سوال و 62 جواب
(آخرین جواب : 93/11/23)شما...چجور مادری هستین؟؟؟خیلی دوس دارم جواب بدین!
سلام مامانای مهربون ,
اینو هممون قبول داریم که روشهای تربیتیمون با هم فرق داره و هر کدوممون اولویتای خودمون رو تو تربیت بچه هامون در نظر گرفتیمو سعی میکنیم عملیشون کنیم!
ممکنه یه چیزی برای شما در اولویت باشه اما برای من نه!!!و یا شاید اصلا به فکرش هم نیوفتاده باشم!
بیایین اینجا هممون اولویتهامون رو و چیزایی که در این زمینه برامون مهمترن رو به اشتراک بذاریم و بشیم معلم همدیگه !
شاید اینجوری کم کاریهامون ویا سخت گیریهامون بهمون گوشزد بشه
اینو هممون قبول داریم که روشهای تربیتیمون با هم فرق داره و هر کدوممون اولویتای خودمون رو تو تربیت بچه هامون در نظر گرفتیمو سعی میکنیم عملیشون کنیم!
ممکنه یه چیزی برای شما در اولویت باشه اما برای من نه!!!و یا شاید اصلا به فکرش هم نیوفتاده باشم!
بیایین اینجا هممون اولویتهامون رو و چیزایی که در این زمینه برامون مهمترن رو به اشتراک بذاریم و بشیم معلم همدیگه !
شاید اینجوری کم کاریهامون ویا سخت گیریهامون بهمون گوشزد بشه
1393/11/10
#کودک
#تربیت و آموزش كودک
نی نی وبلاگی ام (ورود)
نی نی وبلاگی نیستم (ثبت نام)
سوال خیییلی خوبیه....من عاشق یاد گرفتن مسایل تربیتی هستم
اولین اولویت برای من سلامت روانی پسرمه
یعنی تو تربیتم هر شیوه و هر روش تربیتی که میخوام انجام بدم اول از همه به بعد روانی این کار رو پسرم دقت میکنم...
اعتماد به نفسش....اینکه خودشو دوست داشته باشه و بدونه لایق بهترین هاست ....اینکه مردم رو دوست داشته باشه و بتونه اعتماد کنه...
تو این سن ازش انتظار عالی بودن و ادب و باعث افتخار شدن ندارم...چون الان اون آینه تمام نمای ماست....اگه بی ادبی بکنه از من یاد گرفته....اگه باعث سرافکندگیم بشه من باعثش بودم
اگه لوس بشه من لوسش کردم.....
من یاد گرفتم حالا که مامان شدم اول باید خودمو اصلاح کنم و منتظر باشم نتیجش رو تو پسرم ببینم
اگه عادت داشتم حتی به شوخی حرف بدی لابلای تیکه کلام هام باشه حذفش کنم
از کلمات خوبی برای صحبت با اطرافیانم استفاده کنم تا گوش پسرم به شنیدنشون عادت کنه...کلماتی مثل خواهش میکنم...لطفا....ممنونم....سلام و ...
من یاد گرفتم بکن و نکن کردن اصلا اصلا جواب نمیده....به جای اینکه بگم بکن نکن باید خودم کار درست رو انجام بدم تا اون ببینه....یاد گرفتم مهربونی کردن و با محبت چیزی رو خواستن زودتر جواب میده تا سختگیری و اصرار به کاری همون لحظه
من یاد گرفتم گاهی ما بزرگترها میتونیم از بچه ها هم لجبازتر باشیم....باید اول رو خودمون کار کنیم....
و در اخر فهمیدم گاهی مهربونی بیش از حد هم نتیجه عکس میده....اونوقته که جدی بودن و مجکم بودن به پسرکم یاد میده یه مامان با اراده داره....که درسته خیییلی مهربونه و با همه کودکانه هاش کنار میاد...اما اگه جایی بگه نه....یعنی نه!!!
مامان بودن یعنی از اول بزرگ شدن.....یعنی خودسازی....یعنی اول خودتو بساز....بعد منتظر تغییر تو دنیا باش
ممنون که وقت گذاشتین برا این سوال
منم با شما موافقم
اولویتهای منم اینه که اولا بذارم دخترم بچگی کنه و شادی و هیجان طبیعی که تو وجود همه کودکان هست رو حفظ بکنه برا همین تو خونه وقتی بازی و بهم ریزی میکنه یا دست به وسایل آشپزخونه میزنه بهش گیر نمیدم که بقول مامان مریم جان بکن نکن! نمیگم!
راجع به خدا زیاد باهاش حرف میزنم بدون دخالت دادن هر جور آیین اسلام چون بنظر منم براش زوده ولی براش از خدا و مهربونیهاش و البته بزرگیهاش زیاد حرف میزنم ....
اصلا هم برام مهم نیست که تو این سن فلان کلمه انگلیسی یا فلان فعالیت ذهنی رو حتما باید بلد باشه با اینکه خودم انگلیسیم خوبه ولی تا بحال یه کلمه انگلیسی هم بهش یاد ندادم ترجیح میدم اول زبون خودمون رو الفبای خودمون رو واعداد خودمون رو یاد بگیره بعد اگه علاقه داشت زبانهای خارجی رو...
از اون جایی که صرفه جو بودن برای خودم خیلی ارزش داره خیلی دوس دارم یسنا رو هم همینجوری بار بیارم نه اینکه توی پول لباس خریدن و اینجورچیزا منظورم توی مصرف نعمتهای خداست !توی آب برق وهرچیز با ارزشی که اگه نباشن ما انسانها لنگ میمونیم
ازون جایی که سرانه مصرف ایران همیشه برعکس جهان بوده ینی تو چیزای مفید کم مصرف و تو چیزای مضر پر مصرفه فک میکنم اگه از همین بچگی باهاش کار کنم وفرهنگ استفاده هر چیز رو به اقتضای سنش بهش یاد بدم برای آینده خودش خیلی بهتره...
مثل آدم بزرگا باهاش رفتار میکنم بعلاوه مثل کوچولوها باهاش بازی میکنم
خوب جواب گرفتم
باز از این سوالا استفاده ی کامل میکنم
ممنون دوستان
تو خوبی ...این کلمه ای که تو خونه ی ما ده ها بار تکرار میشه.
حرف شما اینکه گفتین باهاش مثه آدم بزرگا رفتار میکنین منو یاد گفته یه روانشناس کودک توی یه برنامه تلویزیونی انداخت !
میگفت:پدر و مادر هیچ لزومی نداره با بچشون دوست باشن اصلا با جمله که پدر و مادر باید دوست بچه باشن مخالف بود!!!
میگفت آدم با دوستش ممکنه قهر بکنه دعوا بکنه کتک کاری بکنه حتی با یه دوست میشه قطع رابطه کرد پس هیچ وقت توقع نداشته باشیم جای دوست بچون باشین
بجای اون یه والدین منطقی و مهربون باشین
به همین منظور از شیوه ششما خوشم اومد
تشویق کردن خیلی کار خوبیه
شنیدین میگن "انتقاد بیرون کشیدن گوهر از منجلاب است" یعنی اینکه انقدر خوبی های دیگران رو بهشون بگیم و تکرار کنیم و از طرف مقابل تعریف بکنیم تا هر وقت که در مقابل اشتباهش چیزی نگفتیم متوجه بشه که حتما کارش رو درست انجام نداده و کارش لیقت تعریف نداشته و از سکوتمون و بی توجهیمون پی به اشتباهش ببره نه از سرزنش و ایراد گیریمون
نمیدونم متوجه منظورم شدین یا نه ؟؟؟
من هم ازین شیوه که شما هم استفاده میکنین زیاد استفاده کردم
و اما در مورد کلمه "تو خوبی"که اشاره کردین راستش من هم شنیدم هم خوندم که باید به جای این کلمه یا کلمه تو بدی از کلمات "کار بدی انجام دادی "یا "کار خوبی کردی استفاده کنیم"
ممنون که وقت گذاشتین...
سوال و جواب های جالبی بود، ممنون استفاده کردیم. ما هم توی مدرسه سعی میکنیم در همین زمینه ها با مامان های دیگه صحبت کنیم و تجربیاتمون رو به اشتراک بذاریم. اما در پاسخ سوالتون باید بگم چون بچه ی من زیر هفت سال هست سعی من بر اینه که براش نقش یک وزیر زیرک رو بازی کنم. به قول شما بکن نکن اصلا نتیجه نمیده یک وزیر زیرک هم هیچ وقت به پادشاه امر و نهی نمیکنه بلکه فکر خودش رو و هدف خودش رو طوری مطرح میکنه که پادشاه فکر میکنه فکر خودشه و همون رو عمل میکنه و وزیر خیلی زیرکانه به هدفش میرسه...
شاید این اساسی ترین اصل باشه که در همه زمینه ها میشه به کار برد و بدون اعصاب خوردی یا داد و بیداد بچه رو به هدفی که میخوایم هدایت کنیم. البته همین زیرکی خودش نیاز به تفکر زیاد و یه کم خلاقیت و البته شناخت خوب و درست از بچه ی خودمون رو داره. اخیرا هم توی مدرسه مطلبی گذاشتیم تحت عنوان کودک آرزوها که دیدگاه جالبی رو مطرح کرده و خوندنش خالی از لطف نیست. خوشحال میشیم بخونیدش و نظرتون رو بگید.
خییییییییییلی رابطه مادر فرزندی رو زیبا و خلاقانه توصیف کردین
من هم گفته پیامبر رو که فرمودن تا هفت سالگی باید دستورات بچه رو اطاعت کنی (البته دقیقش رو یادم نیست )بیشتر مواقع سرلوحه قرار میدم البته نا خواسته به همین شیوه شما و همیشه معتقد بودم که منظور پیامبر ازین گفته این بوده که چون دستورات بچه بیشتر برای رفع نیازهاشه باید بهش گوش بدی نه اینکه هر چی بچه گفت بگی چشششششششم!
مهلا جون نقش خدا خییلی قشنگ بود....یاد خدا همیشه آرام بخش بوده و باید از همین ابتدا تو دل بچه هامون هم باشه....عالی بود
من هم اصلا اصلا هیچ اصراری به آموزش مستقیم ندارم....هرچی یاد بگیره تو بازیه....فعلا دوست دارم لذت ببره و بچگی کنه....شاد باشه و از ته دل بخنده
دوستای گل......صحبت تک تکتون قابل تامل بود....ممنونم از این اشتراک تجربه و اولویت تربیتیتون
تو این مدتی تو ماشینیم راجع به آسمون و قشنگیاش کوهها و بیابونای اطرافمون با یسنا حرف میزنم و ازش میخوام با دقت و بهشون نگاه کنه و زیباییشون رو تاییدکنه و بهش میگم همه اینا کار خداست و همونجا تو ماشین با همدیگه برا دادن این همه نعمت از خدا تشکر میکنیم و همیشه برای اومدن بارون ازش میخوام که دعا کنه
من تا حالا فکر میکردم زوده برای پسرم از مدهب حرف بزنم ولی حالا میبینم از خدا حرف زدن هیچوقت دیر نیست.....اصلا تشکر رو از شکرگذاری باید یاد بگیره
خیلی برام مفید بود....با اینکه همیشه فکر میکردم بنده شکرگذاری هستم الان خیلی از خودم ناامید شدم که به همچین مسئله مهمی که باید از خیلی قبل اول شکرگذاری از خدارو به پسرم یاد میدادم فکر نکرده بودم.
خییییییلی ممنونم دوستم
چرا ناامید خانومی؟؟؟؟؟؟
هنوز که اول راهی
نمیدونم شمام تو بچگی این تجربه رو داشتین که بهتون بگن" اگه فلان کار بد رو بکنی خدا کورت میکنه "یا نه؟ ولی ما تو فامیلمون زیاد داشتیم کلا نسل ما تو فامیلمون با این دید بزرگ شدیم از خدا ترسوندنمون!!!
من نمیخوام اینجوری یسنا رو بار بیارم برا همین همیشه از خدا تعریف میکنم جلوش و فقط اگر آب رو زیاد بخواد اسراف کنه مثلا تو حموم یا اذیت کردن حیوونا و یا کارای زشت فقط میگم خدا که ما رو دوست داره و این همه چیز بهمون داده اگه کار بد بکنیم ناراحت میشه و شاید پسشون بگیره
شاید باورت نشه ولی درمورد آب انقد این نکته رو گوشزد کردم براش که وقتی میریم حموم فقط کافیه بهش بگم مراقب باش آب حروم نکنی اونوقته که شروع میکنه به شکر کردنو گفتن اینکه من آب حروم نمیکنم خدا تو هم آب ما رو قطع نکن
بله به نظر من هم همینطوره که شما گفتید. از صحبت های شما و دوستان دیگه هم لذت میبرم وقتی می بینم مامان های خوبی مثل شما هستن که به چیزهای قشنگ و ریز دقت و توجه دارن خیلی خوشحال میشم.
در مورد شکرگزاری و صحبت درباره ی خدا یا بهتره بگم نشون دادن نشانه های خدا به بچه ها هم باهاتون کاملا موافقمممممم
آرامش اولین اصل زندگیه هر انسانیه من دوست دارم دخترم از همین الان خدا بشناسه و به مهربونیاش عادت کنه و با یادش به آرامش برسه
خوشحالم که خوشتون اومده هم شما و هم مامان مریم عزیز
نظر لطفتونه
مثلا میشه گفت خدا خیلی خوشحال میشه اگه ما نعمتش رو درست استفاده کنیم تا آب اسراف نشه و همه بتونن ازش استفاده کنن مثلا گل ها مثلا پرنده ها و...
بعضی وقتا اینها رو هم میگم که الان که تو شیر آبو بستی خدا خوشحال شد
راستش خودم در مورد مصرف آب خیلی حساسم و وقتی کسی آب الکی استفاده میکنه نمیتونم عکسالعمل نشون ندم و دوست دارم و...........
ولی
حق با شماست
ممنونم که متذکر شدین
خدا بهتون توفیق روز افزون بده در تربیت صحیح فرزند گلتون، برای ما هم دعا کنید
نیمه شبتون به خیر
شب شما هم بخیر
زمانی که من باردار بودم درست مثل همۀ شما دلم می خواست که فرزندم خیلی درست تربیت بشه و به همین منظور از همون دوران شروع کردم به مطالعۀ چند کتاب روانشناسی... من با مقایسۀ مواردی که تو اون کتاب ها می خوندم و بچه هایی که در اطرافم می دیدم فکر می کردم والدین اون بچه ها چون این کتاب ها رو نخونده اند، بچه هاشون خیلی خوب و بر طبق اصول تربیتی بزرگ نشده اند...
مدتی گذشت و خودم مادر شدم و در اندک زمانی فهمیدم که خیلی از مواردی که تو اون کتاب ها عنوان شده اصلا عملی نیست! به عنوان مثال مشخص کردنِ ساعت خواب برای بچه ها. این مسأله ممکنه تو فرهنگ غرب که هیچ رفت و آمدی با اطرافیان ندارند عملی باشه ولی تو فرهنگ ما که مرتب مهمون میاد و یا مهمونی میریم و به عبارتی خودمون هم ساعت خواب مشخصی نداریم اصلا عملی نیست و اگه بخوایم اون و عملی کنیم نتیجۀ عکس می گیریم! چون ما شاید بتونیم چند دفعه این کار و انجام بدیم ولی بارها و بارها شرایطی پیش میاد که از عملی کردنش عاجزیم (مثلا مهمون داریم و یا مهمونی هستیم) و یا گاهی عملی میشه ولی تحت شرایط سخت مثلاً مداخلۀ پدربزرگ و یا مادربزرگ و یا اطرافیان... پس کلا بچه مون رو تو اصول تربیتی دچار دوگانگی می کنیم و نتیجۀ معکوس می گیریم! و یا جدا کردنِ جای خواب کودک و مواردِ زیادی از این دست که اینجا مجالی برای گفتنش نیست ...
من به عینه دیدم خیلی از کتاب ها در مورد اصول تربیتی یا نوشتۀ نویسندگان غربی هست و عملی کردنش تو ایران غیرممکن و یا حتی خیلی سخته، و یا این که نویسنده اش ایرانی هست ولی الهام گرفته از کتاب های نوشته شده توسط روانشناسان غربی هست و در فرهنگ ما عملی کردنش نتیجۀ عکس میده!
پس کلا کتاب های روانشناسی رو گذاشتم کنار و با تجزیه و تحلیل رفتارهای پسرم و این که در هر موقعیتی چه رفتاری برای برخورد با پسرم مناسب هست، پیش رفتم و احساس میکنم دراین شرایط خیلی موفق تر از قبل عمل کرده ام.
گذشت زمان و تجارب افراد مختلف به من ثابت کرد که ناموفق ترین مادران در تربیت فرزندانشون مادرانی هستند که مرتب کتاب روانشناسی در دست دارند و میخوان خط به خط اون کتاب ها رو روی بچه هاشون پیاده کنند و این مسأله به صورت استرس در اغلب این بچه ها نمود پیدا میکنه...به اعتقاد من در روانشناسی یک سری اصول وجود داره که باید رعایت بشه ولی کلا این که چطور اون اصول روی هر بچه ای پیاده بشه، متفاوت هست و به روحیات بچه ها بستگی داره و البته هنر والدین شون.
به عنوان مثال ما می دونیم که باید اعتماد به نفس رو در بچه ها بالا ببریم ولی نمی تونیم برای همۀ بچه ها یک نسخۀ واحد بپیچیم! هر خانواده ای بسته به روحیات فرزندش می تونه شرایطی رو ایجاد کنه که در اون شرایط اعتماد به نفس بچه اش افزایش پیدا کنه.
ادامه اش رو در نظر بعدی ثبت می کنم
ما هرگز نمی تونیم فرزندی با اعتمادِ به نفس بالا تربیت کنیم وقتی خودمون اعتماد به نفس بالایی نداریم! وقتی خودمون جلوی آینه می ایستیم و مرتب از خودمون ایراد می گیریم و بدنِ خودمون رو دوست نداریم! وقتی جرأت قدم گذاشتن برای یک کار جدید و یا حتی پخت یک غذای جدید و ... رو نداریم!
ما هرگز نمی تونیم فرزندی تربیت کنیم که خودخواه نباشه وقتی خودمون خودخواه هستیم و از خود راضی و دارای اعتمادِ به نفسی کاذب.
هرگز نمی تونیم فرزندی متواضع تربیت کنیم وقتی خودمون به زمین و زمان فخر می فروشیم و دیگران رو کوچک می شماریم و فرزندمون که تمام وقت همراه مون هست و داره با ذره بین، جزء به جزء وجودمون رو رصد می کنه، فخرفروشی ما رو می بینه!
ما نمی تونیم انتظار داشته باشیم که فرزندمون به ما و بزرگترها احترام بذاره وقتی می بینه که ما به بزرگترها احترام نمیگذاریم و به کوچک ترین بهانه ای جنگ جهانی به پا می کنیم و حرمت ها رو می شکنیم...
نمی تونیم انتظار داشتنِ فرزندی مودب را داشته باشیم وقتی خودمون مودب نیستیم!
نمی تونیم فرزندی سخت کوش بار بیاریم وقتی خودمون راحت طلب هستیم!
نمی تونیم انتظار داشته باشیم کودک مون همه چیز بخوره وقتی خودمون بدغذا هستیم و خیلی از غذاها رو نمی خوریم!
نمی تونیم انتظار داشته باشیم فرزندی بار بیاریم که جلوی بی عدالتی و حرف زور بایسته وقتی بارها و بارها ما رو دیده که در برابر زورگویی و بی عدالتی سکوت کرده ایم!
ادامه در نظر بعدی
اگه دلمون فرزندی میخواد که خدا رو بشناسه باید این و تو زندگیمون نشون بدم تا فرزندمون با تمام وجودش درک کنه. وقتی برای نزول بارون ذوق زده میشیم و داریم با همسرمون صحبت می کنیم که "خدا رو شکر خیلی بارون اومد" فرزندمون هم وقتی صدای ریزش ناگهانی بارانی تند رو از پنجرۀ اتاقش می شنوه سریع با ذوق بیرون میاد و میگه"بارون بیاد(میاد) هــــــــــــورا!" و آیا این چیزی جز شکرگزاری و خداشناسی هست؟!
وقتی میخوایم از خونه مون بیرون بریم و خودمون مقید هستیم که همۀ چراغ ها رو خاموش کنیم، یک روز که یکی از چراغ ها روشن می مونه خودش ما رو از ورودی در بر می گردونه و میگه "لامپ و خاموش بُتُن!"
وقتی می بینه که تو مصرف آب صرفه جویی می کنیم اونم حواسش هست که وقتی شیر آب و باز می بینه به پدرش بگه "آب و خاموش بُتُن (شیر آب و ببند!)" حتی بدونِ این که شما کم ترین حرفی در این مورد بهش زده باشید.
وقتی می بینه خودمون بارها و بارها با شنیدنِ صدای اذان نماز خوندیم اونم وقتی تو خونه ست و صدای اذان و می شنوه سریع آستین هاشو بالا می زنه و از آبسردکنِ یخچال آب برمی داره و صورتش و خیس می کنه و سریع سجاده رو پهن می کنه و میگه" نماز بُخونَم" و بعد که نمازش تموم شد سجاده رو جمع می کنه و بهمون میگه" مامانی نمازَت بُخون"
وقتی می بینه از دور که حرم امام رضا رو می بینی سلام می کنی و یکی از بهترین حس ها رو داری، اونم این و حس می کنه و وتتی تو تلویزیون تصویر یک گنبد رو می بینه با شوق فریاد می زنه:"حرم امام ریضانه (رضا)... حرم امام ریضانه"
وقتی مرتب دیگران رو "شما" خطاب می کنیم و با احترام صحبت میکنیم، فرزندمون می بینه و وقتی بهش میگیم "من تو رو دوست دارم علیرضا!" اونم بهمون میگه"منم تو رو دوست دارم" و بعد کمی مکث میکنه و ادامه میده" نه! من شما رو دوست دارم" و بدون این که کوچک ترین حرفی بهش زده باشید خودش "شما" رو جایگزین "تو" می کنه.
دیدن این پستِ وبلاگم هم خالی از لطف نیست و نشون میده بچه ها حتی تو بیست و یک ماهگی تا چه حد تأثیر پذیر هستند:
http://alirezanoori.niniweblog.com/post145.php
ادامه در نظر بعدی
یادمون باشه بکن نکن های ممتد تنها تأثیری که داره اینه که روی بچه ها رو با ما باز می کنه! یادتون هست بچه که بودیم چقدر از پدرمون حساب می بردیم ولی به اون اندازه از مادرمون حساب نمی بردیم! علتش همین بود که مادرمون مرتب به ما بکن نکن می کرد!
یادمون باشه بچه ها می بینند! بچه ها خیلی دقیق تر از اونی که ما فکرش رو بکنیم می بینند!
یادمون باشه پایۀ اصول تربیتی اینه که بچه ها همواره مطمئن باشند که ما اونها رو دوست می داریم!
در واقع من معتقدم برای تربیت بچه هامون لازم نیست هیچ کاری بکنیم فقط لازمه رفتار و شیوۀ زندگی خودمون تغییر کنه!
به امید این که همه مون در تربیت فرزندان مون موفق باشیم
برای داشتن فرزند صالح ما باید درزندگی چارچوب درست داشته باشیم .وقتی خانه ای می خواهد ساخته شود ابتدا محدوده ان را جهت ساخت وساز مشخص می کنند بعد دست به کار میشوند تا همه سازه در ان محدوده بنا شود .تربیت فرزند هم به داشتن ودانستن چنین چارجوبی نیاز مند است که والدین تا ان را نشناسند تربیت موفقی نخواهند داشت.در دین اسلام که همیشه هدفش نجات بشریت بوده است این چارجوب دقیقا ترسیم شده وان "پیروی از دستورات قران +اهل بیت علیهم السلام است اینها مکمل هم هستند وجدایی ناپذیر .هر چند برخی فرقه های مذهبی قسمت دوم ان را خیلی قبول ندارند که اشتباه است.وقتی ما خودمان این حد را شناختیم وبه ان معرفت پیدا کردیم حالا کار راحت میشود ومی توان در این محدوده مانور داد.زیر بنای تربیت همین است .این چارچوب با فطرت انسان کاملا سازگار است وخیلی عمل به ان سخت نمی باشد وشاید برای کسانی که از خارج به ان نگاه می کنند عمل به ان دشوار باشد ولی کسی که داخل ان است از عمل به ان کمال لذت وبهره را میبرد.
اگر دقت کنید کتب روانشناسی غربی هم عینا از همین چارجوب تقلید کرده اند اما ان را نه به نام اسلام که به نام دین وتجربه خود معرفی میکنند.وخیلی هم جالب است که وقتی ما انها را می خوانیم چه به به وچه چه ای هم راه می اندازیم که اینها چه قدر اصولی حرف میزنند وکلی هم پول میدهیم وکتب انها را میخریم درصورتی که عین انها در کتب دینی خودمان وجوددارد ولی چون اسم غربی روی ان است واسامی دهان پرکن دارد برای برخی از ما شاید خوشایند به نظر اید. البته متاسفانه.
به طور کلی درپاسخ شما دوست گلم بگویم که من دوست دارم دردرجه اول خودم مادری باشم پیرو قران واهل بیت وبعد هم فرزندم را طوری بار بیاورم که خودش با میل خود و اختیار ونه با زور در این راه قدم بردارد وبداند که سعادت واقعی این است .
خیلی خیلی لطف کردی که این همه وقتت رو گذاشتی اینجا و این همه مطالب آموزنده نوشتی برامون
اما با یک مورد از صحبتهاتون مخالفم اونجایی که نوشتین برا خدا شناسی لازم نیست چیزی بگیم و بذاریم بچمون ببینه و یاد بگیره !
در موارد دیگه بله درسته همه میدونمیم که بچه ها به شدت از رفتارای ما تقلید میکنن
مثلا همین صرفه جویی سلام کردن خوش مشرب بودن و خیلی چیزای دیگه که شما به قشنگی توضیح داده بودین
اما در مورد خدا فک نکنم تقلید کار درستی باشه
اگه ما با مثلا پدرش داریم راجع به پدبزرگ بچمون صحبت میکنیم قطعا بچه پدر بزرگش رو میشناسه و میدونه کیه اما وقتی با کس دیگه ای راجع به خدا صحبت میکنیم بچه از کجا و چجوری میخواد بفهمه که خدا کیه و چرا داریم شکرش میکنیم مگر اینکه ما بهش از خوبی های خدا گفته باشیم
اینکه خودمون بگیم شکر و توقع داشته باشیم بچه بدون اینکه بدونه چرا و بهتقلید از ما بگه شکر ویا نماز بخونیم و دوباره فقط بخاطر تقلید نماز بخونه بنظر من اصلا درست نیست و میشه همون تقلید کور کورانه که خدا منعش کرده...!
خودمونم می دونم تقلید در زمینه خدا پرستی درست نیست
اینکه بچه فقط ذوق کنه که داره بارون میاد بنظر من شکر نیست وقتی بچه بدونه همون خدای مهربونشه که از روی لطف این بارون رو فرستاده تا ما بتونیم ازش استفاده کنیم و خوشحال بشه شکره
امتحان کنید ...
اینکه میگم تعریف از خودم یا دخترم نیست اما حقیقت داره:
یه روز که میرفتیم بیرون زودتر از من رفت تو کوچه و دید که بارون اومده همونجا منو صدا صدا زد وبا خوشحالی و با همه کوچیکیش گفت خدایا شکرت مرسی که به ما بارون دادی!
و وقتی تو جاده سگ از جلومون رد شد گفت بابا مواظب باش لهش نکنی که این سگو خدا به ما داده ناراحت میشه
بنظر من نباید بچه از نماز خوندن و دعا کردن ما تقلید کنه که اگرم بکنه و میکنه یک تقلید کورکورانه از روی عادت بچگی بیشتر نیست
اما اگه راجع به خدا و خوبیهاش با بچه حرف بزنیم میدونه پشتش گرمه که یه خدای داره که دوستش داره وبخاطر اینکه این خدای مهربون رو ناراحت نکنه مطمئن باشین در حد خودش تلاش میکنه...
بازم ممنون ازتون
سرتون رو درد اوردم
به قول استاد روحبخش روانشناس کودک که در جواب یکی که درخواست معرفی کتاب تربیتی خوب داشت کتاب معرفی نکردند و گفتن بچه وسایل خونه نیست که کتابچه راهنما داشته باشه و هر زمان به مشکل برخوردیم به کتابچش رجوع کنیم
این گفته رو و حرفای شما رو قبول دارم اما از اون جایی که میگن هر چه دانایی پرسا باش بعضی وقتا ازین کتابا میخونم
(سوءتفاهم نشه این ضرب المثل بود وگرنه من ادعای دانایی ندارم)
.من چند شب پیش دخترم وقتی بدون شلوار از دستشویی آمد بیرون ومن بهش گفتم بیا شلوار بپوش طبق معمول بازیش گرفت و دوید دستش خورد به بخاری ویه کوچولو سوخت بهش گفتم دیدی خداناراحت شد تو شلوار نپوشیدی.
فرداش وقتی داشت برا مامانم تعریف میکرد گفت مامان جون خدا دیشب بد بود من شلوار نپوشیدم دستمو سوزوند من فهمیدم که اصلا نباید نتیجه کارهای بدشو به خدا نسبت بدم وبراش توضیح دادم که این کار نتیجه شیطونی خودش بوده وخدای مهربون همیشه خوبی وسلامتیش رو میخواد.
بارها وبارها به خاطر حجاب ونماز تو مدرسه تشویق شده در حالی که من فقط سعی کردم الگو باشم و نه زورگو ومجبور...
حقیقتش من شب گذشته منتظر برادرم بودم که از سفر برگرده وقتی ساعت چهار با صدای بارون شدید و طوفان بیدار شدم دیگه خوابم نبرد و اومدم اینجا دیدم سوال مامان مهلای عزیز جالبه دلم نیومد اظهار نظر نکنم
مامان مهلا جون در مورد کتاب های روانشناسی من هم درست مثل شما، همیشه پیگیر سوالاتم هستم و تو همین دنیای مجازی مقالات زیادی رو دیده ام و خونده ام منتها همیشه هر اون چه رو که داخل اون کتاب ها می خونم اول تجزیه تحلیل می کنم و بعد متناسب با روحیات علیرضا و شرایطی که دارم، اون ها رو پیاده می کنم.
یک نمونه اش که الان به ذهنم می رسه تربیت جنسی کودکان هست. برای تربیت جنسی من بارها خونده ام که مثلا از سه- چهارسالگی و حتی پایین تر به بچه هامون آموزش بدیم که عضو خصوصی شون و نباید دیگران ببینند... من اول روی این مورد فکر می کنم و می بینم اگه بخوام این روزها که هنوز علیرضا نمی تونه به تنهایی خودش رو بشوره و تو مهد، خونۀ مامان بزرگ ها و خیلی جاها که ممکنه من نباشم لازمه مربی های مختلف، مامان بزرگ ها و حتی خاله و عمه علیرضا رو بشورند پس این آموزش رو تا زمانی که قادر بشه خودش رو بشوره به تعویق میندازم چون در غیر این صورت بچه رو دچار دوگانگی کرده ام. از یه طرف بهش گفتم این عضو رو نباید کسی ببینه و از طرفی چندین نفر دارند این عضو رو می بینند!
خب به جای این کار به مربی اش می سپرم که هیچ وقت بچه ها رو برای مدت طولانی با هم تو اتاقی که خودشون حضور ندارند، تنها نگذارند و حتما کسی همراه بچه ها باشه، و تو خونۀ هیچ دوست و آشنایی که پسربچۀ بزرگ تر از علیرضا داره، علیرضا رو تنها نمیگذارم. و به محض این که یاد گرفت خودش رو بشوره تربیت جنسی رو شروع می کنم.
در صورتی که برای مادری که خودش همیشه با فرزندش هست و خودش همیشه این کار و انجام میده شروع تربیت جنسی از همون ابتدا لازم و مفیده! پس این مسأله خیلی خیلی به شرایط بستگی داره و روحیات بچه ها...
موارد خیلی زیادی از این دست هست که این جا مجالی برای گفتنش نیست.
مثلا اگه بچه تون دوست نداره بازور بره کاری رو انجام بده سعی کنید وظایفی که در اون سن به گردنشه رو براش شرح بدین و مشکلش رو جویا شید
بهش صداقت و مهربونی رو یاد بدین
و خیلی دعواش نکنین
یا زیادی امر و نهی نکنید که تو باید اون کا رو انجام بدی
در مورد خداشناسی اجازه بدید با هم اختلاف نظر داشته باشیم...
حقیقتش من اصلا به یاد ندارم در این سه سال و نیمه با علیرضا در مورد خدا صحبت کرده باشم به سه دلیل:
1- اگه بهش بگم خدا مثلا فلان چیز رو خلق کرده اونوقت باید منتظر پاسخ به خیلی از سوالاتش باشم که در حال حاضر پاسخ مناسبی براشون ندارم! مثلا این که خدا کیه؟ کجاست؟ چطور این رو خلق کرده؟ و ... و مخصوصا اگه بگم خدا علیرضا رو آفریده که دیگه هزاران سوال پیش میاد که باز هم قادر به پاسخ گویی به اون ها نیستم. علیرضا در این سن فقط می دونه که باباش همه چیز رو از سوپری سرِ کوچه می خره و براش میاره!
2- د رمورد اعمالِ بد که من خیلی خیلی با نظر شما و سایر دوستان موافقم و این که اتفاقات بد رو به خدا نسبت بدیم نه تنها باعث خداترسی می شه و اعتماد بچه ها از بین می ره بدتر از اون اینه که بچه ها مسئولیت کارِ اشتباهی رو که انجام داده اند بر عهده نمی گیرند پس همیشه مثلا بهش گفتم: "خوردی زمین چون مراقب نبودی!"، "دایی باهات دعوا کرد چون موهاش و کشیدی" و... تا بدونه که همیشه باید پای عواقب کارش بایسته.
3- در مورد اعمال خوب باز هم اصراری ندارم اون رو به خدا نسبت بدم و یکی از دلایلش همون دلیلِ شمارۀ یک هست و دومین دلیل اینه که علاقه دارم اخلاقیات رو به گونۀ دیگه ای بهش آموزش بدم!
منظورم اینه که بهش یاد بدم دروغ نگه چون وقتی دروغ میگه کسی حرف راستش رو هم باور نمی کنه! کسی رو اذیت نکنه چون باعث میشه رفاقتش به هم بخوره! خوراکی دوستش رو ازش نگیره چون دوستش ازش می رنجه! آب رو هدر نده چون آب تموم میشه و دیگه آب نداریم بخوریم!
من قبلا هم تو همین بخش پرسش و پاسخ گفته ام که وقتی اخلاقیات رو بر پایۀ دین به بچه ها آموزش بدیم تا زمانی که دینشون محکم هست مشکلی نداریم ولی وقتی دین در جامعه کمرنگ بشه میشه شرایطی که الان پیش اومده! دیگه خیلی از افراد به دنبالِ روزی حلال نیستند! خیلی از افراد به عهدشون وفا نمی کنند! خیلیا به همسرشون خیانت می کنند و... چون این کارهای اشتباه رو قبلا بخاطر ترس از دین و ترس از خدا انجام نمی داده اند؛ ولی حالا که اعتقادات مذهبی شون ضعیف شده، هیچ کدوم از این مواردی که گفتم رو بد نمی دونند و در واقع با سُست شدنِ اعتقادات مذهبی شون روی همه اخلاقیات پا می گذارند و دلیلش اینه که از همون ابتدا اخلاقیات رو بر پایۀ دین آموخته اند...
به نظر من ما باید اخلاقیات رو به بچه هامون آموزش بدیم و اونها وقتی که بزرگ تر شدند خودشون می فهمند که اسلام هم همین مسائل رو گوشزد کرده و حتی اسلام رو با اعتماد و اعتقاد بیشتری می پذیرند!
دقیق نمی دونم کی شرایطش مهیا بشه که بتونم به علیرضا به این روشی که شما گفتید خدا رو معرفی کنم ولی تا اون شرایط فراهم نشه من اصراری بر این کار ندارم.
یک دنیا ممنونم بابت توجه تون دوستم
درباره کتاب های روانشناسی که قبلا با هم صحبت کردیم....من هم درست مثل خودت نظرم از قبل بارداری تا الان درباره شیوه تربیتی و کتاب های روانشناسی خییییلی فرق کرده
از اون نوشته ها تا واقعیت خیلی فاصله ست
اولیش اینه که بهترین کتاب های روانشناسی خارجیه که سبک زندگی و بزرگ شدن بچه هاشون تا احساسات پدر و مادر و بچه ها کاملا با اینجا فرق داره
ایرانی ها یا مذهبی هاش هم گاهی بیش از حد غلو شده ست.....مثل همون 7 سال امیری بچه ها ....درسته تا یک جاهایی قبول دارم این امیری رو ولی نه اونقدری که گفته شده!!!
مثلا ما یک بار خرید بودیم...شاید شش ماه پیش بود...آیدین شروع به بهانه گیری کرد...من تا اونجایی که میشد خواسته هاشو یا جواب دادم و یا با حوصله تغییر دادم ولی وقتی شروع به داد و بیداد کرد بهش خیلی جدی گفتم اگه ادامه بده از همین جا برمیگردیم خونه و دیگه برای خرید اونو بیرون نمیبرم...چند تا خانوم خیلی مذهبی از کنارمون رد شدن و یکیشون بهم گفت خانوم شما نباید بچه رو تو این سن اصلا دعوا کنین....اسلام گفته بچه تا 7 سال امیره و هر کاری بخواد بکنه باید اجازه بدین!!!
اون روز من با خانواده همسرم خرید بودم و خواهر شوهرم روانشناس کودکه هم باهامون بود...خیلی آیدین رو دوست داره و اتفاقا خیلی هم اون سعی در کم کردن بهانه گیری ها کرده بود....ولی اون لحظه رفته بود عقب و اصلا تو تربیت من دخالتی نکرده بود...با دیدن این صحنه نتونست بی تفاوت بمونه و به اون خانوم گفت مامانش تا اونجایی که باید باهاش راه اومده و الان درست وقت نشون دادن جدیت بود ولی اون خانوم هی حدیث میاورد که در هر صورت حق با بچه ست!!!حتی با شنیدن روانشناس بودن سپیده باز به اصرارش ادامه میداد!!!
من بعدش با سپیده خیلی دراین باره صحبت کردم و بعد رد شدن اون دوره لجبازی پسرم خیلی خوب متوجه این شدم که تو هر شرایطی اول باید خودمو جای پسرم بزارم...به داستان و ماجرا از دید اون نگاه کنم....بچه ها خرید رو دوست ندارن و من اصولا پسرم رو با خودم خرید نمیبرم و اگه هم لازم بشه حتما همون اول براش چیزی میخرم که جلوی بهانه گیری احتمالی رو با خوشحال کردنش بگیرم ....تو مسیر باهاش بچه میشم...جلوی هر ویترینی بخواد مدتها وقت میزارم با ذوقش ذوق میکنم باهاش بدو بدو میکنم ولی....اگه بخواد از این همه مراعات من سوءاستفاده کنه دیگه اجازه نمیدم!
ما الان حد و حدود هم دستمون اومده...همین امروز صبح خرید بودیم و با یه بسته برچسب پسرم کل مسیر با ما همراهی کرد و هرسه خیییلی از این با هم بودن لذت بردیم....اگه تو اون دوره لجبازی با هر سازش میرقصیدم آیا این میسر بود و این تغییر اتفاق میفتاد؟؟؟و اگه ما هر باجی رو به بچه های باهوش الان تا 7 سالگی بدیم و تربیت رو بسپریم به بعد 7 سالگی موفق خواهیم شد؟؟البته من الان هم اصلا سعی در تربیت کردنش ندارم....فقط دارم الگوهای خوبی بهش میدم برای یادگیری...اینکه بهشش بگم باید سلام کنه...خداحافظی کنه...دست بده و ....اصلا نداریم..
ولی جایی که برخوردم میتونه رو تربیت بعدهاش تاثیر گذار باشه هم شونه خالی نمیکنم....مثل همین احترام به علایقش....یا جلوگیری از باجگیر شدنش
پسر من هم مثل بچگی های من نیست که هرچیزی رو با حرف قبول کنه...برای هر دانسته جدیدی بارها و بارها سوال میکنه...سوال هایی که گاهی خارج از سنشه و من برای اون سن جوابی نمیتونم پیدا کنم....
درباره خدا من فقط شکرگذاری بعد غذارو بهش یاد دادم...اون هم نه اینکه هربار بگم غذاتو خوردی؟؟؟حالا باید چی بگی؟!!!
خودمون انجام دادیم و اون هم یه دوره ای خیلی میگفت و الان گاهی...ولی اصرار نمیکنم که دلزده بشه
دعا کردن رو بلده...مثلا همین امروز صبح بهش گفتم آیدینم ببخشید که امسال برفی نبود و برف بازی نکردیم...دعا کن برف بیاد....و زود گفت خدایا برف بیاد ما بریم برف بازی بکنیم....پس میدونه آفریدگار برف خداست...
همه این دونسته ها غیر مستقیم بوده...ولی دوست دارم مثل مهلا جون از این به بعد بهش بگم که این درخت ها و کوه و آسمون هدیه خداست...درباره هدر ندادن آب هم من طبق یه کتاب داستان بهش گفتم که اگه آب رو هدر بدیم دیگه تموم میشه....یا آقای کدخدا میاد و آبمون رو فطع میکنه(طبق همون داستان)
خیلی خوبه که با حوصله نظرتون رو اینجا نوشتید. به نظرم برخورد شما با بچه تون درست بوده و البته منافاتی هم با اون حدیثی که اشاره کردید نداره.
خیلی ها فکر می کنن که وقتی بچه امیر هست پس والدین غلام حلقه به گوش هستن و یا بچه باید آزاد باشه رو اینطور معنی می کنن که باید بچه رو رها کرد که هـــــــــــــر کاری خواست بکنه اما به نظرم واقعا این معنای اون سخن نیست که بچه هفت سال اول امیر هست. در نظرات قبل هم گفتم معنیش اینه که باید برای بچه وزیر زیرک بود و با زیرکی اجازه نداد که کار به کشمکش برسه که بخواد طوری فرمانروایی کنه که ما غلام باشیم!
مثلاً اگر بچه با چاقوی تیزی بازی می کند نباید او را رها کنیم و بگذاریم هر کاری می خواهد انجام دهد، ما باید با زیرکی از «روش حواس پرت کردن» استفاده کنیم و به گونه ای چاقو را از دسترس او دور کنیم که او اصلا متوجه ی این رفتار ما نشه. بچه باید با کمال آرامش به هفت سالگی برسه و از «دلم می خواهد ها» سیراب باشه. ما فقط این «دلم می خواهد ها» را جهت می دهیم و بعد با او همراهی می کنیم .
مثل همون قضیه برچسب خریدن شما و مشغول کردنش در طول خرید که روشی بوده که شما تونستید با منحرف کردنش کاری کنید که گذر زمان رو حس نکنه.
درسته این روش گاهی خیلی سخته و یا حداقل حوصله می خواد اما خوبه که حداقل تا جایی که می تونیم از این روش استفاده کنیم در اینصورت اگه به قول شما گاهی هم پیش بیاد و مقابل خواسته های غیر منطقی بچه ها بایستیم و جدی بشیم تاثیرش روی اونا بیشتره تا مادری که همیشه از همین روش استفاده می کنه!
مطلب زیر رو اگه فرصت کردید بخونید. تحت عنوان «چگونه به کودک خود نه بگوییم»
http://mamanschool.niniweblog.com/post1331.php
موفق باشید
در مقاله ای خواندم که تربیت دینی باید از سنین پایین آغاز شود؛ زیرا در این سن کودک بدون طلب دلیل و برهان، آماده پذیرش عقاید دینی است.
(http://mamanschool.niniweblog.com/post1186.php)
و به نظرم این نکته ی خیلی ظریفی ست. برای شناساندن خدا به بچه ها باید از سنین پایین شروع کرد نه که همیشه بخوایم بهش آموزش بدیم و مستقیم عمل کنیم بلکه همینکه به قول دوستان شکر گزاری رو یادش بدیم یا نشونه های خدا رو بهش بگیم خیلی در نهادینه شدن این مفاهیم در بچه ها تاثیر داره. نباید از ترس سئوالاتی که ممکنه بچه ها بپرسن از این مساله دور نگهشون داریم چون اصلا لازم نیست و نبـــاید که به بچه ها جواب های پیچیده و دقیق درباره ی هر مساله ای بدیم بچه ها با یک جواب ساده قانع میشن مهم نحوه ی پاسخگویی ماست و البته باید مطالعه هم داشته باشیم و هیچ وقت سعی نکنیم با جواب های الکی اونا رو نپیچونیم و اگه بلد نبودیم بگیم چه سئوال خوبی پرسیدی باید برم جوابش رو پیدا کنم. اینکه بچه ها از ما این چیزها رو یاد بگیرن خیلی بهتره تا از جاهای دیگه.
فقط نکته همین جاست که باید فقط از مهربونی و رحمت خدا با بچه ها صحبت کرد. ما توی مدرسه مقالات زیادی رو برای مامان ها درباره انتقال مفاهیم دینی به بچه ها و سئوالاتی که ممکنه از ما بپرسن گذاشتیم و سعی کردیم در انتخاب اون مقالات دقت خیلی زیادی به خرج بدیم که می تونید از این لینک به اون ها دسترسی داشته باشید.
http://mamanschool.niniweblog.com/cat13.php
http://mamanschool.niniweblog.com/post1107.php
اون مطلب چگونه به کودک خود نه بگویید
من مثلا حتی به جای اینکه به پسرم قول اون شکلات بعد غذارو بدم خود شکلات رو میدم!
مثلا پسرم چند باری بعد مسواک قبل خواب شکلات خواسته...اول بهش توضیح دادم که ما الان مسواک زدیم و بعد که قانع نشد بهش یه شکلات دادم و گفتم اونو ببره و بزاره زیر بالشش و صبح بعد از بیدار شدن بخوره....
قبول کرد چون اصلا شکلات نمیخواست...فقط میخواست مخالفت کرده باشه که من با موافقت به موقع نزاشتم کار به بهانه گیری بکشه
این احساس نیاز به تخلیه انرژی تو بچه ها کاملا طبیعیه....من تا میبینم پسرم بدو بدو غیر طبیعی یا بهانه گیری میکنه میفهمم الان وقت خسته کردنشه.....هیچ کجا هم که نشه رفت حیاطو پارکینگ چند متری...یا یه مامان با حوصله و توپ بازی تو خونه باعث میشه حسابی سرحال بیان
و این امنیت خونه باعث میشه خودمون اعصابمون راحتتر باشه...سالها فرصت خواهیم داشت خونه ای پر از شکستنی و مجسمه و گلدون داشته باشیم...من هنوز هم تو خونه بدون هیچ شکستنی هستم و عوضش هی بکن و نکن نمیکنم...
و مهم ترین چیزی که تازه فهمیدم...بچه ها منطق رو قبول میکنن اگه در حد فهمشون بهشون توضیح بدیم
پسرم بیرون رفتنی نمیذاشت کلاه سرش بزارم....با بازی و قول دادن چیزی و ....و خیلی ازم انرزی میگرفت....یک بار نشستم روبروش...بهش گفتم وقتی کلاه نمیزاری تو گوشت باد میره....ببین دست بزن و نگاه کن از کلاه کاپشنت باد رد میشه....دستش که به گوشش خورد خندید و کفت آره....بعد کلاه گذاشتم سرش و گفتم ببین الان دیگه دستت به گوشت نمیخوره...باز امتحان کرد و خیلی خوشحال قبول کرد کلاه سرش بزارم....به همین سادگی
الان برای هر خواسته ای که اولش قبول نمیکنه یه کوچولو فکر میکنم و در حد فهمش یا داستان منطقی با علت واقعی خواسته ام براش میگم
یه چیز دیگه ای که من سعی میکنم انجامش بدم و یه جورایی از بعد تولد یسنا به مرور زمان یاد گرفتم اینه که خونسردیم رو همیشه در مقابل یسنا و خواسته هاش حفظ کنم و برای خواسته های منطقیش (که البته از نظر اون منطقیه و از نظر یه انسان بالغ فقط هدر رفت زمانه) وقت بذارم...
که این جمله هم روم بی تاثیر نبوده:"حسن بزرگی که بچه ها برای بزرگترا به ارمغان میارن اینه که سرعتشون رو در زندگی کم میکنن و وقتی سرعتشون کم شد متوجه خوشیهای کوچک زندگیشان میشوند"
خییییلی این جمله بهم کمک کرده...
ممنون از توجهت، خیلی خوشحالم که با مامان خوب و فهمیده ای مثل شما آشنا شدیم. بله دقیقا همینطوره بچه ها توضیحات ساده رو می فهمن و حرف منطقی رو خیلی راحت قبول می کنن اما متاسفانه خیلی ها فکر می کنن بچه ها بچه هستن و نمی فهمن!
مثال هایی که زدید خیلی خوب بود و واقعا قصه و داستان ابزار خیلی مهمی هست که در اختیار مامان هاست تا بتونن چیزهایی که می خوان رو به بچه هاشون آموزش بدن اما باز هم متاسفانه خیلی ها از اون غافل هستن. مثلا پسر من موقعی که دکتر می رفتیم یا سلمونی می رفتیم خیلی گریه می کرد اما با قصه هایی که در این زمینه براش تعریف کردم و توی قصه کل مراحل رو براش توضیح دادم دیگه گریه نمی کنه حتی یه بار که رفتیم پیش دکترش خیلی خوب همکاری کرد و گریه نکرد در حدی که دکترش تعجب کرد و پرسید چیکارش کردی؟ این دفعه خیلی پسر خوبی بود یه دفعه هم موقع خدا حافظی از خانوم دکتر بهش گفت اول یه دونه از اون شکلات ها رو بده بعد و من به خانوم دکترش گفتم ببخشید دیگه این هم جزء داستان بوده یعنی تاثیر پذیری و همزاد پنداری در این حد
خلاقیت لازمه ی مادری کردن
http://mamanschool.niniweblog.com/post1058.php
امیدوارم شما هم لذت ببرید
چگونه والدین همزمان با کودکشان تربیت می شوند؟
http://mamanschool.niniweblog.com/post1254.php
دوستان ببخشید من هی لینک میدم اما حیفم میاد از این مطالب بگذرم...
من همسرم کارمند است و بنابر این بیشتر بعد از ظهر را که در خانه است به انجام کار های منزل میپردازد و من سعی میکنم با کوثر وقت بذارم . من اعتقاد دارم که یک سری قوانین اموزشی و رفتاری برای کودک تعین کنم و دوست دارم که حیطه رفتاری توسط تمام فامیل رعایت بشود به عنوان مثال الان که کوثر پیش دبستانی میرود صبح برای صبحانه باید بیدار بشود بنابر این شب قبلش باید زود بخوابد ولی ساعت دقیق ندارد بین 9 تا 10 شب باید بخوابد و روز هایی که فرداش مهد تعطیل است میتواند تا هر زمان که دوست دارد بیدار باشد و اگر مهمان نیز داشته باشیم کوثر یاد گرفته که طبق بر نامه خودش عمل کند . من اعتقاد دارم که کودک با ید رفتارهایی که یاد گرفته را باید مراعات کند و فامیل نباید در شیوه اموزش کودک دخالت کنند چون در اخر کار میگویند این بچه مودب یا بی تربیت نتیجه تربیت پدر مادرش است.
در مورد شیوه اموزش من میگویم چون این کار خوب را انجام دادی دختر خوبی هستی و چو ن این کار بد را انجام دادی دختر بدی شدی . این به کودک یاد میدهد قضاوت دیگران در مورد ما نتیجه رفتار و گفتار ماست .سعی میکنم به او یاد بدهم که هر کار ، زمان و مکان خاص خودش را دارد . به عنوان مثال بازی با سرو صدا در پارک و طبیعت خوبه اما در خانه و موقع خواب دیگران بد .
سعی میکنم به اطرافیان و فامیل اجازه ندهم که در تربیت کودک دخالت کنند تا کودک دچار دو گانگی تربیتی بشود ویا زیر چتر حمایتی قرار گیرد که بتواند هر کاری که میخواهد انجام دهد .
امید وارم به عنوان یک پدر اموزش خوبی به فرزندم بدهم. اگر به نظرتان شیوه من کم و کاستی داشت برای خودم تلگراف بزنید .خوشحال میشوم که به من کمک کنید تا دوقلو ها را بهتر تربیت کنم و اشتباهات تربیتی در مورد کوثر را تکرار نکنم
خیلی خوشحال شدم که یه پدر هم تو این سوال شرکت کرده
واقعا خیلی خوبه که برا بچه هاتون وقت میذارین و همچنین برا ما
اینکه به کسی اجازه دخالت نمیدین عالیههه خلاف این باشه بچه انگار چند تا پدرو مادر داره که نمیدونه به حرف کدومشون گوش بده
واز اونجایی که پدر بچه ها هستین دیگران بیشتر حساب می برن و اگه ببینن دوس ندارین اصلا اجازه دخالت به خودشون نمیدن حتی پدر و مادر خودتون!!!!!!!
با سلام خدمت همه مامان گلیو با اجازه از مهلا جون
با روش اموزش غیر مستقیم مثل داستان ساختن برای به هدف رسیدن به نظرتون ه تاثیری در اینده بچه میتواه داشته باشه؟
مثلا یکی از تاثیرایی که به ذهن من رسیده اینه که در بزرگ سالی وقتی کسی حرفی بزنه میگه حتما روی این حرف با من بود حتما یه منظوری داشت حتما میخواست یه چیزی بگه و........ به نظرتون باعث بدبینی نمیشه؟
یا وقتی 6ـ7سالش شد دیگه از قصه ها خسته میشه و میگه من هر کاری کنم مامانم با قصه میگه اشتباهه یا بهتون میگه که این که داستان خودمه و دوباره فرداشب خوب تینم که داستان خودمه شب سوم وچهارم و.... همش میگه داستان های رفتار خودمه به نظرتون باعث نمیشه اعتماد به نفسش کم بشه و بگه همه کارام اشتباه؟
من هم قبل از مادر شدن یه عالمه به مامان های دیگه خرده میگرفتم و فکر میکردم بچه ها رباط هستن و میشه هرجور دلت میخواد بازیشون بدی...نمیدونستم اونها شخصیت هایی جدا از ما هستن و ما وظیفه داریم کشفشون کنیم...به این شخصیت های جدا بال و پر بدیم و ارزش قائل باشین برای هر خواسته ای
در این موارد پیشنهاد بهتری وجود نداره
مثلا تو وطب دکتر باید بگیم اگه گریه کنی دکتر بهت امپول میزنه که ساکت بشینه؟؟؟
یا وقتی کلاهشو سرش نمیزاره یا بهش باج بدیم که بیا اگه سرت بزاری بهت فلان چیزو میخرم یا نه به زور سر بزاریم بگیم هرچی من میگم همونه؟؟؟
این قصه ها یه راهی بود برای بیان منطق قضیه
دلیل منطقی کلاه سرگذاشتن رو براش گفتم و اون تو سنی بود که منطق پذیر باشه و با دلایلی که در حد سنش بچگونه باشه قبول کرد
بچه ها هر سنیشون با سن دیگه فرق داره....این داستان پردازی ها براشون فقط چند ماه جواب میده و چند ماه دیگه باید یه روش دیگه ای رو در پیش بگیریم...اونقدر باهوش هستن که تا بزرگسالی تن به یه شیوه ندن و توشون موندگار نشه
درضمن چرا به این بعد داستان نگاه نمیکنین که وقتی بزرگ شد میگه من انقدر برای والدینم با ارزش بودم که منو قانع میکردن برای هرچیز کوچیکی....من انقدر براشون دارای شخصیت بودم که به هیچ کاری حتی اگه به صلاحم بود زورم نکردن
من انقدر مهم هستم که برام کلی وقت گذاشتن
ولی من فکر میکنم بچه ها رباط نیستن که هر کاری بشه باهاشون بکنی
گاهی فکر میکنم منبا بچه ام چه رفتاری باید داشته باشم
هر رفتارم توی بچم چه تاثیری میذاره تاثیر کوتاه مدت وبلند مدتش را بررسی میکنم
واین سوال واقعا برام سوال بود چرا باید تو قصه براشون حرف بزنیم .....درسته اگه توش زیاده روی نشه ومدتشم کوتاه باشه خوبه و به نظرم جخوبم جواب میده .....ولی اگه ادامه دادیم چی؟
من مخالفم با اینکه سر بچه کلاه بذاریم..........کلاه گذاری منظورم بودیعنی شیره مالیدن....گول زدن بچه
هر چه قدرم کار سخته وتوضیحش سخته باید اندازه درک وفهم بچه براش توضیح داد واونو مجاب کرد که این کار به صلاحت هست یا نه
مثلا خودم برای ینکه خواهرم چشم ودلش ندود وهمیشه چشمش دنبال وسایل دیگران نباشد از همون اون در کمدم را براش باز گذاشتم وهیچ وقت قفل نبود بهش یاد دادم اجازه بگیره و به نظرم خودم یادش دادم توی کمدها وسابپیل خاصی نیست که نشه بهشون دسترسی داشت وسیال دم دستی هستند که باید درون کمد قرار بگیرند وخونه مرتب باشه
نمیدونم جه قدر موفق بودم اما این طوری فکر میکنم
بچه تو خونه باید زاد باشه البته با قانون خودش وقتی رفت مهمونی مثل ندیده ها نپره وسایل دیگرون را بگیره و خراب کنه
شاید من اشتباه فکر میکنم
قبل از اینکه متنی را ارسال کنید کل متن را یک بار انتخاب کرده و با کلید راست کپی کنید که اگه پرید تو حافظه مجازی کامپیوتر باشه .
در مورد قصه گویی کوثر چون مهد میره بهشان کتابهای اموزشی میدن که در یک طرف کار خوب و در طرف دیگر کار بد را نشون میده . این جور کتابها تاثیر زیادی رو بچه من داشت . بخوص رنگ امیزی هاش که کلی وقت کودک را میگیرد . توضیح دادن و یا نقاشی کشیدن نتیجه کارها هم مثبت و هم منفی همان کار بهتر جواب میدهد چون کودک را وادار به تامل میکند تا خودش قضاوت کند . وقی کودک خودش نتیجه گیری میکنه و با تکرار های ارام ما همیشه در یادش میمونه
ببین من میگم منطق کاری رو توضیح دادن...در قالب کودکانه
مثل همون داستان کلاه
اینکه من بهش گفتم کلاه کاپشنت باعث میشه باد تو گوشت بره ولی کلاه بافتنی گوشهاتو خوب میپوشونه قصه نیست....فقط منطق اصرارم به کلاه گذاشتن رو براش تا حدی با حوصله باز کردم که وااقعا بفهمه علت اینکه زمستون باید گلاه بزاره چیه
به همین سادگی
درباره دکتر رفتن...فکر نمیکنم یه مامان یه قصه تخیلی از یه پسر تخیلی برای بچش گفته باشه....اون مراحلی که قراره تو مطب دکتر یا ارایشگاه طی کنه رو براش با بیان شیرین باز کرده...اینکه اونجا قراره دکتر چطور معایته ش بکنه و در اخر بهش شکلات بده
قالب قصه های من همیشه پسرم بوده و بیشتر از اینکه قصه سازی کنم سعی میکنم بهش علت هارو توضیح بدم...یعنی اول شخص قصه احتمالی خودشه و این هم تو 2 سالگی براش جواب میداد...الان تو سه سالگی اصلا با داستان پردازی قانع نمیشه بلکه فقط توضیح کامل و عقلانی رو قبول داره
مثلا خونه مادربزرگش اصرار داشت بره رو کابینت....هیچ کس نتونست بیارتش پایین...وعده و وعید هم جواب نداد...من خیلی ساده بهشون گفتم راستشو بهش بگید که چرا اصرار دارین بیاد پایین
رفتم پیشش و سماور رو بهش نشون دادم اون شعله روشن رو و بخاری که از سماور بیرون میزد...بغلش کردم و بردم نزدیک و نشونش دادم...بهش گفتم حالا ببین وقتی رو کابینت راه میری تکون میخوره!!!اینجوری ممکنه اون سماور بیفته و اون اب داغ بیاد و تورو بسوزونه...خوب همه مراحل رو نگاه کرد و وقتی گفتم پس اینجا خطرناکه و بیا پایین خودش اومد پایین
حالا این قصه میشه؟؟؟نه من فقط وقت گذاشتم و علت واقعی اینکه چرا این کار خطرناکه رو توضیح دادم...همین
برای همین میگم...هر سنی با سن دیگه خیییلی فرق داره...تو یه سنی با یه قصه تخیلی قانع میشن و تو سن بعدی با منطق
مثلا اون کدخدا که تو داستان هدر ندادن اب براش خوندم....برای این بود که الان هیچ منطقی نمیتونه به بچه بگه اگه آب رو هدر بدی گناه داره و ما تو بحران کم ابی هستیم
اما تو اون داستان خیلی ساده گفت آب مال همه ست...کسی که زیاد از حد مصرف کنه توسط بزرگتری محروم خواهد شد
تو این سن همین منطق کافیه....آینده نگری رو نمیشه بهش آموزش داد...پس قصه کمک میکنه
خوشحالم از الان برات این چیزها مهمه....مامان خوبی خواهی شد
نظراتتون رو خوندم، در مورد قصه گویی وتاثیراتش باید بگیم که هم قصه خیلی فراتر از این هست که فقط بخوایم کارهای بد بچه ها رو باهاش متذکر بشیم و هم تاثیراتش خیلی عمیق تر هست. قصه گویی مهارتی هست که هر مادری باید یاد بگیره و اگه من میدونستم این مهارت چقدر مهمه حتما قبل از بچه دار شدن یک دوره آموزش مهارت قصه گویی می رفتم!
توی قصه ها ما بچه ها رو گول نمی زنیم و یا اونا رو توبیخ نمی کنیم بلکه براشون الگو سازی می کنیم. مثلا میشه خیلی از ویژگی های مثبت اخلاقی مثل شجاعت راستگویی و... رو یاد داد و یا عاقبت یک کار مثل دروغگویی رو به بچه ها گفت یا هرچیز دیگه ای رو میشه توی قصه ها گنجوند و برای بچه الگو سازی کرد. خدا هم توی قرآن هم خیلی چیزها رو در قالب قصه برای ما بیان کرده یعنی اینکه زبان قصه نه تنها برای بچه ها بلکه برای کل بشریت مهم و تاثیرگزار هست.
قصه گویی واقعا کار راحتی نیست البته برای بچه های کوچکتر کار راحت تره اما هرچه بزرگتر میشن باید مهارت ما هم بهتر و بیشتر بشه. برای همین میگم یک مادر باید مهارتی به نام مهارت قصه گویی داشته باشه چون قصه ها واقعا معجزه می کنن!
مثلا قصه ای که امروز در مدرسه قرار دادیم درباره ی آداب زیارت امام رضا علیه السلام، یک نمونه قصه اس که اگه مثلا قبل از زیارت رفتن برای بچه گفته باشیم دیگه موقع رفتن به زیارت خودش سارا رو الگوی خودش قرار میده و بدون هیچ سئوالی کفش هاش رو قبل از ورود به حرم در میاره بدون اینکه بخواد سئوالی بکنه یا مقاومتی بکنه.
در مورد قصه ی دکتر و آرایشگاه هم درسته من مراحل کار رو فقط توضیح دادم داستان یک پسرکوچولویی که صبح بیدار شد و سرماخورده بود و مامانش زنگ زد دکتر وقت گرفت و مراحل معاینه با گوشی و گوش و حلق و قد و وزن و.. رو توی قصه گفتم و اینکه موقع معاینه با گوشی پسرکوچولو قلقلکش اومد و خنده اش گرفت و گریه هم نکرد و...
به نظرم بیشتر گریه ی بچه در مطب دکتر به خاطر ناشناخته بودن محیط و مراحل معاینه اس و این ناشناخته بودن هست که ترس میاره و به دنبالش گریه و من با قصه فقط این شناخت رو براش ایجاد کردم
اگه تونستید مطلب زیر رو هم بخونید:
قصه و تاثیر آن در تربیت کودکان:
http://mamanschool.niniweblog.com/post153.php
البته مطالب دیگه ای هم در مدرسه ی مامان ها درباره ی قصه گویی و قصه های قرآنی داریم:
http://mamanschool.niniweblog.com/cat23.php
از مامان مریم هم ممنونم به خاطر توضیحات درستی که درباره ی صحبت کردن با یچه ها و توضیح شرایط به زبان کودکانه نوشتن و برای خواهری عزیز هم آرزوی موفقیت میکنم و خوشحالم که به این وظیفه ی مهم مادری قبل از مادر شدن فکر می کنن
من صبح اومدم پرسش و پاسخ ولی چون فرصت کافی نداشتم وارد این پرسش نشدم.
"یه مامان"عزیز ممنونم از توجه شما و گذاشتنِ لینک ها...
از اون جا که شما نویسندۀ این مطالب نیستید و منبع رو هم بیان کردید، اجازه بدید من نظرم رو راحت در مورد این مطالب بگم. حقیقتش مقدار بسیار کمی از مطالب این لینک رو قبول دارم و بقیۀ مطالبش رو اصلا قبول ندارم:
http://mamanschool.niniweblog.com/post1186.php
همون طور که قبلا گفتم بچه ها قبل از دوران بلوغ خودشون می بینند و اگر ما خودمون شئونات دینی رو رعایت کنیم اون ها هم به همون صورت بار میان. اگه صدها بار هم به بچه ها برای آموزه های دینی آموزش بدیم ولی خودمون انجام ندیم نه تنها نتیجه نمی گیریم بلکه نتیجۀ معکوس هم می گیریم و در این مقاله هم گفته شده که قبل از بلوغ بچه ها با تلقین و تقلید آموزه های دینی رو می آموزند. من معتقدم ما تو این مرحله می تونیم فقط شوق خودمون رو در انجام اون امور بیشتر نمایان کنیم و تأثیراتِ اون ها رو تو زندگیمون نشون بدیم تا بچه ها بیشتر علاقه مند بشن. با اشتیاق نماز بخونیم! به حجابمون افتخار کنیم و دوستش داشته باشیم، تو زندگیمون آرامش داشته باشیم، به دیگران احترام بذاریم و کمک کنیم، دیگران رو دوست داشته باشیم و پشت سرشون حرف های نازیبا نزنیم و ...
مورد بعدی این که وقتی اسلام و پیامبرمون دین رو با شفقت و مهربانی به مردم ارائه کرده اند و هیچ زوری در کار نبوده چرا باید ما برای نماز خوندنِ بچه هامون اونا رو وادار به اجبار کنیم؟! کما این که مطمئناً نتیجۀ معکوسی رو هم ازش دریافت خواهیم کرد.
و بسیار از خوندنِ این جمله در مطلبی که لینک دادید، تعجب کردم:" فقیهان نیز معتقدند در تمرین دادن کودک به نماز، در صورت لزوم، به مقداری که دیه واجب نشود، میتوان او را تنبیه کرد. از روایات بر میآید که اگر کودکان در خواندن نماز سستی کنند، میتوان آنان را با رعایت موازین شرعی، تنبیه (از زبانی تا عملی) کرد. البته در روایات، از نظر زمان و سن بازخواست اختلاف وجود دارد. از اینرو، نمیتوان دقیقاً مشخص کرد که در چه سنی میتوان آنان را با تنبیه به نماز واداشت."
و همین طور این جمله:" همسر امام خمینی(ره) نقل میکند که امام از هفت سالگی در تربیت دینی دقّت داشتند و میگفتند:بچهها از هفت سالگی نماز بخوانند. بچهها را وادار به نماز کن، تا وقتی نه ساله شدند، عادت کرده باشند" در صورتی که من بارها و بارها شنیدم که امام گفته اند حتی یک بار هم در طول زندگیشون بچه هاشون و برای نماز صبح بیدار نکرده اند و اجازه داده اند اونا خودشون به سمت نماز برن و اگه نمازشون قضا میشه خودشون دردِ نمازِ قضاشون رو درک کنند و بفهمند که باید برای نماز بیدار بشن.کما این که اگر من هم اشتباه شنیده باشم باز به نظرم صحبت درستی نیست که بچه ها رو اون هم قبل از رسیدن به سن بلوغ وادار به نماز کنیم! چیزی که خدا هم نخواسته!
آیا وادار کردنِ کودکان به نماز اجباری چیزی جز دلزده شدن شون رو به دنبال خواهد داشت؟! البته دیدم که خودتون هم تو بخش نظرات همین پست تون به دوستان گفته اید که نباید بیش از حد سختگیری کنند تا بچه ها دلزده نشن و من هم با شما موافقم.
آیا این اجبارها نیست که تا این حد باعث اسلام هراسی و دین زدگی شده؟!
البته مخاطبم برای این سوالاتی که نوشته ام شما نیستید چون شما این مطلب رو از جای دیگه ای آوردید و خودتون ننوشته اید و در واقع هیچ مسئولیتی در قبالش ندارید
http://mamanschool.niniweblog.com/post1107.php
من هم مطالبی رو که در مورد پاسخ به سوالات بچه ها نوشتید قبول دارم و روشم همین هست مثلا در پاسخ به سوالات جنسی بچه ها! گرچه هنوز مورد سوال واقع نشده ام و نمی دونم که آیا خواهم تونست پاسخی مناسب سن علیرضا بهش بدم و متقاعدش کنم یا خیر؟ با شناختی که از علیرضا و بچه های هم سن و سالش دارم، به نظر خودم اگر هر کدوم از پاسخ هایی که تو کتاب های روانشناسی به تفکیک سن عرضه شده رو بدم مطمئنا به راحتی نخواهد پذیرفت و بعدش باید پاسخگوی سوالات بعدی هم باشم، بخاطر همین در حال حاضر بسیار خوشحالم که علیرضا هنوز در این مورد سوالی رو مطرح نکرده!
در مورد خداشناسی هم نظرم همینه! بارها و بارها تو همین بخش سوالاتی در بارۀ این که "چطور به سوالات بچه ها در بارۀ خدا پاسخ بدیم؟" مطرح شده و من هیچ وقت وارد اون بحث ها نشده ام چون هر چقدر که فکر کرده ام دیدم پاسخ مناسبی در سن علیرضا هنوز براش ندارم! و پاسخ های دوستان هم به نظرم اصلا قانع کننده و جذاب نبوده که بخوایم برای بچه ها اون طور توضیح بدیم...در واقع من اون پاسخ ها رو برای یک کودک شش ساله مناسب می دیدم نه کوچک تر از اون.
پس اگر از طرف علیرضا که بارها و بارها ذکر خدا رو روی لب مون شنیده و یا تو تلویزیون شنیده و یا تو مهد شنیده، مورد سوال واقع بشم قطعا مجبور به پاسخ گویی خواهم بود و این کار و خواهم کرد ولی من هم درست مثل شما معتقدم که بچه ها بسیار باهوش هستند و اصلا نمی تونم پیش بینی کنم که با چند پاسخ قانع خواهد شد و آیا به دنبالِ اون سوال دیگه ای خواهد پرسید یا خیر؟! پس در این شرایط بهتر آن است که خودم براش سوال تراشی نکنم و توضیح ندم تا حس کنجکاویش و بیشتر تحریک نکرده باشم...
و اما در بارۀ خداشناسی نظرات دیگه ای هم دارم...
ببینید یادمه ما تو دبستان در مورد نشانه های خدا درسی داشتیم من مدت ها فکرم درگیر همین مسأله بود و اصلا نمی تونستم درک کنم که خدا چطور طبیعت رو دگرگون می کنه و دوباره زنده می کنه و هزاران مورد دیگه... با این که خدا رو از بچگی می شناختم و حتی از هفت سالگی به میل خودم نماز می خوندم! بعدها که با دوستانم هم صحبت شدم دیدم خیلی از دوستانم حتی تا پایان دبیرستان این مشکل رو داشته اند ولی از ترسِ حرف اطرافیان که "مگه خدا رو هنوز نشناختی؟!" حتی جرأت پرس و جو در موردش رو نداشته اند!
و اما چند ماه پیش وقتی علت کلافگی یکی از همکارانم رو که مدرس علوم دینی هستند بعد از بیرون اومدن از کلاس درس جویا شدم متوجه شدم که دانشجویان در مورد وجود خدا هزاران سوال داشته اند که تو کلاس مطرح کرده اند و بحث بالا گرفته و ایشون نتونسته بود اون کلاس و جمع کنه و اون ها رو متقاعد کنه!
من معتقدم ما هر چقدر هم دانش خداشناسی داشته باشیم باز هم جای سوال برامون باقیست تا وقتی که خدا رو تو رندگیمون حس کنیم و اونجاست که با تمامِ وجودمون، حضورش رو درک می کنیم. معتقدم که در این مسأله کاری به کار بچه ها نداشته باشیم و اون ها رو آزاد بگذاریم و فقط در صورت لزوم جواب سوالاتشون رو بدیم و موازی با اون حضور خدا رو با آرامش مون در زندگی، طرز زندگی مون و شکرگزاری مون به طور غیر مستقیم به اون ها نشون بدیم... بدون شک گذر زمان خودش اونها رو متوجه وجود خدا خواهد کرد و خدا رو تو زندگیشون حس خواهند کرد! در واقع معتقدم که وجود خدا با بحث و مکاشفه و توضیح نه ثابت میشه و نه درک میشه بلکه خدا خودش، حضورش رو تو زندگی به بنده هاش که بچه ها هم شاملش میشن نشون میده.
به بچه ها فقط میشه خوبی کردن و مهربانی کردن و کمک به نیازمندان و خوب بودن رو آموخت! خدا خودش، وجودش رو به بچه ها خواهد نمایاند...
و در مورد سوالتون من هم قبلا به موردی که گفتید فکر کرده ام و در پاسخش باید بگم همون طور که مامان مریم عنوان کردند این روش فقط تا قبل از سه سالگی جواب میده و بعد از اون فقط منطق پذیری.
از اونجا که این خانم تقریباً با همۀ فامیل هم روابط درستی نداره دخترش بسیار دلتنگی می کنه و همیشه منتظر مهمون هست! با این حال وقتی دوستان خانوادگی به خونه شون میرن در حالی که دخترش هنوز داره با بچه های میهمان ها بازی می کنه و اصلا قرار نیست فردا مهد یا مدرسه بره، ازش میخواد که بره بخوابه و با لجبازی دخترش هم مواجه میشه و عاقبت دخترش میره میخوابه ولی با ناراحتی! به نظر شما آیا ما می تونیم تو فرهنگ مون به مهمون بگیم بلند شید برید خونه تون که وقت خواب دخترم هست؟!
من این مدل سختگیری ها رو که عرض کردم، نمی پذیرم و الّا دختر شما که الان میره پیش دبستانی دقیقاً باید همین کاری رو بکنه که خودتون فرمودید تا فردا بتونه پرانرژی سرِ کلاس حاضر بشه. و البته نظر مامان مهلا رو هم قبول دارم اگر شما به عنوان یک مادر همین عکس العمل رو نشون می دادید قطعاً با خانوادۀ همسرتون به مشکل می خوردید مانند همین مادری که من مثال زدم.
اما من با تبلت میام برای همین هم غلطهام زیاده هم امکان نوشتن در ورد نیست اکثر مواقع کپی میگرم اما صبح من هنوز دکه نزدم خودش قاطی کرد وهمش پرید
ممنون که به فکرمین و جواب سوالم رامیدین
جالب بود بعد از سه سالگی دیگه داستان جواب نمیده ممنون از جوابتون
راستی مریم جون قضیه کلاه وسماور داستان نیست البته به نظر من واقعیت گویی است که براش به اقتضای سنش توضیح میدین
موفق باشین
در مورد خداشناسی اتفاقا دختر کوچولوی من چند وقت پیش ازم یه سوالی دراین رابطه داشت که در حد سوادم جواب دادم وپست اخیرش هم در این رابطس...ولی چیزی که اعتقاد دارم اینه که توی این سن فقط وفقط باید از خوبی ها وزیبایی های خدا گفت چون بچه ها توی این سن تفکر انتزاعی ندارن وبه تعبیری صفر ویکی فکر میکنن ...پس حرف زدن از جهنم وعذاب خدا چیزی جز ضرر نیست که البته دوستان هم اشاره کرده بودند
واما یه چیز کوچیک این که موقع اذان وقتی دخترم داشت شبکه پویا را میدید احساس بدی که بهش دست میداد توی چشماش میدیدم پس با کلی فیلم مادرانه توی ذهنش کردم که هر موقع اذان پخش میشه بعدش کارتونه وحالا موقعی که اذان از موذن مسجد شنیده میشه ..میگه مامان تلویزیونو روشن کن آخه من اذانو دوست دارم ...این نکته ها هرچند ریز فکر میکنم مهمه...
از همه دوستان هم ممنونم خیلی استفاده کردم
کلی استفاده کردم
ممنون از همه مخصوصا الهام جون
هر کسی روشهای تربیتی خودشو داره و بهتر میدونه چطوری و با چه شیوه ای عمل کنه
ولی یه چیزی رو یادمون نره
اینکه در هر شرایطی به فرزندمون یادآوری کنیم که دوستش داریم
هر روز صبح وقت بیدار شدن و شبها قبل از خواب رفتن بغلش کنیم و با یه بوسه بهش بگیم که چقدر دوستش داریم
ممنون از وقتی که گذاشتی و نظراتت رو برامون نوشتی، ما هم قبول داریم که باید اول خودمون به یک چیز عمل کنیم و بعد از بچه ها انتظار داشته باشیم تا اون رو انجام بدن و اصلا بچه ها بیشتر به اون کاری که ما انجام میدیم توجه می کنن تا اونی که می گیم و اگه این دوتا با هم همخوانی نداشته باشه اونا بیشتر سمت اون چیزی می رن که ما عمل می کنیم و همیشه هم معتقد به این جمله بودیم که بچه ها اون چیزی می شن که ما هستیم نه اون چیزی که ما میگیم باشن.
همه ی اینها قبول اما حرف ما اینه که چرا اعمال و رفتارمون رو با توضیحاتی در حد فهم کودکان همراه نکنیم؟ مخصوصا توی این دوره و زمونه که هزار تا فرقه ی انحرافی هست و ماهواره و وسایل دیگه که سعی می کنن با دادن اطلاعات غلط و یا شبهه پراکنی ها ما رو از اسلام حقیقی دور کنن.
آیا اگه برای بچه ای از فلسفه ی نماز حرف نزنیم و فقط به تقلیدش از خودمون اکتفا کنیم بعدا که با شبهه ای مواجه شد در نماز خوندن ما به عنوان والدینش هم دچار شبهه نخواهد شد؟
درسته اون جمله ای که درباره ی تنبیه اشاره کردید تا حدودی برای خودمون هم عجیب بود البته شرط و شروطی هم دنبالش بود که سن چی باشه و میزانش چگونه باشه و... اما این مساله رو در روایات دیگه هم دیدیم. مثلا روایت معروفی که شاید همه شنیده باشیم از امام پنجم (علیه السّلام) یا امام ششم (علیه السّلام) برنامه تربیت دینی فرزند از دوران خردسالی اینطور گفته شده:
اذا بلغ الغلام ثلاث سنین فقل له سبع مرّات قل لا اله الا الله ثم یترک حتی یبلغ ثلاث سنین و سبعه اشهر و عشرین یوما ثم یقال له قل محمد رسول الله سبع مرات و یترک حتی یتم له اربع سنین ثم یقال له سبع مرات قل صلی الله
علی محمد و ال محمد و یترک حتی یتم له خمس سنین ثم یقال له ایهما یمینک و ایهما شمالک فاذا عرف ذلک حول وجهه الی القبله و یقال له اسجد ثم یترک حتی یتم له ست سنین فاذا تم له ست سنین قیل له صل و علم الرکوع و السجود حتی یتم له سبع سنین فاذا تم له سبع سنین قیل له اغسل وجهک و کفیک فاذا غسلهما قیل له صل ثم یترک حتی یتم له تسع سنین فاذا تمت له علم الوضوء و ضرب علیه و امر بالصلاه و ضرب علیها فاذا تعلم الوضوء و الصلاه غفر الله الوالدیه إن شاء الله؛ (طبرسی، 1392،مکارم الاخلاق، ص222)
«چون کودک سه ساله شود، هفت بار به او بگو: بخوان "لا اله الا الله"، بعد واگذارش تا به سن سه سال و هفت ماه و بیست روز رسد، هفت بار به او بگویند: بگو "محمد رسول الله"، و دیگر تا چهارسالگی او را واگذار، و چون چهار سالش تمام شد، هفت بار بگویید: "صلی الله علی محمد و آل محمد" و رهایش کنید تا پنج سالگی به او گفته شود: «دست راست و چپ کدام است؟». وقتی فهمید، رو به قبله واداشته شود و سجده کند، و باز واگذارش تا شش سالگی. چون شش ساله شد، رکوع و سجود آموزد تا هفت ساله شود. در این سن دستور دهند تا دست و صورت را بشوید، وضو بگیرد، بعد به نمازش وادارند؛ و چون نه ساله شد، وضو یادش دهند و اگر ترک کرد تنبیه شود و به نماز فرمانش دهند، و بر ترک آن تنبیه اش کنند؛ و چون نماز و وضو فراگیرد، والدینش آمرزیده شوند انشاء الله».
یک روایت از امام علی (علیه السلام) هست که فرمودند: « أَدِّب صِغارَ أَهلِ بَیتِکَ بلِسانِکَ عَلَی الصَّلاةِ وَ الطَّهُورِ[۸]» کودکانِ خانواده ات را با زبانت به نماز و وضو تربیت کن
و یا روایات دیگه ای از این قبیل هست که گفته بچه ها رو باید امر به نماز یا مثلا روزه کرد و نگفته فقط خودتون انجام بدید اونا نگاه کنن یادمیگیرن. شاید یه جاهایی لازم باشه که اون کاری که می کنیم رو به زبان اونا براشون توضیح بدیم تا متوجه عمل ما بشن. مثلا فرض کنید شما یک فرد مستمند نیازمند رو می بینید و بهش پولی رو کمک می کنید اگه به بچه تون نگید که چیکار کردید و چرا این کار رو انجام دادید شاید اون خیلی هم با تعجب به کار شما نگاه کنه اما اگه بهش بگید که چرا این کار رو کردید و بگید که نه تنها به این فرد کمک کردید بلکه به حرف خدا گوش کردید و خدا رو هم با این کارتون خوشحال کردید دفعه بعد خودش هم به تقلید از شما و با ذوق بیشتری این کار رو تقلید می کنه.
نمی دونیم که بقیه ی قسمت های تربیت عبادی رو خوندید یا نه اما در قسمت چهارمش ضرورت بیان فلسفه اعمال عبادی در حدّ درک کودکان به طور مفصل بیان شده که « ضروری است ضمن اینکه تکالیف عبادی را به طور ساده و با زبان کودکانه به کودک انتقال دهیم، متناسب با رشد فکری و ظرفیت درک آنها، فلسفه اعمال و تعلیمات عبادی را نیز برایشان بیان کنیم تا بر اساس شناخت و اُنس، به اعمال عبادی روی آورد.»
http://mamanschool.niniweblog.com/post1214.php
نمیگیم بچه ها نماز اجباری بخونن بلکه میگیم اونا رو از کوچیکی با این فریضه آشنا کنیم هم با رفتار و اعمال خودمون و هم با گفتارمون چون توی کوچیکی راحت تر حرف ها و کارهای ما رو تقلید می کنن و قبول می کنن و در اعمال عبادی هم مثل کلاس درس که پله پله دانش آموز رو بالا میبره پله پله اونا رو بالا ببریم.
وقتی ما میگیم که به بچه ها از خوبی ها و رحمت و مهربانی خدا بگید و نه از عذاب و قهرش علت همینه که توی دل بچه ها ترس از خدا رو نکاریم و باید یادمون باشه که همیشه سعی کنیم از جملات مثبت برای بچه ها استفاده کنیم مثلا وقتی دروغ میگه نگیم که دروغگو دشمن خداست و خدا دروغگو رو دوست نداره و میبره جهنم میسوزونه همچین بچه ای هست که اگه دروغ نگفت از ترس خداست و آتش جهنمش که دروغ نمیگه و اگه یه روز باورهاش ضعیف شد خیلی راحت دروغ هم میگه و حتی شاید خیلی ماهرانه تر هم بگه!!! اما آیا واقعا این آموزش درسته؟ یعنی نمیشه طوری این آموزش رو داد که بچه به خاطر علاقه ای که به خدا داره دروغ نگه؟ چون واقعا نفس عمل دروغ بد هست و خدا اگه گفته دروغ نگید به خاطر همون نفس عملش هست مثل همون روزی حلال که اشاره کردید اگه گفته مال حرام نخورید به خاطر خودمون بوده چون ما رو دوست داشته و میدونسته که لقمه حرام چه تاثیرات جبران ناپذیری روی ما و نسلمون و جامعه میذاره پس گفته حرام نخورید. حالا اگه بچه ای با این آموزه ها بزرگ بشه و آگاهی و بصیرت دینی داشته باشه آیا باز هم اگه یک روزی دین توی جامعه ضعیف شد اونوقت راحت دروغ میگه و حرام میخوره؟...
ببخشید دیگه مجبور شدم خلاصه اش کنم باید برم ای پسر کوچولو رو بیدار کنم وگرنه امشب رو باید احیا بگیریم!
ممنون که وقت گذاشتید و خوندید
همیشه در تربیت کودک یک سری اختلافات خانوادگی به وجود میاد . ما خودمان که کودک بودیم پدرم همیشه به مهمان ها میگفت که ساعت 11 شب باید بلند شوند و بروند چون هم خودش باید صبح میرفت مدرسه ( معلم بود ) و هم ما. گاهی بعضی از اقوام ناراحت میشدند ولی عادت کرده بودنند.
در مورد اختلاف با خانواده شوهر توسط مادر اگر پدر نیزبه تربیت کودک اهمیت بدهد میتواند با خانواده خودش صحبت کند و قوانین تر بیتی را اجرا نماید . اگر دقت کرده باشین من گفتم بین ساعت 9 تا 10 یعنی ساعت دقیقی تعریف نکردم و اما تغیر براش گذاشتم . مواقعی که مهمان داریم کوثر برای خوابیدن با یک قصه از طرف مهمان به جای خواب میرود و در تختش کمی با مهمان حرف میزند و بعد میخوابد . به قول شما هیج قانون کتابی را نمیتوان در مورد کودک اجرا کرد . فقط باید حرف پدر و مادر در مورد قوانین یکی باشد. من در بعضی مسائل با همسرم اختلاف دارم بخصوص که مادرم همیشه همه چیز را از چشم همسرم میبیند حتی رفتارهای من با کوثر را