیگه رو تغییر بدن. و به شدت معتقدم در همون 60 درصد هیچکس مقصر نیست نه عروس و نه خانوادۀ همسر.
پس این که نمی تونیم در برابر رفتارهای همه عکس العمل درستی نشون بدیم نشان از ضعف ما در برقراری ارتباط نیست. بلکه علتش اینه که ما زمان لازم رو برای شناخت اونا نداشتیم و به مرور زمان یاد می گیریم با هر کسی چطور رفتار کنیم.
کاری که من کردم این بود که از اول اجازه ندادم روم باهاشون باز بشه. خودم و نگرفتم ولی کم حرف زدم و محترمانه و اجازه ندادم اونا از روی حرف هام در مورد من قضاوت اشتباه بکنند. اجازه دادم گذشت زمان من و به اونا بشناسونه.
وقتی دیدم اونا دلشون عروس قانع میخواد، باز هم مثل خودم زندگی کردم ولی خیلی از چیزهایی رو که به نظر اونا بی قناعتی به حساب می اومد و بهشون نگفتم.
این باعث شد که اونا به من اعتماد کنند و فکر کنند من همونی هستم که اونا می خواستند ولی مثل خودم زندگی کردم. اگه بهم کاری رو گفتند که انجام بدم اگه به نظرم درست اومد انجامش دادم و اگه نادرست بود مستقیم مخالفت نکردم و کاری رو که صلاح دیدم انجام دادم طوری که عاقبت خودشون متوجه شدند راهی که رفتم درسته. و هرگز به روشون نیاوردم که شما اشتباه می کردید. چون مطمئنم خودشون این و متوجه شدند.
الان مدت هاست بهم نگفتند فلان کار و انجام بده یا نده! و عمده ترین دلیلش اینه که دیدند خودم راه درست و انتخاب می کنم و البته نظرشون رو هم نخواستم. معتقدم وقتی نمی تونم نظرات طرف مقابلم رو اجرا کنم بهتره نظرخواهی نکنم.
ولی الان بعد از گذشت پنج سال از این که گاهی احساس کردم بهم بی احترامی شده و سکوت کردم خیلی خوشحالم چون بعدها که بیشتر باهاشون ارتباط برقرار کردم فهمیدم از کارشون منظوری نداشتند و من تصور اشتباهی داشتم. ضمن این که سکوتم کمکم کرد که روم باهاشون باز نشه.
××××××××××××××××××××××
مامان علی جون دیروز که پرسشتون و خوندم واقعا نگرانتون شدم عزیزم. احساستون و درک می کنم. قصدم واقعا نصیحت نبوده شاید لحنم نصیحت آمیز بوده و بابتش ازتون معذرت میخوام. از من نرنج دوستم.
راستش من تو پرسش و پاسخ وقتی چیزی رو می نویسم مخاطبم فقط طراح سوال نیست بلکه می دونم که این مشکل ممکنه مشکل خیلی از دوستان باشه بخاطر همین کلی می نویسم
آز تک تکتون بابت همراهی تون بینهایت سپاسگذارم دوستان
امیدوارم همگی تندرست وسلامت ودل شاد درکانون خانواده با آرامش زندگی کنید.
نتیجه اینکه نه تنها قرصو خط بکشیم میخام اینجوری رفتارکنم اطرافیان نادان مجبوربه استفاده بشنمن باب خنده بود جدی نگیرید عرضه اش نیست! اما واقعا آرامش واقعی داشتن گنجینه عظیمیه امیدوارم شامل حال همتون باشه