مادر شوهر

محیا 13:47 1392/6/14 مادر شوهر من خوب هست ولی اخلاقهای خاصی داره.خیلی باید مواظب حرف زدنم باشم زود ناراحت میشه به خاطر همین منم خیلی باهاش صمیمی نشدم هم با مادر شوهرم هم خواهر شوهرم

مامان مرضیه 15:13 1392/6/14 دوست عزیز بدون اغراق میگم. مادر شوهر من حتی همه ی خواهر شوهرام.خیلی با من خوبن مثل خواهر کنار هم زندگی میکنیم. از روزای اول اختلاف سلیقه هایی پیش میاومد که فکر کنم بدلیل عدم شناخت بود. الان هیچ مشکلی با هم نداریم. خداییش مادر شوهرم خیلی خوبه.به نظر من اگه کسی خدارو بالا سرش ببینه رفتارش خوبه.مادر شوهرم همیشه کنار منه. اصلا هر وقت میرم خونشون خودشون پسرمو نگه میدارن و من راحتم. اصلا هم نق نمیزنن و توقع ندارن ازم. پدر شوهرم هم همینطوره. خدا برامون حفظشون کنه.
توی هر بحثی هم جانب منو میگیرین. یه بار مادر شوهرم با همسرم حرفش شده بود که چرا 2 تا النگو اضافی برا من نخریده. همیشه صلاح مارو خواستن.

zahra 18:35 1392/6/14 سلام جالبه من همین چندروز پیش از خونه مادرشوهرم (عمم) زدم بیرون از وقتی سانیار به دنیا اومده رابطم باهاش به هم ریخته من روز دهم زایمانم رفتم پیش مامانم واقعا نمی تونستم تنها تو شهر غریب بچه نگه دارم چون زلزله هم می اومد شوهرم وقتی رفتم گریه کرد رفت به مامانش گفت نباید می بردنش با این که داداشم ازش اجازه گرفت منو برد اونم اجازه داد بعد 2 هفته برگشتم مادرشوهرم اومد با مامان و بابا دعوا کرد که چرا اینو بردین پسرم تنها گذاشتین من پسرم سالم تحویلتون دادم منم فقط گریه کردم با این که شوهرم اولش خیلی ناراحت شده بود که تنهاش گذاشتم بعد بهم حق داد الانم با شوهرم هیچ مشکلی ندارم فقط به خاطر شوهرم روزهای تعطیل میرفتیم خونشون منم فقط سلام می دادم خداحافظ به مادرشوهرم ولی چند روز پیش دیگه طاقتش تموم شد اومد دوباره دعوا تو چرا قیافه می گیری حرفهای 3 ماهه پیش آورد وسط منم هیچی نگفتم از خونشون زدم بیرون بچمو ازم چنگ زد گفت نمیدم خودت برو منم رفتم تو کوچه منتظر شدم تا شوهرم بیاد دنبالم بچه رو بگیره بریم خونه برادرشوهرم گفت تموم کن بیا رو بوسی مادرشوهرم اومد روبوسی ولی باز گفت دیگه نرو پیش مامانت پسرم تنها نذار دیدم باز داره دخالت می کنه به شوهرم گفتم بریم اومدم دیگه هم نرفتم جاریم میاد بهم سر می زنه زندگیم به هم ریخته نمی دونم چی کار کنم شوهرم گفت دیگه نمیریم خونشون

نی نی وبلاگی 09:32 1392/6/15 عزیزم به نظر من باید بی خیال بشی بگذار هرچی می خواد بگه مثل رادیو به حرفاش گوش کن باور کن بعد یک مدت عادی می شه برات بعد زیاد هم با شوهرت بحث نکن زیاد هم بهش رو نده که هی بگه مامانم اینو گفت یا فلان اگه هم چیزی گفت بگو آخه مثلا مامان تفلکی گناه داره من به تجربه بهم ثابت شده که الکی جلوی شوهرت ازش طرفداری کن وقتی نبود خواستی بکشش محلش نده ولی جلوی شوهرت باهاشون مهربون باش یا الکی بگو درکش می کنم به هیچ وجه تو خونه حرفشون رو وسط نکش کم کم شوهرت هم نسبت به رفتارهای اونها طرف تو رو می گیره یکم سیاست داشته باش بسه از بس از روی احساسات رفتار کردی یکم خودتو کنترل کن چند ماهه می تونی این ماجرا رو دستت بگیری من وقتی پدر شوهرم فوت کرد شوهرم اینقدر عصبی بود که می گفت تو پدرمنو کشتی نمی دونی چه می کرد تا چند ماه فقط به من بی چاره با یک بچه کوچولو فش می داد جرات نداشتم حرف بزنم مادرش هم نمی دونی چه می کرد شده بود زن شوهر من باور کن یک سال اول این مادر و پسر خون منو تو شیشه کردن این شاالله خدا از کرده های هر کسی نگذره که من نمی گذرم بابت مادر شوهرم کتک هم خوردم ولی خلاصه باور کردنی نیست کم کم با رفتار درست دیگه دم بعضی ها کوتاه شد حساب کار دست جفتشون اومد و دیگه خوب رفتار می کننن بهم احترام می گذارن و یک نمه ازم حساب می برن خدا رو شکر من هم اصلا درموردش با شوهرم حرف نمی زنم وقتی اون یک چیزی می گه مثلا این کار رو کنم می گم بکن زیاد بحث نمی کنم باورت نمی شه یک سال اول تمام هفته ها باید خانم رو آخر هفته می برد بهشت زهرا بعد نهار می یومد تا فردا یعنی یک روز آخر هفته برای خودمون نداشتیم تازه طلبکار طلبکار داشتم دیونه می شدم صبور باش و عاقلانه رفتار کن سعی کن از فکرت پاکش کنی زیاد برات مهم نباشه کم کم درست می شه

مامان نجمه 23:29 1392/6/17 ممنون از همه .
بازم اگه نظر ندادين نظر بزارين