سوال و 19 جواب
(آخرین جواب : 92/11/16)آوای باران !!!
سلام به همه ی نی نی وبلاگی ها ؛ می خواستم نظرتون رو در مورد فیلم آوای باران بدونم به نظر شما اونجوری که انتظار داشتید فیلم بسته شد ؟ من که هلاکه جمله ی آخر بارانم که گفت: من اگه خواهر یا برادر دیگه ایی داشتم شاید این همه سختی نمی کشیدم !!!
1392/11/10
#بحث های آزاد
#گونـــاگون
منم متوجه نشدم سرنوشت نادر چی شد ؟
به نظر من به غیر از سرنوشت زیور که خیلی بی ربط بود بقیه ی داستان بد تموم نشد. با این وضعیت ضایعه سریالا توقع خیلی بدتری داشتم از پایان داستان ولی به اون بدی تموم نشد
در کل خیلی بد تموم شد
واقعااا که حتی تو فیلم هم دارن دنبال این میگردن که مردم و مجبور کنن به داشتن بچه های بیشتر
حالا همین یدونه رو باباش به زور پیدا کرد فکر کنید به جز باران یه دختر یا پسر دیگه هم داشت اون و باید کجا پیدا میکرد (خنده )
مرسی مامی جوووون
چرا هميشه ادم خوباا كه خييييلي خوبن به هدفشون ميرسن. تو واقعيت كه خيلي اينجوري نميشه. خودمونيم ديگه.
من به طور کامل به این سریال نگاه نکردم هر از چندگاهی یه نیم نگاهی میکردم ولی قسمت اخرشو نگاه کردم به نظر من هم پایان خیلی مصنوعی داشت اول از همه از اولین حرف باران به باباش که گفت قصه بگو خندم گرفت خیلی بیمزه بود من بودم بعد بیست سال بابامو میدیدم از بس اشک میریختم زبونم بند میومد حالا چه رسد که بخوام قصه بگه یعنی توی اینهمه سال تنها حسرتی که به دلت مونده قصه بابایی بود ؟.... بعدش به قول یکی از مامانها چطور میشه مادر و دختر تو یه ماشین تصادف کنن دخترو پیدا کنن مادرشو نه ... واز همه مهمتر کاشکه شکیب به این راحتی نمیمرد چون ادمای مثل اون زیادن پس باید زنده میموند بعدش اونو به بدترین شکل ممکن مجازات میکردن(البته نه اعدام من با اعدام شدیدا مخالفم) تا درس عبرتی باشه برای بقیه هیچی دیگه اهااااااااان اون صحنه ای که پدره بچه شکیبو بغل کرده بود مزخرف بود من بودم هزینه همه پیز بچه رو تقبل میکردم ولی اصلا به صورت بچه نگاه نمیکردم که شکیب و مصیبت بیست ساله یادم بیوفته
راستی اون نقش بیتا به خانومه میومد قیافش واقعا مثل بچه های نمک نشناس و مغروره
همونجایی بود که گفت بابا برام قصه بگو ... به قول مامان سویل و اراز واقعا" تو این 20 سال تنها حسرتش قط قصه گفتن باباش بود؟؟؟!!!
بقیه فیلم بدک نبود اما خوبم نبود!!!!
ولی واقعا مسخره بود که زیور بعد 1 ماه اونجوری شد کاش مینوشتن 1 سال بعد یا 6 ماه بعد
و افتضاح ترین لحظه فیلم جایی بود که گفت بابایی برام قصه بگو......ایییییییششششششششششش
خو دلش براي باباش تنگ شده بود دلش مي خاست باباش براش صحبت كنه يعني خوب خودتون بوديد ميشستيد باباتونو نگاه مي كرديد
خو 20 سال كسي براش قصه نگفته بود ماردم نداشت كه همين بابا رو داشت خودتون جاش بزاريد
تازه اگه مصاحبه ي زيور رو مي ديديد مي فهميديد چرا گدا شد
مسه اين ميمونه كه تو باباتو دوست نداري