ترس این روزهای دخترم
10 پاسخ
سلام دوستان عزیز مشکلی که چتد وقتی است زندگی ما رو به هم ریخته موضوع ترس دختر 5 ساله و نیمه ام است و ماجرا از آنجا شروع شد که دو سه هفته ای قبل از حادثه ی پلاسکو مغازه ی برادر همسرم که درست روبروی خانه ی ما است هنگام نماز صبح آتش گرفت و دخترم به خاطر سر و صداهایی که بود از خواب بیدار شد و همانطور با ترس در بغل من جای گرفت و اون روز میترسید و گذشت تا باز حادثه ی پلاسکو اتفاق افتاد و اینکه مربی پیش دبستان از بچه ها خواسته بود نقاشی بکشن که ساختمان پلاسکو و آتش سوزیشو نشان دهند و همچنین آتشنشانی که آتش رو خاموش میکند و تا اینجا همه چیز خوب بود تا اینکه به منزل مامانم که شهرستان است رفتیم و بعد از برگشت شب بهانه ی خواهرمو گرفت و فقط بغض میکرد و خاله رو صدا میزد و میگفت می خوام برم خونه خالم و این ماجرا همیشه با تاریک شدن هوا ادامه داشت وبی حوصله شده بود و اصلا شاد نبود و همش می پرسید مغازه ی عمو چه جوری آتش گرفت یا ساختمان پلاسکو چه جوری اتش گرفته و چرا آتش نشانا سوختنو همینطور گاهگاهی میگفت بوی دود میاد و اشک تو چشماش جمع میشد و منم جوابهایی بهش میدادم که ترسش کم بشه و احساس امنیت کنه ولی تقریبا دو هفته ای این ماجرا ادامه داشت تا بالاخره با مشورت با یک روانشناس تصمیم گرفتیم که به شهرستان بریم و دخترمو خونه ی خواهرم بذاریم و من خونه ی مامانم بمانم و وانمود کنم که به خونمون برگشتم و نظر به تصمیم روانشناس تا 72 ساعت هیچ تماسی با دخترم نداشته باشم و در این مدت دخترم هیچ سراغی از من نگرفته بود تا یک شب یواشکی گریه کرده بود و وقتی خواهرم ازش سوال کرده چرا گریه میکنی جواب داده خواب بد دیدم در صورتی که خواهرم میگفت هنوز نخوابیده بود و همین باعث شد تا فردای اون شب بهش زنگ بزنمو بگم من اومدم خونه ی عزیز جون و خواهرم میگفت با شنیدن این خبر سر از پا نمیشناخت و میخواست زود بیاد پیش من و وقتی اومد منو بوسه بارون کرد و همش میگفت دلم برات تنگ شده بود و دیشب خوابتو دیدم در صورتی که وقتی می خواست بیاد خونه ی خواهرم میگفت دیگه شما رو دوست ندارم خالمو دوست دارم این دیدار 24 ساعت طول کشید تا اینکه دوباره چهارشنبه شب با اینکه دختر داداشم پیشش بود و باهاش بازی میکرد یکهو زد زیر گریه و گفت من امشب میخوام برم خونه ی خالم و تو رو دوست ندارم وقتی هم برید خونه من نمیام و یادآور بشم که جایی که ما زندگی میکنییم تقریبا تنهایی و به غیر از یکی دو خانوار از اقوام همسرم فامیل دیگه ای ندارم حالا با خوندن این ماجرا و با توجه به اینکه اواسط سال تحصیلی است و پسرم هم محصل است و کار همسرم دولتی است امکان تعویض خانه و رفتن به شهرستان محل سکونت مامانم در این شرایط امکان ندارد عاجزانه از شما دوستان خواهش میکنم هر چه سریعتر راهنماییم کنید ممنونم